#سنگر_انفرادی
#راوی_رزمنده_جانباز
#محمد_فصیحی
دفعه اولی که رفتیم خط مقدم جنگ فرمانده گفت: سریع یک سنگر انفرادی درست کنید. من هم که تجربه خط مقدم جنگ را نداشتم.
حالا نه صدای گلوله توپ را شنیده بودم نه قدرت تخریبش را دیده بودم . نشستم روی خاکریز و با دست یک چاله کندم که وقتی داخلش خمیده می نشستم نصف تنم بیرون بود. یک گونی هم پر از خاک کردم و لب سنگر گذاشتم. بعد یکی از بچه ها صدا زد و گفت: فصیحی بیا من یک سنگر خالی پیدا کردم. منم گفتم: نه من خودم یک سنگر درست کردم. تا دید من چی درست کردم دستش را روی دلش گذاشت و خنده امانش نمی داد و می گفت: محمد پس هنوز تو خط مقدم نیامده بودی!؟ بزار یک خمپاره بیاد بعد میفهمی این چه سنگریه درست کردی. بعد که چند گلوله توپ آمد و زمین را می شکافت تازه اونجا فهمیدم عجب سنگری ساخته بودم بیخود نبود بچه ها می خندیدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پادگان_۲۸_صفر
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_احمدی_دستجردی
بعد از اینکه سه روز در مبارکه اصفهان با اشک چشم فرماندهان را راضی کردم اجازه بدهند من هم به جبهه بروم با چند نیروی رزمنده ما را با اتوبوس به سمت غرب کشور به پادگان ۲۸ صفر در شهر سنندج کردستان اعزام کردند. ما در این پادگان هر روز آموزش میدیدم تا به تجربیات جنگی امان افزوده شود. یه مدتی ما جزو نیروهای جایگزین در خط مقدم جنگ بودیم. مثلا تعدادی برای عملیاتها می رفتند و چند وقتی که آنجا بودند و خسته می شدند به عقب جنگ بر می گشتند و بجای آنها ما را می فرستادند تا خط مقدم جنگ را حفظ کنیم.
#تک_تیرانداز
مسئولیت من در جبهه کردستان تک تیرانداز بودم و به لطف خدا هدف گیریم عالی بود و فرماندهان از من راضی بودند. اعزام اول حدود ۴۵ روز کردستان بودم بعد ۱۵ روز رفتم مرخصی و مجدد به پادگان ۲۸ صفر برگشتم. حدود سه ماه من در این پادگان خدمت کردم بعد مارا به جبهه جنوب به اهواز فرستادند.
#مسابقات_کشتی
گاهی که با بچه های رزمنده دور هم جمع می شدیم مسابقات ورزشی برگزار می کردیم. من علاقمند به ورزش کشتی بودم و گاهی با همرزمام و فرماندهان کشتی می گرفتم و خب با ورزش کردن و تفریحات سالم و شوخیهای وقت و بی وقت بچه های رزمنده که گاهی فرصتش پیش می آمد کلی روحیه می گرفتیم و می توانستیم با انرژی مثبت سختیهای جنگ و دوری از وطن و خانواه را پشت سر بگذاریم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سنندج_مریوان
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_حیدری
شب اولی که رسیدیم به پادگان ۲۷ کردستان و هنوز با آن منطقه و مردمانش آشنا نبودیم برایمان رزم گشت کوه گذاشتند. و مسئولینی که ما را تحویل گرفتند همگی کُرد بودند و ما چون نمی شناختیمشان از ترس همگی گریه می کردیم. و آنجا یک تپه هایی دارد به نام تپه های الله اکبر و آن شب ما را بردند تا بالای این تپه ها پیاده روی کردیم و برگشتیم پادگان تا کمی استراحت کنیم. فردا که شد خواستند نیروها را تقسیم کنند گفتند: آن هایی که محصلند و یا کار فرهنگی کردند و..؛ جدا کردند و گروه های مختلف تشکیل دادند. من را با یک گروه دیگر جدا کردند تا در سنندج بمانیم و عبدالمجید حیدری و حسنعلی هاشمپور و تعدادی دیگر را به مریوان فرستادند. ما خود سنندج ماندیم و در بخش گشت جندالله مشغول به خدمت شدیم و امنیت سنندج را برقرار می کردیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پیچ_و_خم_جاده
#راوی_رزمنده_جانباز
#محمد_کامران
در کربلای ۵ راننده آمبولانس کم داشتیم. گفتند چندنفر از بچه های گردان را بفرستید که راننده آمبولانس شوند. جاده منطقه عملیاتی کربلای ۵ پیچ و خم زیاد داشت و اگر کسی یک پیج جاده را اشتباه می رفت به سمت دشمن می رفت. که متاسفانه چندتا از نیروها به مشکل برخوردند.
من چون سیگاری بودم یک روز از این جاده که می رفتم در بین راه گم شدم. و همین طور هم پشت سرهم سیگار دود می کردم. به وقت دیدم یک نفر از پشت تپه بالا آمد خوب که دقت کردم دیدم حاج حسین خرازی هستش و گفت: کامران از بوی بد سیگارت فهمیدم که تو اینجا هستی؛ پس چرا اینجا ایستادی؟ گفتم: چون راه را گم کردم. گفت بیا باید از این طرف بروی و راه را به من نشان داد و خودش آنجا ایستاده بود که نیروهایش اشتباهی به سمت دشمن نروند و آنها را به سمت نیروهای خودی هدایت کند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#تائید_بجای_نمک
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_حیدری
قبل از هر عملیاتی معمولا شب شام به بچه ها مرغ و پلو می دادند و شب قبل از عملیات بیت المقدس هم شب شام به بچه ها مرغ و پلو دادند اما چشمتان روز بد نبیند بچه ها همگی دل درد شدید گرفتند چرا که آشپز بجای نمک تائید در غذا ریخته بود. و دیر به ما خبر دادند و ما تقریبا غذا را خورده بودیم که آمدند خبر دادند نخورید که بجای نمک تائید در غذا ریختند و اوضاع نیروها بهم ریخت و باعث شد تا دل پیچه ی شدید بگیرند و به همین دلیل عملیات به تاخیر افتاد و بعد از دو روز که بچه ها با سرم و سوزن دل دردشان برطرف شد آماده عملیات شدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
جانباز حسین احمدی دستجردی🌷 سلامتی و عاقبت بخیری رزمندگان و جانبازان اسلام صلوات 🤲 کانال حفظ آثار
#پادگان_۲۸_صفر
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_احمدی_دستجردی
بعد از اینکه سه روز در مبارکه اصفهان با اشک چشم فرماندهان را راضی کردم اجازه بدهند من هم به جبهه بروم با چند نیروی رزمنده ما را با اتوبوس به سمت غرب کشور به پادگان ۲۸ صفر در شهر سنندج کردستان اعزام کردند. ما در این پادگان هر روز آموزش میدیدم تا به تجربیات جنگیمان افزوده شود. یه مدتی ما جزو نیروهای جایگزین در خط مقدم جنگ بودیم. مثلا تعدادی برای عملیاتها می رفتند و چند وقتی که آنجا بودند و خسته می شدند به عقب جنگ بر می گشتند و بجای آنها ما را می فرستادند تا خط مقدم جنگ را حفظ کنیم.
#تک_تیرانداز
مسئولیت من در جبهه کردستان تک تیرانداز بودم و به لطف خدا هدف گیریم عالی بود و فرماندهان از من راضی بودند. اعزام اول حدود ۴۵ روز کردستان بودم بعد ۱۵ روز رفتم مرخصی و مجدد به پادگان ۲۸ صفر برگشتم. حدود سه ماه من در این پادگان خدمت کردم بعد مارا به جبهه جنوب به اهواز فرستادند.
#مسابقات_کشتی
گاهی که با بچه های رزمنده دور هم جمع می شدیم مسابقات ورزشی برگزار می کردیم. من علاقمند به ورزش کشتی بودم و گاهی با همرزمام و فرماندهان کشتی می گرفتم و خب با ورزش کردن و تفریحات سالم و شوخیهای وقت و بی وقت بچه های رزمنده که گاهی فرصتش پیش می آمد کلی روحیه می گرفتیم و می توانستیم با انرژی مثبت سختیهای جنگ و دوری از وطن و خانواه را پشت سر بگذاریم.
#بچه_های_دستجرد
مدتی که من در جبهه رفت و آمد می کردم از بچه های دستجرد آقایان ( مهدی حیدری و دکتر محمد فصیحی؛ جانباز شهیدغلامحسین مهدی زاده ؛ شهید عبدالحمیدحیدری ؛ شهید احمد فصیحی ؛ شهید اصغر فصیحی ؛ امیر فصیحی و تعداد زیادی از بچه های دستجرد در جبهه حضور داشتند....) باهم بودیم منتها با مسئولیتهای مختلفی که داشتیم گاهی در حد یک احوالپرسی همدیگرا را می دیدیم. مثلا من تک تیرانداز و نیروی ادوات بودم و مهدی حیدری امداد و نجات بود و شهید اصغر فصیحی تدارکات و تعاون بود. و تعدادی رزمنده بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#اعزام_به_اهواز
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_احمدی_دستجردی
بعد از سه ماه خدمت در کردستان ما را به اهواز برای عملیاتی اعزام کردند. آنجا هم فرماندهان تا مرا دیدند گفتند این سنش کم است باید برگردد. و من دوباره شروع کردم به گریه و زاری که دلشان را بدست بیاورم بگذارند بمانم. بالاخره گریه هایم کار ساز بود و فرماندهان اجازه دادند بمانم. و قرار شد بعنوان تک تیرانداز در عملیات خیبر شرکت کنم.
#نحوه_مجروحیت
عملیات خیبر شروع شد روز اول عملیات بود من همراه چندتا از بچه ها داشتیم سنگر می کندیم که ناگهان یک خمپاره به سنگر ما خورد و ترکشهای آن خمپاره به مچ پا و ران پا و مخچه ی سرم اصابت کرد. و من مجروح شدم و دیگر قدرت ایستادن روی پاهایم را نداشتم. و آن لحظه فقط توانستم با غلت خوردن و سینه خیز رفتن ۵۰۰ متری به عقب بروم که خودم را به نیروهای خودی برسانم. یکی از برادرای دستجردی بنام حسن حیدری که دوقلو هم بودند و برادرش حسین هم در جبهه بود اما در قسمت پشت خاکریز خدمت می کرد با من در آن سنگر بود. حسن از پا مجروح شده بود من همین طور که با بدن مجروح سینه خیز بسمت عقب می رفتم صدای حسن می زدم که تو هم مثل من سینه خیز هر طور که هست بیا برویم، اما می گفت: من نمی توانم پایم خیلی درد می کند قدرت حرکت ندارم. صد متری ما عراقی ها بودند و برای ما دست تکان می دادند که تسلیم شوید. من دوست نداشتم اسیر شوم و چندباری صدای حسن حیدری زدم که سینه خیز بیا ولی نتوانست بیاید و آنجا حسن همراه حدود سی نفراز بچه های رزمنده چه سالم چه زخمی همگی اسیر شدند و فقط دو ؛ سه نفرمان که کم و زیاد مجروح بودیم زیر آتش سنگین دشمن توانستیم از آن مهلکه جان بدر ببریم. بعضی از رزمنده ها حسابی مقاومت می کردند و می جنگیدند و بعضیاهم روحیه یا تجربه کافی نداشتند که بتوانند در شرایط سخت درست تصمیم بگیرند بخاطر همین اگر سالم هم بودند تسلیم می شدند. در آن عملیات خیلیا شهید شدند. و شاید از سیصد نفر گردان پنجاه نفر مثل من توانستند نجات پیدا کنند. من با آن قیامتی که به پا شده بود با هر جان کندنی بود خودم را پنجاه متری به پشت خاکریز رساندم و آنجا حسین برادر دوقلوی حسن حیدری مرا دید و پرسید حسن کجاست؟ گفتم: مجروح شد و نتوانست بیاید و ببین دارند عراقی ها کشان کشان می برند و جلوی چشم ما اسیر دشمن شد. بچه ها خیلی دوست داشتند بروند برادرایی که اسیر شده بودند را نجات بدهند اما بقدری آتش دشمن سنگین بود که نمی شد بروی؛ من بخاطر سینه خیزی که روی خاک منطقه رفته بودم بدنم خیلی زخم برداشته بود و زمانی که به جان پناه رسیدم از خستگی و جراحتهای بدنم بیهوش شدم. و دیگر چیزی نفهمیدم؛ بچه های رزمنده ما مجروحان را سوار قایق کردند و به عقب جنگ فرستادند و فردای آن روز مارا با هواپیما به بیمارستان شریعتی مشهد فرستادند. من چند روزی در بیمارستان مشهد بودم. وقتی دکتر آمد گفت: باید عمل شوی تا ترکشهایی که در بدنت جا خوش کرده است را از بدنت خارج کنیم. اما من مخالفت کردم و گفتم: نه دوست ندارم عمل شوم؛ دکتر تعجب کرد و پرسید: چرا؟ گفتم: دوست دارم یادگاری در بدنم داشته باشم. ولی دکتر همچنان اصرار داشت که باید عمل شوم. اما من گفتم: برگ مرخصی مرا امضاء کنید تا بروم. خلاصه بعداز اینکه از بیمارستان مشهد مرخص شدم مرا با هواپیما به تهران آوردند و در تهران هم بلیط اتوبوس تهیه کردم و به اصفهان رفتم و از آنجا به دستجرد رفتم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#چایی_ادکلنی
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_احمدی_دستجردی
زمانی که در فاو ما با بچه هایی که در ادوات خدمت می کردیم؛ هر روز بعد از صبحگاه می رفتیم پشت خط و خمپاره به خط دشمن می زدیم و برای خوردن صبحانه بر می گشتیم. و باید هر روز دونفر؛دونفر شهردار می شدیم و صبحانه ی بچه های رزمنده را آماده می کردیم. یک روز صبح که نوبت ما بود. حقیقت هر کس شهردار می شد به او می گفتند: چائی هایت بی مزه است. من هم روزی که نوبتم بود شهردار بشوم برای اینکه حرف نشنوم و یک چایی خوشمزه و متفاوت به بچه ها بدم بخورند یک شیشه ادکلن همراهم بود آوردم و مقدار کمی به کتری های بزرگ چایی اضافه کردم. پیش خودم گفتم: الان بچه ها می گویند: دستت درد نکنه احمدی عجب چائی خوشمزه ای درست کردی. تو جبهه هم لیوان شیک و با کلاس نبود شیشه های مربا که تمام می شد می شستیم و بجای لیوان استفاده می کردیم. آن روز من تقریبا بیست تا لیوان چایی ریختم و بردم سر سفره صبحانه که نان و پنیر و شکر بود؛ بچه ها توی چایی شکر می ریختند ولی تا چائی ها را می دیدند می گفتند: چرا این چائی ها کف کرده است؟ می گفتم: من چه می دانم!! حالا اصلا فکرش را نمی کردم از ادکلنی هست که داخل چائی ریختم کف می کند!! خلاصه بچه رزمنده ها صبحانه خوردند و تمام که شد تا یک ربع بعد همگی دل پیچه گرفتند و اوضاع احوالشان بهم ریخت. من اصلا باورم نمی شد که یک همچین برنامه ای پیش بیاید. فرمانده امان مرا صدا زد و گفت: احمدی چرا این کار را کردی؟ کی بهت گفت این کار را بکنی؟! من هم گفتم: هیچ کس بخدا من خودم این کار را کردم. منظوری نداشتم فکر می کردم چایی خوش عطر می شود و دیگر کسی اعتراض نمی کند. نمی دانستم اینطور خواهد شد. یک ماشین ۹۱۱ جنگی آنجا بود که با آن نیروها را جابجا می کردند؛ به من گفتند این ماشین تحویل شما باید این بچه ها را ببری تا بهداری و بیاوری. و آنجا من جریمه شدم تا روزی دو بار بروم تا شهرکی که آن اطراف بود و برگردم. و درس عبرتی برایم شد تا هیچگاه تحقیق نکرده دست به کاری نزنم و الحمدلله بعد از مدت کوتاهی همه کسانی که از چایی ادکلندار خورده بودند بهبود یافتند. ولی من بخاطر اینکه روزی دوبار یک مسیری را باید تا بیمارستان طی می کردم از همان جا راننده ماشین شدم و دست به فرمانم خوب شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
📸عکس یادگاری از منطقه عملیاتی کردستان سال ۱۳۶۰ رزمندگان بسیحی علی حیدری عبدالمجیدحیدری حسنعلی ها
#حیله_دشمن
#راوی_رزمنده_جانباز
#علی_حیدری
عملیات رمضان شد و بچه های رزمنده تا آنجایی که فرماندهان دستور داده بودند پیش روی کردند. در عملیات رمضان دشمن از نقطه ضعف بسیجیها سوء استفاده کرد و با نقشه قبلی یک رکدی بسیار وحشتناکی به رزمنده ها زدند. دشمن به نیروهایش گفته بود که ایرانی ها عاشق تانک هستند و خیلی دوست دارند غنیمت بگیرند. شما توی تانک هایتان بخوابید چون بسیجیهایی که می آیند جلو از تانک سردر نمی آورند. واقعا هم همین طور بود. مثلا در همان عملیات رمضان بچه های هر لشکر رفته بودند به تانکهای غنیمتی مارک بزنند که معلوم شود این تانک غنیمتی برای کدام لشکر خواهد بود. بچه ها بعد از مارک زدن به تانکها اطراف آن تانکها تا صبح خوابیدند. نیروهای عراقی که با نقشه قبلی در تانکها مخفی شده بودند شب که نمی توانستند بجنگند صبح که شد با تانک رفتند روی بدن بچه هایی که کنار تانکها خوابیده بودند و آنها را به شهادت رساندند. بعد از این قضیه وحشیانه نیروهای بعث عراق در عملیات بعدی ایران هم این رکد دشمن را بی جواب نگذاشت و به نیروها یاد دادند که هر وقت تانک به غنیمت گرفتند داخل آن یک نارنجک بیندازند. دشمن نمی دانست با نشان دادن ضعفهای ما با وجود جنایتهایی که انجام میداد اما به لطف خدا و خون شهدا ما را در این مسیر بیشتر باتجربه و قوی می کردند. حتی در عملیاتهای بعدی به ما گفتند وقتی پیش روی کردید رفتید به سنگر عراقیها رسیدید یک نارنجک داخل سنگرهایشان بیندازید که از وجود نیروهای دشمن پاکسازی شود. چون بعثیها در سنگرهایشان هم مخفی می شدند و کمین می نشستند و به وقت به ما ضربه می زدند. عملیات رمضان بخاطر این حیله گریهای دشمن و جاسوسانی که در بین نیروها می فرستادند و اطلاعات صحیح آواکسهای جاسوسی آمریکا که نیروهای ما را با آن دستگاههای پیشرفته اشان رصد می کردند به صدام دادند شکست خورد. در دفاع مقدس ایران تنها بود و باید جلوی دشمن تا دندان مسلح دست خالی ولی با ایمانی راسخ می ایستاد تا از این سرزمین شیعه نشین دفاع کند و با ایثار و مقاومت دشمنان اسلام را شکست دادند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شهید_آقاخانی
#راوی_رزمنده_جانباز
#محمد_کامران
ما قبل از عید بود که به هور العظیم رفته بودیم. در هورالعظیم یک پاسگاه درست کرده بودند. هر دسته ای ۱۲ نفر بودیم که تو پاسگاه بودیم. ما تو شهرک که بودیم آن زمان قند و چایی کم بود ولی تو پاسگاه زیاد بود. ما از تو پاسگاه قند و چایی اضافه برمی داشتیم که وقتی رفتیم به شهرک با خودمان ببریم. فرمانده امان آقاخانی فهمید؛ گفت: شما چرا قند اضافه برمی دارید؟!. قند لازم دارید من خودم به شما خواهم داد. احتیاجی نیست که قند ذخیره کنید. ما به آقای آقاخانی گفتیم: اجازه بدهید از اینجا که رفتیم ما به مرخصی برویم. گفت: برای چه به مرخصی بروید؟ گفتیم: خوب ایام عید است، دوست داریم ایام عید در کنار خانواده هایمان باشیم. شهیدآقاخانی زیر لب چندبار تکرار کرد: عید! عید! عید! بعد یک شعر برای ما خواند که خیلی معنا داشت که من هر وقت یادم می آید اشکم سرازیر می شود.
بود آن روز بر ما عید مطلق
که در جنبش در آید پرچم حق
(شعر یادگار از فرمانده گردان موسی ابن جعفر علیه السلام لشکر۱۴ امام حسین علیه السلام شهید والامقام آقاخانی)
بعد ما شب به شهرک آمدیم و فردای ان روز به مرخصی آمدیم و بعد از عید به جبهه برگشتیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#ستاد_معراج_شهدا
#راوی_رزمنده_جانباز
#حسین_احمدی_دستجردی
در سالهای ۱۳۶۵ و ۶۶ و ۶۷ من هم در قسمت ادوات واحد شلیک خمپاره خدمت می کردم و هم مدتی در پشتیبانی موتوری انجام وظیفه نمودم و حدود هفت ماه هم در قسمت تعاون ستاد معراج شهدای *یامهدی* لشکر امام حسین علیه السلام در خدمت شهدا بودم. ما وقتی عملیات می شد شهدا را با برانکارد به عقب منتقل می کردیم. در معراج پلاستیک های متری که طاقه ای بود به اندازه قد شهدا قیچی می کردیم و پیکر پاک شهدا را با لباس وجسم خونین روی پلاستیک می گذاشتیم و بعد گلاب روی پیکر ها می ریختیم
و می بستیم و داخل تابوت قرار می دادیم و نام و نشان آنان را یادداشت می کردیم و در یک سنگری خنک نگهداری می کردیم تا ماشینهای تویوتا یا ماشین های یخچال دار بیایند پیکرها را ببرند. گاهی می شد که دوستان و همرزمان شهدا به معراج می آمدند تا با شهدا وداع کنند عطر جیبی خود را بر سرو صورت شهید میزدند و با شانه سرو ریش شهدا را شانه می زدند و عشق و عاشقی بین این عزیزان بود که فقط باید در آن موقعیت قرار گرفت تا به فهم و درکش رسید.
ما گاهی خودمان هم چون آرزوی شهادت داشتیم می رفتیم روی پلاستیک ها در تابوت می خوابیدیم و خود را به شهادت می زدیم و بچه ها از ما عکس یادگاری می گرفتند و در مدتی که در معراج شهدا خدمت می کردیم خدا می داند چقدر شهدا را در تابوت هایشان گذاشتیم. گاهی در روز شاید بالای ۵۰ شهید را جابجا می کردیم و در تابوت می گذاشتیم. و این کار به نظر خیلی ها سخت و دشوار است و به فکر خودشان از نظر روحی به انسان لطمه می خورد. چرا که شهدا پاره های تن ما بودند و از خود ما بودند و خیلی از شهدا را کم و بیش می شناختیم و یادم هست دوتا از دوستان صمیمی خودم را که شهید شده بودند به معراج آوردند تا ما برایشان تابوت مهیا کنیم. اما به خواست خدا نیرویی به ما عطا شده بود که از عهده ی این کار بر می آمدیم و خدارا شاکرم از اینکه زمانی را در خدمت شهدا بودم و در کنار شهدا ماهم فیض می بردیم و غرق در انوار تابان الهی بودیم. و بواسطه روح پاکشان توسلاتی داشتیم. باشد که شفاعت گویمان به پیشگاه خداوند متعال باشند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398