عکس یادگاری در معراج شهدا
#آخرین_دیدار🥀
شادی روح مطهر شهید محمدرضا عباسی #صلوات 🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#سیدمحمدرضا_غدیری
آن روز در خانه بودم که یکی از بستگان شوهرم به خانهمان آمد. مادرش مدتی بیمار بود. آنها ساکن محله نوبیناد بودند. از من خواست به خانهشان برویم و از مادرش عیادت کنیم. شوهرم هم مأمور حمل پول بانک بود و آن روز با خودروی حمل پول به خانه آمده بود. تلاش کردند من را به عیادت بیمار ببرند که گفتم این تلاشها برای عیادت بیمار نیست. محمدرضا در جبهه شهید شده و این کارها برای دیدار با شهید است. خودش من را از شهادتش با خبر کرده است و این طور بود که خبر شهادت را به من اعلام کردند. آن جا بود که حالم دگرگون شد. با این حال از خداوند طلب صبر کردم و با عنایتی که خداوند به من داشت بر این مصیبت صبر کردم.
#آخرین_دیدار
اول بهمن ۱۳۶۵ بود که خودم محمدرضا را بدرقه کردم. وقتی به پایگاه مالک اشتر رفتیم اتوبوسهای زیادی برای اعزام رزمندگان به صف شده بودند. همه جا را صدای صلوات و دود اسپند پُر کرده بود و من هم مثل همه مادران فرزندم را برای رفتن به جبهه بدرقه کردم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آخرین_دیدار
#راوی_پسر_عمه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
28 اسفند 1364بود که به دستجرد رفتیم تا برای ایام عید آنجا باشیم. سال تحویل بود که شبش محمد پسر دائی رضا به منزل ما آمد و تا آخر
شب نشسته بود. طوری بود که به پدر و مادرم گفت: عمه اگر شما خوابتان میاید بروید بخوابید. من فعلا نشستم. انگار به ایشان الهام شده بود که دفعه آخری است که در کنار ما خواهد بود و دیگر همدیگر را نخواهیم دید و دلش نمی خواست آن لحظات را بخوابد. بالاخره شب تمام شد و صبح روز بعد که شد. محمد مجدد برای خداحافظی به منزل ما آمد و بعد از خداحافظی رفت تا همراه حسین هاشم پور که پسر خاله ی ما و پسر عمه ی محمد می شد تا باهم به جبهه بروند. محمد رفت و با زندگی دنیا وداع کرد و در راه خدا تا پای جان دادن ثابت قدم ماند و چند روز بعد در پنجم فروردین 1365 خبر شهادت محمد را به ما اطلاع دادند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آخرین_دیدار
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#سیدمحمدرضا_غدیری
اول بهمن ۱۳۶۵ بود که خودم محمدرضا را بدرقه کردم. وقتی به پایگاه مالک اشتر رفتیم اتوبوسهای زیادی برای اعزام رزمندگان به صف شده بودند. همه جا را صدای صلوات و دود اسپند پُر کرده بود و من هم مثل همه مادران فرزندم را برای رفتن به جبهه بدرقه کردم.
#اعزام_دوم
در دومین اعزامش بود که ۱۵ روز بعد خبر رسید سید محمدرضا در جریان عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسیده است. اولین اعزامش هم سه ماه قبل از آن بود. بعد از سه ماه، پنج روزی به مرخصی آمد. در آن چند روزی که مرخصی بود هم برای رفتن به جبهه بیتابی میکرد که سرانجام برای آخرین بار راهی جبهه شد و به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#آخرین_دیدار
شب بود. آقا مهدی رزمندگان را برای آغاز عملیات خیبر بدرقه می کرد...
نوبت به خداحافظی با #برادرش_حمید رسید. کوله پشتی او را از پشت باز کرد و در آن چند قوطی کمپوت گذاشت.
حمید پرسید: آقا چکار می کنی؟
آقا مهدی گفت: این کمپوت ها را با خودت ببر، بدردتان می خورد.
حمید قبول نکرد و مانع این کار شد.
حمید با بچه های لشکر به سمت #خطوط_نبرد راه افتادند.
گویا آقا مهدی می دانست این #آخرین_دیدارش با حمید است.
آن گاه که همه نیروها حرکت کردند، آقا مهدی نشست و سیر گریست.
🌷 #سردار_شهید_مهدی_باکری🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آخرین_دیدار
#راوی_پسر_عمه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
28 اسفند 1364بود که به دستجرد رفتیم تا برای ایام عید آنجا باشیم. سال تحویل بود که شبش محمد پسر دائی رضا به منزل ما آمد و تا آخر
شب نشسته بود. طوری بود که به پدر و مادرم گفت: عمه اگر شما خوابتان میاید بروید بخوابید. من فعلا نشستم. انگار به ایشان الهام شده بود که دفعه آخری است که در کنار ما خواهد بود و دیگر همدیگر را نخواهیم دید و دلش نمی خواست آن لحظات را بخوابد. بالاخره شب تمام شد و صبح روز بعد که شد. محمد مجدد برای خداحافظی به منزل ما آمد و بعد از خداحافظی رفت تا همراه حسین هاشم پور که پسر خاله ی ما و پسر عمه ی محمد می شد تا باهم به جبهه بروند. محمد رفت و با زندگی دنیا وداع کرد و در راه خدا تا پای جان دادن ثابت قدم ماند و چند روز بعد در پنجم فروردین 1365 خبر شهادت محمد را به ما اطلاع دادند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آخرین_دیدار
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#سیدمحمدرضا_غدیری
اول بهمن ۱۳۶۵ بود که خودم محمدرضا را بدرقه کردم. وقتی به پایگاه مالک اشتر رفتیم اتوبوسهای زیادی برای اعزام رزمندگان به صف شده بودند. همه جا را صدای صلوات و دود اسپند پُر کرده بود و من هم مثل همه مادران فرزندم را برای رفتن به جبهه بدرقه کردم.
#اعزام_دوم
در دومین اعزامش بود که ۱۵ روز بعد خبر رسید سید محمدرضا در جریان عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسیده است. اولین اعزامش هم سه ماه قبل از آن بود. بعد از سه ماه، پنج روزی به مرخصی آمد. در آن چند روزی که مرخصی بود هم برای رفتن به جبهه بیتابی میکرد که سرانجام برای آخرین بار راهی جبهه شد و به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آخرین_دیدار
#راوی_پسر_عمه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
28 اسفند 1364بود که به دستجرد رفتیم تا برای ایام عید آنجا باشیم. سال تحویل بود که شبش محمد پسر دائی رضا به منزل ما آمد و تا آخر
شب نشسته بود. طوری بود که به پدر و مادرم گفت: عمه اگر شما خوابتان میاید بروید بخوابید. من فعلا نشستم. انگار به ایشان الهام شده بود که دفعه آخری است که در کنار ما خواهد بود و دیگر همدیگر را نخواهیم دید و دلش نمی خواست آن لحظات را بخوابد. بالاخره شب تمام شد و صبح روز بعد که شد. محمد مجدد برای خداحافظی به منزل ما آمد و بعد از خداحافظی رفت تا همراه حسین هاشم پور که پسر خاله ی ما و پسر عمه ی محمد می شد تا باهم به جبهه بروند. محمد رفت و با زندگی دنیا وداع کرد و در راه خدا تا پای جان دادن ثابت قدم ماند و چند روز بعد در پنجم فروردین 1365 خبر شهادت محمد را به ما اطلاع دادند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398