eitaa logo
أین بقیة الله...
135 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت سالروز توسط وحشی و به دستور خبیث : آخرش به این تقدیر پایان می دهد خاتمه بر غصه پریشان می دهد مطمئنم او بیاید کار دست ماست ساخت و ساز را دست ایران می دهد کارفرما و پارکابش می شود اولش نقشه برای و ایوان می دهد و و می شود چون طلای این سه را می دهد چونکه بعدش اینجا فراوان می شود قطعاً اذن ساخت دهها می دهد هرچه بیاید در حرم جا می شود دورتا دور و غوغا می شود... : 🌹🌹🌹 🍀 @yaran_mahdi_313 🍀
👈 مقدس اردبیلی در محضر 🌴عالم فاضل و میر علام(که از شاگردان مقدس بوده است) می گوید: در یکی از شبها در صحن مقدس علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم می رود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس (قدس سره) است. 🌴من خود را از او پنهان کردم، به درب رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد گردید. در کنار قبر مطهر قرار گرفت. صدای را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف می زند. سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد. 🌴من به دنبال او رفتم، از شهر خارج شد و به طرف رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد شد و به سمت محرابی که علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آن گاه برگشت از بیرون آمد و به سوی حرکت کرد. 🌴من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه رسیدیم، در آنجا سرفه ام گرفت، نتوانستم خود داری کنم، چون صدای مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه می کنی؟ گفتم: از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این سوگند می دهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید. 🌴گفت: می گویم، به شرط این که تا زنده ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: ! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می شود، به حضور آقا رسیده و حل مشکل را از او می خواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن می شنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد. 🌴ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم سؤال کن! زیرا او تو است. من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت رسیدم و مسأله را پرسیدم و پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می روم. 📚 بحار ج 52 👇👇👇 @yaran_mahdi_313 👆👆👆
أین بقیة الله...
📌 #طرح_مهدوی 👌 (طرح بسیار #ویژه و زیبا) #میلاد شمس الشموس، #خسرو اقلیم طوس، #شاه انیس النفوس،
📌 دیگر دلم گرفته از هوای و دود و دمش سینه ام محتاج نفسهای است دلم تنگ شده برای نفسی عمیق در و رواق دلم لک زده برای صحن و صحن که در میان یک گوشه دنج از مسجد بشینم و زانو بغل کنم و فقط خیره بشوم به ... حس است، حرفی رد و بدل نمیشود اما اولین قطره نشان از خبری میدهد؛ انگار یک درد از خارج میکند و آنقدر میشوی که غیر بر زبانت جاری نمیشود. من به و به شما و‌ و حاجت هایی که از دستتان گرفتیم به چشمان وقتی دلتنگتان می شویم و... افتخار میکنیم و امیدواریم برای رسیدن به مراد و خواسته ی مان همان مشترک یعنی حاجت روایمان کنید... مبارک... 💐 ولادت علیه السلام بر مولایمان و شما عزیزان هزاران بار و باد 💞☘💞☘💞☘💞 @yaran_mahdi_313 💞☘💞☘💞☘💞
👆👆👆 رفتم مسجد آقای ، نماز ظهر را خوانده بودند. آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و ریخت. گفت: «من با منبرهای شما خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، می‌خواهم این را برای شما بگویم». گفت: «مرحوم آقای قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه ایشان حضور پیدا می‌کند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اینکه آمدیم توی . به که آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوق‌العاده‌ای یا کسی را می‌بینم... به نزدیک‌های که رسیدیم، یک حالت سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم: مگرتو کی هستی؟ با چه رویی می‌خواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟ شروع کردم به بدی‌های خودم بد و بیراه گفتن. ‌ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال خودم بودم که صدایی خیلی ملایم و آرام آمد: می‌خواهی را ببینی؟ برگشتم جهت را ببینم، دیدم ماشاءالله در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود... و توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر تا بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت یک موی سفید ندیدم». این این را با یک حالت به من گفت و رفت. من این را نه قبلش یادم می‌آید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم دارم یک بار دیگر او را ببینم. 👇👇👇 🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت0⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه #شيخ را كج
😘 ⃣0⃣1⃣ همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چيزى نوشته شده است; امّا نامه را در جيب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حركت مى كند. همه تعجّب مى كنند; چرا او را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟ خوب نگاه مى كنم، واقعاً هستى؟ درست ديده ام، خودت هستى. به سويت مى آيم: ــ سلام، همسفر! ــ سلام، آقاى ، حال شما چطور است؟ ــ خوبم. شما كجا، اينجا كجا؟ ــ دلم هواى زيارت (س) را كرده بود. معلوم مى شود كه از شهر خودت به آمدى تا دختر خورشيد را كنى، آفرين بر تو! صبر مى كنم تا تو تمام شود و با هم به خانه برويم. وقتى از بيرون مى آييم تو رو به من مى كنى و مى گويى: ــ آيا مى شود با هم به خانه برويم؟ ــ كدام ؟ ــ همان كه (ع) براى او نامه نوشته بود. ــ شيخ را مى گويى. باشد. امّا حالا تو خسته هستى. فردا به آنجا مى رويم. ...
💠نجات یک جوان مست با دعای ندبه 🔹️قبل از انقلاب ، روزی در خیابان ری می گذشتم ، جوانی وار جلوی مرا گرفت و گفت: «من اینجا مغازه دارم و کارهای تعمیر ماشین انجام می دهم دوست دارم چند دقیقه به مغازۀ بیایی و با هم یک چای بخوریم. رفتم و ساعتی با او نشستم. او می گفت: «شبی در حال مستی، حوالی چهار راه حسن آباد افتاده و خوابم برده بود. صبح روز بعد ، که جمعه هم بود ، پیش‌نماز مسجد همت آباد در مسیر رفتن به مسجد مرا در آن وضع دید. خیلی با محبت  بیدارم کرد و با اصرار برای خوردن چای و صبحانه به مسجد برد. مراسم ندبه بود و شما منبر رفتید. من در همان جلسه تصمیم جدی گرفتم و همۀ کارهای بد را ترک کردم. پس از چندی دختر خانمی را عقد کرده ، قرار گذاشتم که باید با حجاب شود ؛ ولی اکنون که سه ماه می گذرد ، او اصرار دارد که بی حجاب شود ، این در حالی است که من او را خیلی دارم و اکنون نمی دانم باید چه کنم؟» به او گفتم: اگر واقعا دلت می خواهد ، در چند جلسه من حرفهایی را یادت می دهم تا به او بگویی. اگر قبول کرد که هیچ و گرنه ببینم چه باید کرد. پس از چهار ، پنج جلسه ، گفت: فایده ای ندارد. گفتم : اگر می توانی برای خدا از او بگذر ، خداوند عوضی بهتر می دهد ، قرآن می فرماید : عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ. آن جوان گفت : تو به من قول میدهی که چنین شود ؟ » گفتم : قول میدهم. او هم رفت و زنش را داد. سه ، چهار ماه گذشت ، هر بار که مرا می دید می گفت ، قولت چی شد ؟ چرا عمل نشد ؟ و من می گفتم ان شاء الله عمل میشود. روزی به پروردگار عرضه داشتم : پروردگارا ، من از جانب تو قول داده ام این آدم هم که و عرق خور بوده ، به راه تو برگشته است. لطفا کاری برایش بکن تا هم دلش به دست آید و هم این قدر مرا مواخذه نکند. چندی بعد او را در حضرت رضا علیه السلام دیدم. گفتم حالت چطور است ؟ گفت : بسیار عالی . دختر خانمی بسیار مومن پیدا کرده ام که خیلی هم از اولی است. با هم عروسی کرده ایم و خیلی راضی ام . چند سال بعد او را دیدم ، احوالش را پرسیدم . گفت : شاد و خرم هستم دوبچه هم دارم اسم یکی را حسین و دیگری را ابوالفضل گذاشته ام. این هم از برکت دعای ندبه آن مسجد بود که امام جماعتش فردی بسیار با و مهربان بود . امام جماعت آنجا ، حاج آقا مصطفی مسجد جامعی ، پدر آقای مسجد جامعی ، بود. مراسم دعای ندبه بسیار شلوغ می شد و خود حاج آقا در طول مراسم در مسجد خدمت می کرد ، به همه مهر می ورزید و اگر کسی نمی آمد ، به او زنگ می زد و احوالش را می پرسید. 📚به نقل از حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07