حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود فراوان بر یگانه منجی عالم بشریت امام زمان "عجل الله تعالی فرجه شریف" و بر نائب بر حقش امام خمینی ؛ وصیت نامه ی خود را آغاز می کنم.
بار خدایا ؛ از اینکه به من روسیاه و حقیر عنایت فرمودی و نظر لطف افکندی تا پا در این مکان مقدس (جبهه) بگذارم و یک رزمنده راه قرآن باشم سپاسگزارم.
خدایا از تو می خواهم همان طوری که مرا پاک آفریدی پاک و خالص نیز از دنیا بروم.
و مرا نیز بعنوان یکی از بهشتیان بپذیری.
خدایا می دانم چه کردم و چقدر از تو دور شدم و راه خطا رفتم و از این همه نعمت های تو قدر ناشناسی کردم. از رحمانیت تو غافل بودم و اشتباه کردم.
بهترین چشم به من دادی اما من از آن استفاده نادرست کردم و به خطا نگرستیم.
بهترین گوش را به من دادی و به گفتار باطل گوش دادم.
بهترین زبان را به من دادی و من برای حرفهای بیهوده آن را به کار بردم که خلاف راه تو بود.
بهترین دست و پا را به من دادی؛ اما خلاف رضای تو حرکت کردم.
بهترین عقل را به من دادی؛ اما لحظه هایی تفکر نکردم که از کجا آمده ام و به کجا می روم. و چه کسی مرا آفریده است و خواهد برد.
خدایا از این هدیه ای که به ما دادی یعنی انقلاب اسلامی و امام امت که ما را بیدار کرد سپاسگزارم که چه غافل و خطا کار بودم و چه مسیر اشتباهی را می رفتم. به خیال خودم راه درستی بود.
خدایا با این همه خطا و اشتباه بازهم مرا به حال خودم رها نکردی و هر چه من از تو دور می شدم خودت را به من نزدیکتر می کردی. و من آن لحظه ای که می رفتم تا به چاه نیفتم. برای همیشه فنا شوم. و مرا گرفتی و نجات نجات دادی و بیدار و هوشیار کردی که ای بنده ی من تو کار دیگری داری . مسئولیت تو کار دیگریست. تو برای گناه کردن نیامدی. برای عصیان نیامدی و راه درست را به من فهمانیدی. که تو برای ساخته شدن و ساختن آمدی. برای بندگی آمدی. برای بندگی آمدی. خدایا مرا بیدار کردی. به بهترین مکانها مرا هدایت کردی.
جائی که همه به یاد تو هستند و به خود نزدیکتر کردی و بهترین دانشگاه دنیا هدایت کردی.
خدایا مرا یک لحظه به حال خودم رها نکن و نگذار که دست و پای ما و چشم و گوش و عقل و زبان ما لحظه ای خلاف راه تو عمل کند. در غیر این صورت زندگی و عمر ما به پوچی می رود.
ای حسین (علیه السلام) شاهد باش که به یاریت برخواستم.
برای ما شهادت افتخاری ابدی است.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
التماس دعا
امام و رزمندگان اسلام را دعا کنید.
و مراهم دعا کنید.
دوشنبه ۱۳۶۴/۱۰/۳۰
حسینعلی فصیحی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بازی_وخلاقیت_نوجوانی
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
حسینعلی با پسر عمویش همبازی بودند. خیلی وقتها با هم بودند و زمانی که هنوز نوجوان بودند گاهی خلاقیت به خرج می دادند و خاک و آب را بر می داشتند و گل درست می کردند و با گلی که درست کرده بودند چیزهایی که دوست داشتند می ساختند. مثلا یک تنور می ساختند و بعد آرد خمیر می کردند و سپس نانوایی می کردند و نان می پختند. یا گل درست می کردند و با آن حمام می ساختند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#کرامت_شهید
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
همسرم همزمان سکته مغزی و قلبی کرده بود.
دو بار سکته کرد، که بار دوم به کما رفت.
ما هر روز به بیمارستان می رفتیم.
دکترهایش می گفتند: بروید دعا کنید.
ما امیدی به زنده ماندن ایشان نداریم!
یکی از عروس هایم به من گفت: برو بهشت زهرا(سلام الله علیها) سر مزار حسین و انجا توسل کنید. سر مزار پسر شهیدم حسینعلی رفتیم؛ آنجا خیلی گریه کردم که از خود بی خود شدم. موقع برگشت به حسینعلی گفتم: حسین جان دکترها پدرت را جواب کرده اند، دوست دارم برگشتم منزل خبر خوشی بشنوم.
وقتی رسیدیم منزل از بیمارستان زنگ زدن و گفتند: همسرتان به هوش آمده و می گوید: حسین رو بگوئید بیاید. دکترش می گفت حسین کدامتان است؟ پدرتان کارش دارد.گفتیم: حسین شهید شده است. دکترش می گفت: پس ایشان شفا گرفته است چون ما قطع امید کرده بودیم و همه ی دستگاه ها را می خواستیم باز کنیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پای_ثابت_مسجد
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
فرزندم حسینعلی از کودکی راهش را به مسجد پیدا کرده بود و یک پای ثابت مسجد محلمان یعنی مسجد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) در خیابان خاوران بود. ۱۰ ساله بود که جنگ تحمیلی شروع شد و همین مسجد در محله ما کانون اعزامها به جبهه شد. حسینعلی هم از این مسجد شوق رفتن به جبهه را پیدا کرد و خیلی زود لباس بسیج به تن کرد. او تا کلاس اول راهنمایی درس خواند. از مدرسه که میآمد راهی مسجد میشد و تا پاسی از شب در مسجد میماند و خیلی شبها را همانجا میخوابید. خیلی وقتها پدرش به او اعتراض میکرد که چرا تا دیروقت در مسجد میمانی. آن زمان خانه مان دو طبقه بود و در طبقه دوم ساکن بودیم. حسین نیمه شبها سنگی به پنجره دوم میزد و میفهمیدم از مسجد آمده است و میرفتم در را برایش باز میکردم. او خیلی هم شوخ طبع بود و برای همین مدام بچههای مسجد دورش حلقه میزدند. دوستانش میگفتند مدام در مسجد نماز میخواند و برای رفتن به جبهه و توفیق شهادت دعا میکند. به پیشنماز مسجد گفته بود چه سورهای قرائت کنم که شهادت نصیبم شود؟ بعدها بچههای مسجد به من گفتند که حسین مدام سوره واقعه را میخواند و گریه میکرد. با این حال حسینعلی پسری شوخ بود و با همان روحیهای که داشت در جستوجوی شهادت بود. پسرم قبل از شهادتش به بهشت زهرا (س) میرفت و داخل قبرهایی که برای شهدا آماده کرده بودند، میخوابید. دوستانش از این صحنهها عکس گرفتهاند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#رضایت_والدین
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
یک نکته را بگویم که حسینعلی آن زمان در یک مغازه خیاطی کار میکرد، اما همه حقوقش را برای ما هزینه میکرد. هر چه اصرار میکردم پولش را پسانداز کند، توجه نمیکرد و برای خانه خرید میکرد. همیشه سرودهای حماسی یا نوحههای مرسوم آن زمان را میخواند. به سن ۱۳ سالگی که رسید اصرارهایش برای رفتن به جبهه بیشتر شد، اما پدرش راضی به رفتنش نبود. حسینعلی با یکی از بچههای محل رفاقت زیادی داشت و بیشتر وقتش را با او میگذراند. او هم هر چه اصرار به رفتن میکرد، مادرش مانع میشد تا اینکه یک روز در استخر غرق شد. وقتی این اتفاق افتاد، دلم به رفتن حسینعلی رضایت داد و پدرش هم با اصرارهای حسین راضی شد. پسرم ساعتی داشت که کوک میکرد و میخوابید تا نماز صبح بیدار شود. در خواب مدام حرف میزد و میگفت تفنگم را بده، تفنگم را بده که او را بیدار میکردم و میدیدم بچهام در خواب هم آرام و قرار ندارد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوبار_مجروحیت
#از_لسان_مادرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
سال ۱۳۶۰ بعد از اینکه رضایت من و پدرش را گرفت، دست به شناسنامهاش برد و تاریخ تولدش را به ۱۳۴۴ یعنی سه سال بزرگتر تغییر داد و توانست برای رفتن به جبهه در ناحیه مالکاشتر ثبتنام کند و همراه دوستانش راهی دوره آموزشی شود. این دوران هم خیلی زود تمام شد و بعد از اینکه به مرخصی آمد چند روزی ماند و بعد راهی جبهه شلمچه شد. پسرم دو بار در جبهه مجروح شد. یکبار از ناحیه پا و یکبار هم ترکشی به شکمش اصابت کرده بود، اما زخمی شدنش را هم از ما پنهان میکرد. هر چه اصرار میکردم به بیمارستان برود، قبول نمیکرد و میگفت اگر بستری شود به او اجازه نمیدهند دوباره به جبهه برگردد یا سخت اجازه میدهند. وقتی برای اولین بار به مرخصی آمد، متوجه شدیم گاهی به سختی راه میرود. برای همین او را زیرنظر گرفتیم و فهمیدیم از ناحیه پا دچار جراحت شده، اما نمیخواهد نگرانی ما را ببیند. برای همین ماجرا را از ما پنهان میکند. مثلاً به دور از چشم ما نماز میخواند و هنگام نماز هم پایش را دراز میکرد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مسئولیت_در_جبهه
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
بعدها به نقل از دوستانش متوجه شدیم حسینعلی در مقدماتی کربلای ۵ در شلمچه، در گردان عمار و واحد ادوات خمپاره ۶۰ بود. قبل از آن هم تکتیرانداز با اسلحه قناسه بود. در مقدماتی کربلای ۵ بود که ترکش به سفیدرانش میخورد و با سرنیزه ترکش را خارج میکند. پزشکان گفته بودند اگر یک سانت ترکش پایینتر رفته بود، خطر جانی داشت. حسین بعد از مرخصی متوجه شد که دوستش مسعود فراهانی شهید شده است. میگفت چرا مسعود که تازه به جبهه رفته بود یا چرا مهدی بابایی مفقود و بعد شهید شد؟ چرا من لیاقت شهادت ندارم؟
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#دیدار_آخر
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
حسینعلی از سال ۱۳۶۳ تا پایان سال ۱۳۶۵ چهار بار دیگر راهی شد و گاهی مرخصی آمدنش خیلی طول میکشید. یکبار پدرش بیمار شده بود برای همین با او تماس گرفتم و خواستم به دیدن پدرش بیاید. وقتی آمد چند روزی ماند، منتظر بودم دوباره به جبهه برگردد. نگران بودم نکند در مدت مرخصیاش اتفاقی برایش بیفتد که توفیق شهادتش از او سلب شود! بعد از اینکه پدرش را ملاقات کرد، ناگهان گفت میخواهد به جبهه برود که دلم آرام شد. ۳۰ بهمن ۱۳۶۵ بود که ساکش را برداشت و با هم وداع کردیم و راهی جبهه شد. ساعتی بعد برگشت و گفت که به قطار نرسیده است. روز بعد یعنی اول اسفندماه، ناهار خانه برادرم میهمان بودیم. حسینعلی هم ساکش را برداشت تا بعد از ناهار راهی جبهه شود. هنگام ظهر مدام این پا و آن پا میکرد و برای رفتن آرام و قرار نداشت. در همان وضعیت گفت میخواهد سری به محلمان در خیابان خاوران بزند. بعدها مادر شهید مسعود فراهانی برایمان تعریف کرد که حسینعلی به در خانهمان آمد و وصیتنامه خودش و یک نوار کاست به دست من داد و گفت که به خانه رفتم و وصیتنامهام را نوشتهام و صدایم را هم ضبط کردهام و داخل نوار برای خانوادهام سفارشهایی مطرح کردهام. مادر شهید فراهانی میگفت: حسینعلی وصیتنامه را به دست من داد و تاریخی اعلام کرد، گفت که در آن روز شهید میشود و خواست بعد از شهادتش وصیتنامه را به دست خانوادهاش برسانم. حسینعلی همینطور گفت من دارم میروم و اگر سفارشی به مسعود دارید، بگویید. شهید مسعود فراهانی از دوستان نزدیک حسینعلی بود و قرابت خیلی زیادی با هم داشتند. مسعود قبل از حسینعلی به شهادت رسیده بود. مادر شهید فراهانی به حسینعلی گفته بود سلام من را به فرزند شهیدم برسان و سفارش دیگری ندارم. بعد حسینعلی به خانه برادرم برگشت و بعد از صرف ناهار پدرش او را به ایستگاه راهآهن برد و راهی جبهه شد. پسرم ۱۹ روز بعد یعنی ۱۹ اسفند سال ۱۳۶۵ در شلمچه با اصابت ترکش به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
آن زمان من مشغول خانه تکانی بودم و به دلم برات شده بود حسین پیش از سال نو به شهادت میرسد! برای همین خانه را تمیز کردم تا وقتی خبر شهادت حسین به ما رسید، خانهمان تمیز باشد. یکی از همسایهها وقتی متوجه شد انگار من به شیوه دیگری در حال خانه تکانی هستم. علت را از من سؤال کرد که به او گفتم به دلم افتاده فرزندم به شهادت میرسد. خبر شهادتش را مادر شهید فراهانی به من رساند. آن روز همسرم برای شرکت در مجلس ترحیم یکی از بستگان به دستجرد اصفهان رفته بود که مادر شهید مسعود فراهانی در خانهمان آمد. از رفتارش متوجه شدم از چیزی خبر دارد که آن را از من پنهان میکند. سراغ شوهرم را گرفت و گفت باید به او چیزی بگوید. فهمیدم و به او گفتم پسرم به شهادت رسیده است؟ با گریه حرفم را تأیید کرد. بعد از آن با پدرش تماس گرفتیم که او عصر همان روز حرکت کرد و به تهران آمد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پیکر_خونین
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
حسینعلی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. برای آخرین بار پیکر فرزند شهیدم را در مسجد امامزمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) دیدم. دستم را که زیر سرش گذاشتم پر از خون شد. ترکشی به سر و قلبش اصابت کرده بود. وداع یک مادر با فرزند شهیدش وداع دشواری است با این حال با پاره تنم وداع کردم. بعد پیکرش با شکوه زیادی در محل تشییع و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#زندگی_در_روستا
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
ما اهل دستجرد جرقویه اصفهان هستیم. و پس از ازدواج هم حدود دوازده سال در دستجرد زندگی کردیم. ما سه سال اول زندگیمان فرزند نداشتیم. پس از سه سال خدا حسینعلی را به ما عطا کرد. ثمره زندگی ما سه پسر و شش دختر می باشد که حسینعلی فرزند اول و پسر اول ما بود. سالی که حسینعلی به دنیا آمد همسرم همراه برادرش به کربلا رفته بودند برای همین مادر شوهرم نام پسرمان را بخاطر اینکه پسرانش به کربلا رفته بودند حسینعلی گذاشت. حسینعلی جلوی چشم ما کم کم قد کشید و بزرگ شد. پسر خیلی مهربان و با محبتی بود. آن سالها همسرم در تهران کار می کرد برای همین حسینعلی در نبود پدرش خیلی کمک حال من بود. به صحرا می رفت و در حیوان داری کمک می کرد. قدیم چون آب شیرین در منزل نداشتیم از سرچشمه برای خانه آب شیرین می آورد. گندمها را به آسیاب می برد تا آرد کنند. واقعا از همه لحاظ با همان سن کم به اندازه پدرش زحمت زندگی را می کشید که ما کمتر در نبود پدرش سختی ببینیم. یکبار که به آسیاب رفته بود تا گندم آرد کند افتاد و پایش شکست و پدرش حسینعلی را به تهران آورد. در تهران دوماه و نیم ماندند تا حالش خوب شد و بعد به روستا برگشتند. ما چون در تهران خانه نداشتیم چند سالی در روستا ماندیم تا پدرش توانست در تهران خانه بخرد و ما را به تهران آورد و از آن به بعد ساکن تهران شدیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مهربان_چون_پدر
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
زمانی که به تهران آمدیم حسینعلی هم مدرسه می رفت و هم سرکار می رفت. گاهی پیش پدرش کار می کرد و مدتی هم پیش حاج حسن اسماعیل که رختخواب دوزی داشت کار کرد. حسینعلی گاهی وقتها از سر کار که بر می گشت برای من با دستمزد خودش کادو می خرید. من می گفتم: عزیز دلم چرا داری زحمت می کشی و کار می کنی دست مزدت را برای من خرج می کنی. این چیزها را برای من نخر و پولت را برای خودت نگهدار و پس انداز کن. می گفت: مادر جان من اینها را بعنوان یادگاری برای شما می خرم. شماهم بعنوان یادگاری از من قبول کنید و هر وقت هم برایم هدیه می خرید کادو می کرد بعد به خانه که می آمد بچه ها می گفتند این چیه خریدی؟ بچه ها را دور خودش جمع می کرد و کادو را به آنها نشان می داد و بعد به من می داد. حسینعلی بیش از حد با محبت و مهربان بود. بقدری محبت داشت که به بچه های یکی از همشهریامان که همسایه بودیم و به خواهر کوچکش از بس محبت کرده بود بچه ها
حسینعلی را بابا صدا می زدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://rubika.ir/Yad_shohada1398
https://eitaa.com/Yad_shohada1398