eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
569 دنبال‌کننده
24هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
ما در منزل برادر شهیدم حسین را (علی) صدا می زدیم. علی قبل از اینکه به جبهه برود به مادرم می گفت: اجازه بدهید من بروم؛ یک روزی می رسد که شما حسرت می خورید و می گوئید خوش به حال آنهایی که رفتند و شهید شدند؛ یک روزی از راه می رسد که جوان مرگی زیاد می شود؛ اختلافهای کشور زیاد می شود و آن موقع می گوئید خوش به حال آنانکه رفتند و ما ماندیم. و حالا مادرم میگوید: خوش به حال حسین که رفت و ما ماندیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید 🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌳🪻🌳🪻🌳🪻🌳 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما وقتي به سيره زندگي شهدا نگاه مي‌كنيم به شاخص‌هايي مي‌رسيم كه بين همه شهدا مشترك است. اينكه از كودكي مسيرشان را همانگونه كه در نماز آمده «اهدناالصراط المستقيم» انتخاب كرده‌اند، حقيقتي است كه در مورد شهدا وجود دارد. برادرم حسين در واقع يكي از همان شهداست و زماني كه من، خانواده‌ام و بستگانم به آن ويژگي‌ها فكر مي‌كنيم چيزي جز همان سيره شهدا نمي‌بينيم. اينكه حسين از كودكي و قبل از اينكه مكلف شود، نماز مي‌خواند، همان حركت در مسير مستقيم است. همه شهداي ما به نماز تأكيد دارند، همه آنها در سفارش‌ها و وصيتنامه‌هايشان به امام‌حسين (علیه السلام) اشاره دارند. اينها نشانه‌هايي است كه شهيد فصيحي در زندگي‌ كوتاهي كه داشت از آنها پيروي كرد. او هم مثل همه شهداي ديگر، مسير شهادتش را از راه عمل به توصيه‌هايي پيدا كرد كه امام حسين(علیه السلام) همه ما را به آن دعوت كرده است. اين را هم بگويم خصلت‌هايي كه حسين داشت در وجود ما نبود. او آنقدر تحت تأثیر مسيری كه در پيش گرفته بود قرار داشت كه همه به او علاقه‌مند بودند. با وجود اينكه سال‌هاي زيادي از شهادت حسين گذشته است وقتي به گذشته نگاه مي‌كنيم همان سيره زندگي كه بزرگان دين به ما سفارش كرده بودند را در وجود شهيدمان مي‌بینيم و به آن افتخار مي‌كنيم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم تا كلاس پنجم درس خواند. با اينكه وضعيت تحصيلي خيلي خوبي هم داشت، به خاطر كمك به پدرم مجبور شد درس را رها كند و به دنبال كار برود. خودم هم به خاطر همين موضوع درس را رها كردم و با حسين كه آن زمان 12 يا 13 ساله بود به دنبال كار در روستايي نزديك اصفهان به نام دستچا رفتيم. مدتي هم براي كار به ورامين، شهريار و تهران رفتيم. وقتي بسيج تشكيل شد او و دوستانش عضو بسيج شدند. وقتي در دستجرد بود در بسيج دستجرد فعال بود و زماني هم كه در روستاي دستچا كار مي‌كرديم به بسيج همانجا مي‌رفت. حقوقي را که می‌گرفت برای مسجد و بسيج هزينه مي‌كرد. موضوع رفتنش به جبهه را هم بيشتر با مادر مرحومم در ميان مي‌گذاشت. با فعاليت‌هايي كه در بسيج داشت راه رفتنش به جبهه را هموار كرده بود. وقتي كه به شهادت رسيد 17 ساله بود. در دومين اعزامش در 25 تير 1361 در منطقه عملياتي شلمچه به شهادت رسيد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم حسین و شهید رضا فصیحی خیلی به هم علاقه داشتند به طوری که محل دفن‌شان در گلزار شهدا را هم خودشان تعیین کرده بودند و گفته بودند کسی جز ما در این محل دفن نمی‌شود که همین اتفاق هم افتاد. وقتی برادرم به جبهه جنوب رفت رضا برای مستشار نظامی به سوریه رفته بود. در آن زمان وسایل ارتباطی مثل الان نبود که رضا از خبر شهادت حسین با خبر شود. بعد از اینکه رضا از سوریه برگشت از شهادت حسین با خبر شد و یک شب همراه برادرانش رضا و اسماعیل به خانه‌مان آمد. سؤال کردیم که چطور از شهادت حسین با خبر شدید؟ رضا گفت من سوریه بودم که حسین به خوابم آمد و گفت من رفتم و تو چرا هنوز نیامدی؟ آن جا بود که فهمیدم حسین به شهادت رسیده است. رضا آن شب برای وداع آمده بود که راهی جبهه شد و به شهادت رسید که پیکر مطهرش کنار همرزمش حسین به خاک سپرده شد. بعد از شهادت حسین چند نفر دیگر در دستجرد به شهادت رسیدند، اما هیچ کدام کنار حسین به خاک سپرده نشدند تا خواسته دو شهید همان طور که خودشان گفته بودند عملی شود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
به خاطر دلبستگی که پدر و مادرمان به حسین داشتند نگرانی‌مان، نگرانی و دلتنگی‌های پدر و مادرمان برای حسین بود. آن‌ها به خاطر شهادت حسین خیلی بی‌تابی می‌کردند و این موضوع ما را بیش از هر چیز دیگری نگران کرده بود. همیشه در خانه‌مان یاد حسین زنده بود و تا زمانی که والدین‌مان در قید حیات بودند تلاش‌مان را کردیم به توصیه حسین عمل کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسین بعد از اعزام به جبهه در اولین اعزامش به شهادت رسید و در همان مدت چندین نامه ارسال کرد که در آخرین نامه‌اش که فرستاد نوشته بود اگر شهید شدم گریه نکنید و شاد باشید و برای ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف ) بسیار دعا کنید. برادرم آرپی‌جی زن بود و اینکه مانند او پیرو راه امام باشیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادر شهیدم قبل از اعزام به جبهه در حالی که پسری نوجوان بود مدتی همراه یکی از بستگان به نام حاج عباس‌فصیحی به عنوان تدارک به پشت جبهه رفت و در کمک به رزمندگان فعالیت کرد. او بعداً دوران آموزشی‌اش را در پادگان غدیر اصفهان سپری کرد و بعد از سپری کردن دوران آموزش، در حالی که به ۱۸ سالگی رسیده بود برای رفتن به جبهه راهی بسیج شد و برای اعزام به جبهه اقدام کرد. آن روز مثل خیلی از بسیجی‌هایی که برای اعزام اقدام کرده بودند، حسین را تا بسیج دستجرد همراهی کردیم و او و دیگر رزمندگان را میان اشک‌ها و لبخند‌ها بدرقه کردیم. شب قبل از اعزام، در ایوان خانه نشسته بودیم که شهید اصغر فصیحی همراه مادرش به خانه‌مان آمد. اصغر همسایه ما بود و با برادرم حسین رابطه نزدیکی داشت. آن شب اصغر به حسین اشاره کرد کاری که قرار بود انجام دهی را انجام دادی؟ ما متوجه سؤال او شدیم و گفتیم مگر چه کاری می‌خواستی انجام دهی؟ اصغر جواب داد قرار بود وصیت‌نامه‌مان را بنویسیم و دست و پای‌مان را حنا بگذاریم. حسین گفت مادرم دست و پای مرا حنا گذاشته است. اما اصغر گفت مادرم راضی نشد برای همین دست و پایم را حنا نگذاشتم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
تیر ماه سال ۱۳۶۱ مصادف با ۲۷ ماه مبارک رمضان بود. بعد از ظهر گرم تابستان بود. در بلندگو اعلام کردند فلانی شهید شده است. ما هم به بهشت محمد "صل الله علیه و آله و سلم" رفتیم. از طرف جاده حسن آباد شهید را می آورند؛ روی تابوت شهید نه پارچه ای بود و نه پرچمی؛  نه حتی چند تا شاخه ی گلی؛ هیچی نبود. فقط روی تابوت نوشته بودند برادر شهید ناصر؛ شهید را به بهشت محمد"صل الله علیه و آله وسلم" آوردند و گذاشتند رو زمین و گفتند: این شهید هنوز شناسایی نشده است. اونی که گفتند نیست. یک نفر بیاید شهید را شناسایی کند. فقط مراقب باشید چون برای ما مسئولیت دارد. خلاصه دور شهید را گرفتند. یک نفر می گفت: ناصر کیه؟ یکی دیگر می گفت: اهل روستای ما نیست!  خلاصه هر کسی یک چیزی می‌گفت. تا این که یکی جیغ زد و گفت: این که حسین غلام رضا است. گفتند می شناسی؟ چند نفر دیگر هم گفتند: بله خود خودش است؛ این حسین است. عمه‌اش گفت: اگه پسر برادر من است من می خواهم صورتش را بینم. رفت کنار تابوت شهید و صورت حسین را بوسید و برگشت در حالی که روسری اش خونی شده بود و می گفت: حسین صورتش مثل ماه می‌درخشید. انگار صدسال است که خوابیده است. گفتند: اگر شناسایی شده به خاک بسپارید. گفتند: خانواده اش کجا هستند؟ پدر و برادر شهید و نمی دانم کجا بودند ولی مادرش هم که در منزل بود خبر نداشت که شهید آوردند. مادر شهید رفته بود کنار جوی آب تا یک گونی کاه را خیس کند. یک موتوری به ایشان می گوید شهید آوردند حسین شماست. مادر حسین نمی دانم چه فکری می کرد می گوید باشد بزار من کاه را ببرم گاو بدهم می آیم. آن موتوری می بینید مادر حسین متوجه نشده است. دوباره می گوید می گویم پسرت حسین شهید شده است؛ آوردنش بهشت محمد"صل الله علیه وآله وسلم" مادر حسین گونی که پر از آب بود را بر دوشش گذاشته بود و لباس هایش از آب گونی کاه خیس شده بود را روی زمین می گذارد و با همان چادر و لباس خیس تا امامزاده می آید و بعد آنجا یک وانتی که چند تا از اهالی روستا سوار بودند را سوار می شود و تا گلزار شهدا عزاداری می کند و می گوید: دیدی حسینم آخرش شهید شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسین آقا زمانی که فرزندمان هنوز به دنیا نیامده بود نیت داشت برای اعزام به جبهه ثبت نام کند. اما با اصرار های من و اطرافیان این کار را با تاخیر انداخت تا زمان مناسب تری برود. و بعد از اینکه دخترمان به دنیا آمد و تقریبا سه ؛ چهارماهش بود به جبهه اعزام شد و مدتی آنجا بود و به مرخصی آمد. مجدد دو ماه بعد گفت: من می خواهم به جبهه بروم، گفتم: من و با یک بچه ی کوچک در این شهر غریب تنها نگذار؛ من نمی خواهم تنها بمانم خیلی سخت است. و اصرار داشتم که بماند. اما حسین آقا گفت: شما چه اصرار کنید و چه اصرار نکنید من می روم چون خواب آقا امام زمان "ارواحنا له الفداه" را دیدم که مرا دعوت کرده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسین آقا خیلی انسان خوش اخلاق و با محبتی بود. و یک فرد مومن و با تقوایی بود. ایشان جزو انتظامات نماز جمعه تهران بود.‌ اهل دعای کمیل بود و شبهای جمعه در مراسم دعای کمیل شرکت می کرد. به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد و شبها نماز شب می خواند و در نماز و عبادت و در کار خیر کوتاهی نمی کرد.‌ همیشه صله ارحام می کرد و به دیدن اقوام و فامیل می رفت و احوال آنان را جویا می شد که بی خبر حالشان نماند. بسیار با حجب و حیا ومردمدار بود. مردی نبود که صدایش را بر روی کسی بلند کند. در مسائل احکام دین هم بسیار دقت داشت. به لقمه نان حلال اهمیت می داد. هیچ وقت افراط و تفریط نمی کرد که مثلا رفیق باز باشد و اوقات فراقتش را برود با رفیق بگذراند و به خانواده کمتر اهمیت بدهد؛ هر چیزی را آدابش را به وقت به جای می آورد. دوست و رفیق جای خود و خانه و خانواده هم جای خود. خسیس نبود و در وقت خود خرج می کرد. احترام همسایه ها را داشت و در ساختمان آرام و بی صدا رفت و آمد می کرد که همسایه ها اذیت نشوند. و از چشم و گوش و زبانش مراقبت می کرد که به گناه آلوده نشوند. مردی زحمت کش بود و بسیار پر انرژی و پرتلاش بود. مسئولیت پذیر بود و اگر کاری را قبول می کرد درست انجام وظیفه می کرد. و یک وبژگی خاص اخلاقی که داشت این بود که خیلی با گذشت بود؛ اگر کسی حرفی می زد گذشت می کرد و یک کلمه جواب نمی داد؛ من می گفتم: چرا سکوت کردی و جواب ندادی؟ می گفت: خدایی که بالای سر همه ما می باشد خودش می داند وی چه کاره است و خبر از دل بندگانش دارد.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسین حیدری میرزا من زمان دفاع مقدس زمانهایی که مسئولیت پایگاه بسیج دستجرد را داشتم. شهید حسین فصیحی جزو نیروهای فعال پایگاه بودند. خیلی شبها ما پست نگهبانی داشتیم و بچه ها نوبت به نوبت نگهبانی می دادند. شهید حسین فصیحی جزو بسیجیهایی بود که اگر کسی خسته بود و خوابش می آمد می رفت بجای آن بسیجی هم نگهبانی می داد. با اینکه کم سن و سال بود و جثه ی ضعیفی داشت اما ظرفیت و توان جسمی بالایی داشت. سلاح های ما آن زمان فقط (ام یک) بود. نگاه که می کردیم می دیدیم سلاح از شهید بلندتر بود. بعضی شبها تا صبح نگهبانی می داد. وقتی هم می گفتیم شما خسته شدی برو یکم بخواب و استراحت کن؛ می گفت: نه؛ اجازه بدید من جای فلانی هم نگهبانی بدهم. هر وقت هم به جبهه اعزام می شدیم شهید حسین فصیحی آنجا می آمد و به ما سر می زد و جویای احوال ما می شد. شهید فصیحی یک نیروی وارسته و پای کار اسلام و یک بسیجی فداکار و با اخلاق بود. بسیار صبور بود و با طمانینه رفتار می کرد که خدای ناکرده کسی از دستش ناراحت نشود. و در مسائل کاری نیز چنین بود. در مجموعه ای که کار می کرد آنقدر با انضباط بود که هر مسئولیتی را که به ایشان محول می کردند بسیار با نظم و انضباط و عالی کارش را انجام می داد و خستگی ناپذیر بود. شهید فصیحی از لحاظ اخلاقی جزو شهدای شاخص ما محسوب می شود. شیخ علی احمدی وقتی ما را به خط مقدم بردند آنجا مسئول تدارکاتش فرق می کرد و شهید حسین فصیحی دیگر مسئول تدارک نبود برای همین یک اسلحه دوربین دار به نام مگ بهش دادند. ما به خط مقدم جبهه می رفتیم بعد به شهرک دارخوئین به اردوگاه عرب بر می گشتیم. اردوگاه عرب روبروی شهرک دارخوئین بود و با اردوگاه فرق می کرد. اردوگاه بیشتر سنگر بود ولی در شهرک ساختمان داشت. و گردان امام حسین علیه السلام در آنجا مستقر شده بودند و تیکه به تیکه سنگر و چادر زده بودند. و در شهرک دارخوئین یک حمام عمومی و دوتا حمام خصوصی داشت. حمام عمومی شب ها سربازا و بسیجی ها می رفتند ولی حمام عمومی ها را فقط سپاهی ها و روحانی ها را راه می دادند. شهید حسین فصیحی هم آن موقع سرباز بود. من چون در حوزه درس می خواندم شهید فصیحی چون اخلاق شوخی داشت وقتی می خواست صدایم بزند می گفت: آخوندیچی ؛ یک روز آمد و گفت: آخوندیچی؛ گفتم: بله ؛ گفت: آخوندیچی من امروز می خواهم به حمام بروم. گفتم: روز که شما سربازا را راه نمی دهند. گفت: نه ؛ من می خواهم به حمام بروم‌. گفتم: اگر می توانی برو ؛ دیدم رفت لباسش را توی ساک گذاشت و رفت. بعد که آمد دیدم تر و تمیز و شسته برگشت. گفت: دیدی آخرش به حمام خصوصی رفتم. گفتم: چطور رفتی؟ گفت: آن یکی مقر یک آخوند دارد که فقط می خوابد فقط موقع نماز که می شود می رود نماز می خواند و بر می گردد. آنجا همه لباس نظامی تنشان بود. بسیجی و سرباز و روحانی همه لباس خاکی ساده می پوشیدند و سپاهی ها لباس سبز رنگ به تن داشتند. روحانیون فقط یک عمامه بیشتر داشتند. شهید حسین فصیحی می گفت: رفتم تو سنگر آخوند مقر بغلی دیدم خواب است و عمامه اش هم بغلش گذاشته بود. من هم عمامه اش را آهسته برداشتم و گذاشتم توی ساکم و نزدیک حمام شهرک که شدم عمامه را در آوردم و روی سرم گذاشتم. حمامی تا مرا دید آمد جلو و استقبال گرمی از من کرد و گفت: حاج آقا سلام علیکم بفرما و کلی احترام گذاشت بعد آمد توی حمام کمرم را کیسه کشید و بعد از اینکه از حمام برگشتم و به مقر بغلی آمدم تا عمامه حاج آقا را که برداشته بودم سرجایش بگذارم. تا وارد سنگر شدم و عمامه را سر جایش گذاشتم دیدم که آخونده بیدار شد. گفتم: حاج آقا سلام علیکم؛ گفت: سلام علیکم. گفتم: دست شما درد نکنه خیلی ممنون . گفت: بابت ؟ گفتم: بابت حمامی که رفتم. 🍃🌺🌼🍃 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398