به مناسبت سالروز #تخریب_بقیع
توسط #وهابیت وحشی و به دستور #انگلیس خبیث :
آخرش #آقا به این تقدیر پایان می دهد
خاتمه بر غصه #قلب پریشان می دهد
مطمئنم او بیاید کار #عالم دست ماست
ساخت و ساز #حرم را دست ایران می دهد
کارفرما #مهدی و #ایران پارکابش می شود
اولش نقشه برای #صحن و ایوان می دهد
#گنبد و #گلدسته و #ایوان_طلایی می شود
چون طلای این سه را #شاه_خراسان می دهد
چونکه بعدش #زائرِ اینجا فراوان می شود
قطعاً اذن ساخت دهها #شبستان می دهد
هرچه #سینه_زن بیاید در حرم جا می شود
دورتا دور #رواق و #صحن غوغا می شود...
:
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#السلام_علیکم_یا_ائمة_البقیع
#ظهور_نزدیک_است_ان_شاء_الله
#هشتم_شوال
#سالگرد_تخریب_بقیع
#ظهور
#امام_زمان_عج
🌹🌹🌹
#مهدی_شناسی
#نیاز_امروز
🍀 @yaran_mahdi_313 🍀
#احسن_القصص
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
👈 مقدس اردبیلی در محضر #امام_زمان_عج
🌴عالم فاضل و #پرهیزگار میر علام(که از شاگردان مقدس #اردبیلی بوده است) می گوید: در یکی از شبها در صحن مقدس #امیرالمؤمنین علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم #امیرالمؤمنین می رود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس #اردبیلی (قدس سره) است.
🌴من خود را از او پنهان کردم، #مقدس به درب #حرم رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد #حرم گردید. در کنار قبر مطهر #امام قرار گرفت. صدای #مقدس را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف می زند. سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد.
🌴من به دنبال او رفتم، از شهر #نجف خارج شد و به طرف #کوفه رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد #کوفه شد و به سمت محرابی که #امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آن گاه برگشت از #مسجد بیرون آمد و به سوی #نجف حرکت کرد.
🌴من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه #نجف رسیدیم، در آنجا سرفه ام گرفت، نتوانستم خود داری کنم، چون صدای #سرفه مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه می کنی؟ گفتم: از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این #قبر سوگند می دهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید.
🌴گفت: می گویم، به شرط این که تا زنده ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: #فرزندم! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می شود، به حضور آقا #امیرالمؤمنین رسیده و حل مشکل را از او می خواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن #حضرت می شنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد.
🌴ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم #قائم سؤال کن! زیرا او #امام_زمان تو است.
من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت #حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم و #حضرت پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می روم.
📚 بحار ج 52
👇👇👇
@yaran_mahdi_313
👆👆👆
أین بقیة الله...
📌 #طرح_مهدوی 👌 (طرح بسیار #ویژه و زیبا) #میلاد شمس الشموس، #خسرو اقلیم طوس، #شاه انیس النفوس،
📌 #دلنوشته_مهدوی
دیگر دلم گرفته
از هوای #شهر و دود و دمش
سینه ام محتاج نفسهای #تازه است
دلم تنگ شده برای نفسی عمیق
در #صحن و رواق #حرم
دلم لک زده برای
#دعای_کمیل صحن #رضوی
و #دعای_توسل صحن #جمهوری
که در میان #شلوغی یک گوشه دنج از مسجد #گوهرشاد بشینم و زانو بغل کنم و فقط خیره بشوم به #گنبد...
حس #عجیبی است، حرفی رد و بدل نمیشود اما اولین قطره #اشک نشان از خبری میدهد؛
انگار یک #دنیا درد از #دلت خارج میکند و
آنقدر #سبک میشوی که غیر #شکر بر زبانت جاری نمیشود.
#آقای من
به #دین و #مذهبمان
به شما و #امام_زمانمان و حاجت هایی که از دستتان گرفتیم
به چشمان #خیسمان وقتی دلتنگتان
می شویم
و... افتخار میکنیم
و امیدواریم برای رسیدن به مراد #دل و خواسته ی #قلبی مان
همان #آرزوی مشترک
یعنی #فرج
حاجت روایمان کنید...
#میلادتان مبارک...
💐 ولادت #امام_رضا علیه السلام بر مولایمان #حضرت_مهدی و شما عزیزان هزاران بار #تبریک و #تهنیت باد
💞☘💞☘💞☘💞
@yaran_mahdi_313
💞☘💞☘💞☘💞
👆👆👆
رفتم مسجد آقای #مروارید، نماز ظهر را خوانده بودند.
#جوانی آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و #اشک ریخت. گفت: «من با منبرهای شما خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، میخواهم این را برای شما بگویم». گفت: «مرحوم آقای #مولوی قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه ایشان #حضرت حضور پیدا میکند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اینکه آمدیم توی #صحن.
به #صحن که آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوقالعادهای یا کسی را میبینم... به نزدیکهای #حرم که رسیدیم، یک حالت سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم: مگرتو کی هستی؟ با چه رویی میخواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟
شروع کردم به بدیهای خودم بد و بیراه گفتن. ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال #سرزنش خودم بودم که صدایی خیلی ملایم و آرام آمد: میخواهی #آقا را ببینی؟ برگشتم جهت #صدا را ببینم، دیدم ماشاءالله #حضرت در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود... و توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر #عمامه تا بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت #حضرت یک موی سفید ندیدم». این #جوان این را با یک حالت #انقلابی به من گفت و رفت.
من این #جوان را نه قبلش یادم میآید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم #آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم.
👇👇👇
🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت0⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه #شيخ را كج
#آخرین_عروس
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘
#قسمت1⃣0⃣1⃣
همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چيزى نوشته شده است;
امّا #شيخ نامه را در جيب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حركت مى كند. همه تعجّب مى كنند;
چرا او #نامه را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟
خوب نگاه مى كنم، واقعاً #خودت هستى؟
درست ديده ام، خودت هستى. به سويت مى آيم:
ــ سلام، همسفر!
ــ سلام، آقاى #نويسنده، حال شما چطور است؟
ــ خوبم. شما كجا، اينجا كجا؟
ــ دلم هواى زيارت #حضرت_معصومه(س) را كرده بود.
معلوم مى شود كه از شهر خودت به #قم آمدى تا دختر خورشيد را #زيارت كنى، آفرين بر تو!
صبر مى كنم تا #زيارت تو تمام شود و با هم به خانه برويم.
وقتى از #حرم بيرون مى آييم تو رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ آيا مى شود با هم به خانه #شيخ برويم؟
ــ كدام #شيخ؟
ــ همان #شيخى كه #امام_عسكرى(ع) براى او نامه نوشته بود.
ــ شيخ #احمد_بن_اسحاق را مى گويى. باشد. امّا حالا تو خسته #سفر هستى. فردا به آنجا مى رويم.
#ادامه_دارد...
💠نجات یک جوان مست با دعای ندبه
🔹️قبل از انقلاب ، روزی در خیابان ری می گذشتم ، جوانی #لوطی وار جلوی مرا گرفت و گفت: «من اینجا مغازه دارم و کارهای تعمیر ماشین انجام می دهم دوست دارم چند دقیقه به مغازۀ بیایی و با هم یک چای بخوریم.
رفتم و ساعتی با او نشستم. او می گفت: «شبی در حال مستی، حوالی چهار راه حسن آباد افتاده و خوابم برده بود. صبح روز بعد ، که جمعه هم بود ، پیشنماز مسجد همت آباد در مسیر رفتن به مسجد مرا در آن وضع دید.
خیلی با محبت بیدارم کرد و با اصرار برای خوردن چای و صبحانه به مسجد برد. مراسم #دعای ندبه بود و شما منبر رفتید. من در همان جلسه تصمیم جدی گرفتم و همۀ کارهای بد را ترک کردم.
پس از چندی دختر خانمی را عقد کرده ، قرار گذاشتم که باید با حجاب شود ؛ ولی اکنون که سه ماه می گذرد ، او اصرار دارد که بی حجاب شود ، این در حالی است که من او را خیلی #دوست دارم و اکنون نمی دانم باید چه کنم؟»
به او گفتم: اگر واقعا دلت می خواهد ، در چند جلسه من حرفهایی را یادت می دهم تا به او بگویی. اگر قبول کرد که هیچ و گرنه ببینم چه باید کرد.
پس از چهار ، پنج جلسه ، گفت: فایده ای ندارد.
گفتم : اگر می توانی برای خدا از او بگذر ، خداوند عوضی بهتر می دهد ، قرآن می فرماید : عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ.
آن جوان گفت : تو به من قول میدهی که چنین شود ؟ » گفتم : قول میدهم.
او هم رفت و زنش را #طلاق داد. سه ، چهار ماه گذشت ، هر بار که مرا می دید می گفت ، قولت چی شد ؟ چرا عمل نشد ؟ و من می گفتم ان شاء الله عمل میشود.
روزی به پروردگار عرضه داشتم : پروردگارا ، من از جانب تو قول داده ام این آدم هم که #لات و عرق خور بوده ، به راه تو برگشته است. لطفا کاری برایش بکن تا هم دلش به دست آید و هم این قدر مرا مواخذه نکند.
چندی بعد او را در #حرم حضرت رضا علیه السلام دیدم.
گفتم حالت چطور است ؟
گفت : بسیار عالی . دختر خانمی بسیار مومن پیدا کرده ام که خیلی هم از اولی #زیباتر است. با هم عروسی کرده ایم و خیلی راضی ام .
چند سال بعد او را دیدم ، احوالش را پرسیدم .
گفت : شاد و خرم هستم دوبچه هم دارم اسم یکی را حسین و دیگری را ابوالفضل گذاشته ام.
این هم از برکت دعای ندبه آن مسجد بود که امام جماعتش فردی بسیار با #اخلاق و مهربان بود . امام جماعت آنجا ، حاج آقا مصطفی مسجد جامعی ، پدر آقای مسجد جامعی ، بود.
مراسم دعای ندبه بسیار شلوغ می شد و خود حاج آقا در طول مراسم در مسجد خدمت می کرد ، به همه مهر می ورزید و اگر کسی نمی آمد ، به او زنگ می زد و احوالش را می پرسید.
📚به نقل از حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07