eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
588 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
مادر شهید رضا فصیحی مدتی بود دست درد داشت و تنها زندگی می کرد. به سختی کارهایش را انجام می داد. یک روز به لطف خدا فرزند شهیدش را به چشم می بیند که به کمکش می آید. یک روز که در خانه مشغول قند شکستن بود اما بخاطر دست درد نمی توانست قندها را بشکند و خیلی از این موضوع رنج می برد و غصه می خورد. اما لطف خدا شامل حالشان می شود و برای ما تعریف می کرد: همین طور که داشتم به سختی قندها را خورد می کردم ناگهان پسرم رضا را دیدم که وارد اتاق شد و آمد کنار سفره قندی نشست و قند چین را برداشت و شروع کرد قندها را خورد کند. پس از اینکه تمام قندها را خورد کرد از پیشم رفت. (بله مقام مادران شهدا نزد خدا بسیار بالاست. و شهدا طاقت رنج کشیدن مادرانشان را ندارند. پس از مادران شهدا غافل نشویم. تا زنده هستند به آنان خدمت کنیم تا فرزندان شهیدشان برایمان به وقت جبران کنند). کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف  می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
همسرم همزمان سکته مغزی و قلبی کرده بود. دو بار سکته کرد، که بار دوم به کما رفت. ما هر روز به بیمارستان می رفتیم. دکترهایش می گفتند: بروید دعا کنید. ما امیدی به زنده ماندن ایشان نداریم! یکی از عروس هایم به من گفت: برو بهشت زهرا(سلام الله علیها) سر مزار حسین و انجا توسل کنید. سر مزار پسر شهیدم حسینعلی رفتیم؛ آنجا خیلی گریه کردم که از خود بی خود شدم. موقع برگشت به حسینعلی گفتم: حسین جان دکترها پدرت را جواب کرده اند، دوست دارم برگشتم منزل خبر خوشی بشنوم. وقتی رسیدیم منزل از بیمارستان زنگ زدن و گفتند: همسرتان به هوش آمده و می گوید: حسین رو بگوئید بیاید. دکترش می گفت حسین کدامتان است؟ پدرتان کارش دارد.گفتیم: حسین شهید شده است. دکترش می گفت: پس ایشان شفا گرفته است چون ما قطع امید کرده بودیم و همه ی دستگاه ها را می خواستیم باز کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف  می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
  دختر خواهرم چند سالی بود ازدواج کرده بود اما بچه دار نمی شد. یک روز من بهش گفتم: عزیزم شما برو سر مزار دائی حسین گره این کار بدست دائی حسین باز می شود. بعد باهم سر مزار برادر شهیدم حسین در گلزار شهدای دستجرد رفتیم و آنجا دعا و قرآن خواندیم و توسل کردیم و از درگاه خداوند تبارک و تعالی خواستیم  که به برکت وجود برادر شهیدم حسین به دختر خواهرم فرزندی عطا کند. بعد از آن زیارت؛ برادر شهیدم به خواب مادرم رفته بود و به مادرم گفته بود: به دختر خواهرم بگو تو بچه دار می شوی  و خدای مهربان دو فرزند پشت سر هم به آنها عطا می کند اما بچه ی سوم و چهارمی در کار نیست فقط دو فرزند به او عطا می کند و بعد از این خواب صادقه که حسین از آینده و مژده دو فرزند به ما خبر داده بود همین هم شد و خدای ارحم راحمین به دختر خواهرم در عرض دو سال دو فرزند پسر عطا کرد. که نام آنها را امیر حسین و محمد حسین گذاشتند.  (شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. یکبار همسرم نماز می خواند. که در بین نماز می بیند که برادر شهیدم قاسمعلی با لباس بسیجی که بر تن داشت وارد اتاق می شود و به او سلام می کند. همسرم صبر می کند که نمازش تمام شود و جواب سلامش را بدهد. ولی وقتی نمازش تمام می شود دیگر شهید را نمی بیند. و سلامش بی جواب می ماند.
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهید فراهانی دوست و همرزم و هم محله ای شهید حسینعلی فصیحی می باشد. امشب در مراسم سالگرد شهید فصیحی
خداوند هشت فرزند به ما عطا کرد که مسعود سوگلی خانه ی ما بود. خیلی مسعود رادوست داشتم که اطرافیان متوجه این دوست داشتن من نسبت به مسعود شده بودند. پسر با محبت و با خدایی بود. وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود بخاطر سن کمش او را ثبت نام نمی کردند آمد و تاریخ تولدش را در شناسنامه اش تغییر داد و بزرگتر کرد و بعد رفت ثبتنام کرد و به جبهه اعزام شد. یه هفته قبل از شهادتش شب خواب دیدم کوچه ی ما را چراغانی کردند. و بعد از یه هفته خبر شهادت مسعودم را آوردند. بعد از شهادتش خیلی معجزه و خوابهای صادقه از مسعود دیدم. یک مرتبه در منزل تنها بودم داشتم در آشپزخانه کار می کردم و قابلمه غذا و کتری آبجوش هم روی گاز بود. رفتم روی چهارپایه تا چیزی را از بالای کابینت بردارم که نزدیک بود از پشت سر برگردم روی اجاق گاز که روشن بود. ولی به امر خدا کسی از پشت سر دو پهلوی مرا گرفت و نگه داشت و مرا بلند کرد و آورد نزدیک درب یخچال آرام روی زمین گذاشت و آن روز مرا از خطر سوختی نجات دادند. مدتی از این ماجرا گذشت. یک روز مشکلی پیش آمده بود که من به مسعود گله کردم که چرا کمک نمی کنی تا این مشکل برطرف شود. آنشب خواب مسعودم را دیدم که گفت: مادر من همیشه کنار شما و مراقب شما هستم. یادت است نزدیک بود روی اجاق گاز بیفتی و بسوزی آن روز من کنارت بودم و تو را بغل کردم و روی زمین گذاشتم که آن بلا از شما دور شد و من بعد از صحبتهای پسر شهیدم از خواب بیدار شدم و در فکر فرو رفتم و خدا را شکر کردم که این چنین فرزندی را به ما عطا کرد که بخاطر داشتنش سربلند دو عالم هستیم. و اگر چه به ظاهر کنار ما نیست اما همیشه حضورش را در زندگیمان حس می کنیم و بسیاری از حاجات ما و اطرافیان را برآورده بخیر می گرداند. مسعود پسرم شانزده ساله بود که آسمانی شد و شهادتش با دوست شهیدش حسینعلی فصیحی دوماه فرق می کند هر دو در شلمچه عملیات کربلای ۵ در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسیدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید رضا فصیحی مدتی بود دست درد داشت و تنها زندگی می کرد. به سختی کارهایش را انجام می داد. یک روز به لطف خدا فرزند شهیدش را به چشم می بیند که به کمکش می آید. یک روز که در خانه مشغول قند شکستن بود اما بخاطر دست درد نمی توانست قندها را بشکند و خیلی از این موضوع رنج می برد و غصه می خورد. اما لطف خدا شامل حالشان می شود و برای ما تعریف می کرد: همین طور که داشتم به سختی قندها را خورد می کردم ناگهان پسرم رضا را دیدم که وارد اتاق شد و آمد کنار سفره قندی نشست و قند چین را برداشت و شروع کرد قندها را خورد کند. پس از اینکه تمام قندها را خورد کرد از پیشم رفت. (بله مقام مادران شهدا نزد خدا بسیار بالاست. و شهدا طاقت رنج کشیدن مادرانشان را ندارند. پس از مادران شهدا غافل نشویم. تا زنده هستند به آنان خدمت کنیم تا فرزندان شهیدشان برایمان به وقت جبران کنند). کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
همسرم همزمان سکته مغزی و قلبی کرده بود. دو بار سکته کرد، که بار دوم به کما رفت. ما هر روز به بیمارستان می رفتیم. دکترهایش می گفتند: بروید دعا کنید. ما امیدی به زنده ماندن ایشان نداریم! یکی از عروس هایم به من گفت: برو بهشت زهرا(سلام الله علیها) سر مزار حسین و انجا توسل کنید. سر مزار پسر شهیدم حسینعلی رفتیم؛ آنجا خیلی گریه کردم که از خود بی خود شدم. موقع برگشت به حسینعلی گفتم: حسین جان دکترها پدرت را جواب کرده اند، دوست دارم برگشتم منزل خبر خوشی بشنوم. وقتی رسیدیم منزل از بیمارستان زنگ زدن و گفتند: همسرتان به هوش آمده و می گوید: حسین رو بگوئید بیاید. دکترش می گفت حسین کدامتان است؟ پدرتان کارش دارد.گفتیم: حسین شهید شده است. دکترش می گفت: پس ایشان شفا گرفته است چون ما قطع امید کرده بودیم و همه ی دستگاه ها را می خواستیم باز کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398