eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
36 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 | دیدن خدا گویند عارفی قصد حج كرد. فرزندش از او پرسید: پدر كجا می خواهی بروی؟ پدر گفت: به خانه خدایم. پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟ گفت: مناسب تو نیست. پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد. هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما كجاست؟ پدر گفت: خدا در آسمان است. پسر بیفتاد و بمرد! پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم كجا رفت؟ از گوشه خانه صدایی شنید كه می گفت: تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درك كردی. او به دیدن خدا آمده بود و به سوی خدا رفت! منبع: تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید ، خواجه عبدالله انصاری ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
❤️ | خاطره‌ای از شهید میثم نظری ✅میثم در تاکسی با زن مواجه می شود که با بی مبالاتی خود را با میثم رعایت نمی کرده و میثم با نقشه ای جالب خود را از ورطه می رهاند. او گفت میثم ساعت 9 شب با او تماس گرفت و پس از سلام و احوالپرسی مختصر گفت که بیماری واگیرداری گرفته که حتی از فاصله ای کوتاه قابل است. زیرکی میثم جواب داد، بدون درگیری و ناراحتی، زن بدحجاب از او فاصله گرفت. ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
❤️ | داستان استخوان شهدا و برگه های دانشجویان! ✅سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:  این روزها زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران... به نظرنتون کارخوبیه؟؟ کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!! بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا ... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های جلسه ی قبل نبود... ✅همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد... یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما برگه های مابودی؟؟؟ استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم... استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟ همه ی دانشجویان شاکی شدن. ✅استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ گفتند: چون واسشون کشیدیم، درس خوندیم، دادیم، کردیم... . هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... . استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. ✅استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید و چقدر کردید تا پیداشون کردید، ✅پس چطور توقع دارید که رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد ؛ الان همین چهارتا نباشه!!؟؟ بچه اش رو ، حتی اگه شده باشه. ❇️چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن شدن!! تنها کسی که موافق بود .... بود که سالها باباش بود. ... ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
📜 |داستان سگ واستخان روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بودپس استخوان را برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لذت ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ بود، حسابی تشنه شد.پس کنار رودخانه ای رفت تا تشنگی اش را برطرف کند. او همچنان استخوان را با خودش می برد و نگران بو که مبادا سگ دیگه ای استخوانش را بدزددوقتی سگ به بالای پل رسید، به دور و برش نگاهی کرد تا ببیند که آیا می تواند استخوان را لحظه ای به زمین بگذارد و برود آب بخورد؟ که به طور اتفاقی عکس خودش رو از بالای پل توی آب دید. اون نتوانست بفهمد که اون عکس، سایه خودش است و فکر کرد که سگ دیگه ای با یک استخوان اونجاست و برای اینکه حریص بود، دلش می خواست که اون استخوان هم مال خودش باشه. برای همین شروع کرد با پارس کردن با این امید که اون سگ، بترسه و فرار کنه ولی از بخت بد، استخوانی که توی دهانش بود، افتاد توی آب رودخانه ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
📜 |داستان کوتاه زخم زبان , داستان استاد شیوانا زخم زبان , داستان شیوانا زخم زبان شیوانا در مدرسه نشسته بود که با دیدن صحنه ای عجیب جا خورد . زن و دختر جوانی پیرمردی را کشان کشان نزد او آوردند در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد ! شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ دخترک گفت : من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . زن نیز گفت : من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد . نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد !؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت : آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند ، مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد . شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند . ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
| امروز دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹ 😷لطفا به محدودیت های کرونایی عمل کنید و تو خونه بمونید و اگر سر کار می روید فاصله گزاری اجتماعی رو رعایت کنید و ماسک بزنید 🗓 ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
| امروز سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹ 😷لطفا به محدودیت های کرونایی عمل کنید و تو خونه بمونید و اگر سر کار می روید فاصله گزاری اجتماعی رو رعایت کنید و ماسک بزنید 🗓 ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
💌|شگفتی های تن آدمی امام علی(ع): 🔹وَ قَالَ (عليه السلام): اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ 🔸از ويژگی های انسان در شگفتی مانيد، كه با پاره ای پی می نگرد، و با گوشت سخن می گويد، و با استخوان می شنود، و از شكافی نَفس می كشد!. (نهج البلاغه حکمت ۸) ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
💌|گوش کردن به قرآن پیامبر اکرم (ص): 🔹 مَنِ استَمَعَ إلى آيَةٍ مِن كتابِ اللّه ِ كُتِبَت لَهُ حَسَنةً مُضاعَفةً ، و مَن تَلا آيَةً مِن كتابِ اللّه ِ كانَت لَهُ نورا يَومَ القِيامَةِ . 🔸هركه به يك آيه از كتاب خدا گوش دهد، برايش ثوابى دو چندان نوشته شود و هر كه يك آيه از كتاب خدا تلاوت كند، روز قيامت آن آيه نورى براى او باشد. (كنز العمّال : 2316.) ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
بسم الله الرحمن الرحیم ♻️ ۱ ۹۹/۹/۱۸ چند سال پیش بود که متوجه شدم گاهی بعضی اتفاقات رخ میده اطراف من که اگه کمی بهش توجه کنم،نتایج جالبی برام داره. از اون موقع شروع کردم نوشتن بعضی شون. حالا گاها مرور شون که میکنم،انگار برام یه نوع یاد آوری هستن. یادآوری معمولی نه! یادآوری اینکه کی هستم؟اینجا چی کار میکنم؟ بعضی وقت ها اینقدر درگیر روزمره میشم که یه سری از اصول ساده رو فراموش میکنم. اصول ساده ای که خودم بارها و بارها به بقیه تذکر میدم. مدعی هم هستم که رعایت می کنم. ولی موقع عمل، ندارم، دارم نسبت به اون. محرک ها گاهی توی چشمم میشینه. گاهی اوقات،موضوعات توی ذهنم تکرار میشه و نکته ای رو بهم میده... امشب داشتم یکی از کتاب های شهید مطهری رو مطالعه می کردم. پدرم اسم مو صدا زد. اولین چیزی که توی ذهنم اومد این بود: ای خدا! من باید موقع مطالعه تمرکز داشته باشم. نمیشه که هی بلند بشم و کاری انجام بدم و بشینم که... توی مسیر یکم عمیق تر فکر کردم. از خودم پرسیدم: تو اصلا برای چی داری کتاب میخونی؟ این و دانش و ی که از خوندن کتاب برات حاصل میشه برای چیه؟ جواب ساده بود ولی غافل بودم. من کتاب میخونم که معرفتم بره بالا که بتونم اعمالی که انجام میدم رو درست تر برگردونم به خدا... خدا گفته این اعمالی که تو باید انجام بدی. این تو و اینم میدان عمل. برو ببینم چقدر و تلاش داری عمل ها رو درست و حسابی انجام بدی. این پای من، دست من، چشم من، پوست بدن من، فکر من، قلب من، نگاه من و... که خداست پیش من... اینا یه روز قراره برگرده به خود خدا... اینا باید سرشون رو بالا بگیرن بگن آ خدا! این بنده ات با ما همون کارهایی رو که تو گفته بودی انجام داد و غیر از اون چیزی انجام نداد. با من که چشمش بودم، به قرآن نگاه کرد، به صورت پدر و مادرش نگاه کرد... با من که دستش بودم و پاش بودم، دست نیازمند گرفت و قدم گذاشت توی مسیر برطرف کردن نیاز هم نوعش... فدا کرد خودش رو برای خودِ خودِ خودِ خودِ شما... فدا کرد هرچی داشت و نداشت رو در راهی که شما گفته بودی، برای کاری که شما گفته بودی... رسیدم پیش پدرم. کارش رو انجام دادم... با خوش حالی تمامی که وجودم رو مشعوف و شاد کرده بود برگشتم کتابم رو بخونم. یاد آیه قرآن میفتم که فرمود: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ آنكه و را آفرید تا شما را بیازماید كه كدامتان ، و او توانای شكست‌ناپذیر و است. (۲) ملك - 2 قرآن مبین امتحان تو چیه؟ الان خدا داره با چی امتحانت می کنه؟ اللهم الرزقنا توفیق الطاعة🤲🏻❤️ ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
| امروز چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹ 😷لطفا به محدودیت های کرونایی عمل کنید و تو خونه بمونید و اگر سر کار می روید فاصله گزاری اجتماعی رو رعایت کنید و ماسک بزنید 🗓 ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
| امروز پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹ 😷لطفا به محدودیت های کرونایی عمل کنید و تو خونه بمونید و اگر سر کار می روید فاصله گزاری اجتماعی رو رعایت کنید و ماسک بزنید 🗓 ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━