eitaa logo
أین بقیة الله...
135 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت3⃣9⃣ درِ خانه با شدّت بيشترى كوبيده مى شود
👆👆👆 💞 😘 ⃣9⃣ (ع) مى داند كه در آينده عدّه اى پيدا خواهند شد و اين گونه با سخن خواهند گفت: "امام يازدهم از دنيا رفت و هيچ فرزندى از او باقى نماند". بايد آنها را خنثى كرد. اين وظيفه بسيار سنگينى است كه خدا بر عهده (ع) گذاشته است، وظيفه اى كه بسيار مهمّ و اساسى است. تو خود مى دانى كه معرّفى (عج) به بايد با دقّت زيادى انجام شود. كافى است يكى از جاسوسان خليفه از اين موضوع باخبر بشود و به گزارش بدهد، آن وقت خليفه براى به دست آوردن# مهدى(عج)، ممكن است به كارى دست بزند: دستگيرى (ع)، زندانى و شكنجه كردن او، كشتن و... بايد كمك كند تا (ع) بتواند اين مأموريّت را به خوبى انجام دهد. شب هيجدهم است، هوا مهتابى است، زير نور همه جا به خوبى نمايان است. من با خود فكر مى كنم: چند مأمور در كوچه اى كه خانه در آنجا قرار دارد ايستاده اند. آنها همه چيز را زير نظر دارند. 🔮نویسنده: مهدی خدامیان آرانی ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود 😘 #قسمت4⃣9⃣ #امام_عسكرى(ع) مى داند كه در آينده عد
👆👆👆 😘 ⃣9⃣ كم كم ابرهاى سياه آسمان را مى پوشانند، ديگر مهتاب پيدا نيست، همه جا در تاريكى فرو مى رود. صداى رعد و برق به گوش مى رسد، باران تندى مى بارد. سر تا پاى خيس شده است، يكى از آنها مى گويد: ــ زير اين ، هيچ كس از خانه بيرون نمى آيد، خوب است ما برويم و در جايى پناه بگيريم. ــ فكر خوبى است. آنها خود را با عجله به مركز فرماندهى مى رسانند، مى بينند كه همه، از فرمانده گرفته تا ، مست شده اند و اكنون در خواب هستند، گويا اينجا بزم شراب برپا بوده است. آنها وقتى اين صحنه را مى بيند نفس راحتى مى كشند، هيچ كس تا صبح به هوش نمى آيد، آنها با خود مى گويند: مى توانيم اين چند ساعت را راحت بخوابيم. موقعى كه اذان را بگويند به محل نگهبانى خود خواهيم رفت. در تاريكى شب، گروهى به سوى خانه (ع) مى روند. در اين كوچه هيچ نگهبانى نيست. آنها مى توانند به راحتى به خانه بروند. گويا قبلاً از همه آنها دعوت كرده است تا امشب براى مسأله مهمّى به خانه او بيايند. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت5⃣9⃣ كم كم ابرهاى سياه آسمان را مى پوشانن
👆👆👆 💞 😘 ⃣9⃣ همه در حضور نشسته اند. امام مى خواهد با آن ها سخن بگويد، فرصت زيادى نيست، بايد سريع به سراغ اصلِ موضوع رفت. امام به آنها خبر مى دهد كه خدا به وعده اش عمل كرده و شيعه به دنيا آمده است. همه خوشحال مى شوند، بعضى ها به سجده مى روند و را شكر مى كنند. از جا برمى خيزد و از اتاق بيرون مى رود، بعد از مدتّى، او در حالى كه (عج) را روى دست گرفته است، وارد اتاق مى شود. همه از جاى خود بلند مى شوند و احترام مى كنند. اشك در چشم آنها حلقه مى زند. چهره (عج) مانند ماه مى درخشد، خالى كه در گونه راستش است مثل ستاره مى درخشد. (ع) به آنان رو مى كند و مى گويد: "اين فرزند من است و شما بعد از من است. او همان است كه خواهد كرد و همه دنيا را پر از عدالت خواهد نمود". سخن (ع) كوتاه است، او پيام مهمّ خود را به منتقل كرد. اكنون آنها مى دانند كه كيست. هر كدام از آنها بايد سفيرانى باشند كه در زمان مناسب اين را به ديگران برسانند. آرى، اين پيام بايد به همه برسد، به همه تاريخ! خط ادامه پيدا كرده است. دنيا هرگز بدون باقى نمى ماند. اگر لحظه اى نباشد دنيا در هم پيچيده مى شود. مستحب است براى فرزندش كه تازه به دنيا آمده است "عَقيقِه" بكند. مى پرسى يعنى چه؟ وقتى به تو بچّه اى مى دهد گوسفندى تهيّه مى كنى و آن را ذبح مى كنى و با گوشتش غذايى تهيّه مى كنى و آن غذا را به مردم مى دهى. اين كار باعث مى شود تا بلاها از فرزند تو دور شود. به اين كار مى گويند. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود 😘 #قسمت6⃣9⃣ همه در حضور #امام نشسته اند. امام مى
👆👆👆 💞 😘 ⃣9⃣ (ع) مى خواهد تا براى فرزندش، عقيقه كند، قلم و كاغذ در دست مى گيرد و نامه اى به بعضى از نزديك خود در شهرهاى مختلف مى نويسد و از آنها مى خواهد تا گوسفندانى را خريدارى نموده و براى (عج) عقيقه كنند. گويا سيصد گوسفند خريدارى مى شود و همه آنها به نيّت سلامتى (عج) ذبح مى شوند. خيلى از از اين غذا مى خورند و فقط چند نفرى از راز ولادت (عج)باخبر مى شوند. تولّد (عج) بايد مخفى بماند، مبادا دشمنان خبردار بشوند. امروز ، بيست و يكم ماه شعبان است. هفت روز است كه (عج) به دنيا آمده است. دلش براى ديدن (عج) تنگ شده است. او به سوى خانه (ع) مى آيد تا گل را ببيند. حكيمه وارد خانه مى شود و خدمت (ع) مى رود. سلام مى كند و جواب مى شنود. امام به او مى گويد: فرزندم را برايم بياور. به نزد مى رود، سلام مى كند و مى بيند كه در آغوش مادر آرام گرفته است. اكنون را براى (ع) مى آورد. پدر فرزندش را در آغوش مى گيرد، او را مى بوسد و با او سخن مى گويد: پسرم! عزيزم! برايم از كتاب هاى آسمانى بخوان! و شروع به خواندن مى كند. اوّل "صُحُف ابراهيم(ع)" را به زبان سريانى مى خواند. سپس كتاب هاى آسمانى نوح، ادريس و (ع) را مى خواند. تورات (ع) و انجيل (ع) و قرآن (ص) را هم مى خواند. پدر با تمام وجودش به صداى فرزندش گوش مى دهد. (ع) بهترين قارى قرآن است❗️ 💠نویسنده: مهدی خدامیان آرانی ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت7⃣9⃣ #امام_عسكرى(ع) مى خواهد تا براى فرزندش،
⃣3⃣ همسفرم! ديگر موقع بازگشت است، خودت مى دانى كه ما نبايد در اين شهر زياد بمانيم. آماده سفر مى شويم. ما نمى توانيم به خانه امام عسكرى(ع) برويم. از همين جا دست روى سينه مى گذاريم و خداحافظى مى كنيم. از شهر بيرون مى آييم. سوارى را مى بينيم كه آشنا به نظر مى آيد. آيا تو او را مى شناسى؟ سلام مى كنم و مى گويم: ــ آيا ما قبلاً همديگر را جايى نديده ايم؟ ــ فكر مى كنم در خانه امام عسكرى(ع) همديگر را ملاقات كرديم. آن شبى كه (ع)، خبر ولادت فرزندش را به شيعيانش داد. ــ يادم آمد. شما از ياران عسكرى(ع) هستيد. اكنون كجا مى رويد؟ ــ امام نامه اى را به من داده است تا آن را به ايران ببرم. ــ چه جالب. ما هم داريم به ايران مى رويم. ــ پس ما مى توانيم همسفران خوبى براى هم باشيم. حركت مى كنيم....وقتى وارد خاكِ ايران مى شويم او به من خبر مى دهد كه اين نامه براى يكى از شيعيان شهر قم است. من خوشحال مى شوم زيرا من هم به شهر قم مى روم. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت7⃣9⃣ #امام_عسكرى(ع) مى خواهد تا براى فرزندش،
👆👆👆 💞 😘 ⃣9⃣ ! ديگر موقع بازگشت است، خودت مى دانى كه ما نبايد در اين شهر زياد بمانيم. آماده سفر مى شويم. ما نمى توانيم به خانه (ع) برويم. از همين جا دست روى سينه مى گذاريم و مى كنيم. از شهر بيرون مى آييم. سوارى را مى بينيم كه آشنا به نظر مى آيد. آيا تو او را مى شناسى؟ سلام مى كنم و مى گويم: ــ آيا ما قبلاً همديگر را جايى نديده ايم؟ ــ فكر مى كنم در خانه (ع) همديگر را ملاقات كرديم. آن شبى كه (ع)، خبر ولادت فرزندش را به داد. ــ يادم آمد. شما از ياران عسكرى(ع) هستيد. اكنون كجا مى رويد؟ ــ امام نامه اى را به من داده است تا آن را به ببرم. ــ چه جالب. ما هم داريم به مى رويم. ــ پس ما مى توانيم همسفران خوبى براى هم باشيم. حركت مى كنيم....وقتى وارد خاكِ مى شويم او به من خبر مى دهد كه اين نامه براى يكى از شهر است. من خوشحال مى شوم زيرا من هم به شهر مى روم. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت8⃣9⃣ #همسفرم! ديگر موقع بازگشت است، خودت
👆👆👆 💞 😘 ⃣9⃣ ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد. حالا ديگر در نزديكى شهر هستيم. قم پايتخت فرهنگى جهان است. امروز در و و در شرايط سختى هستند; قم پايگاهى براى مكتب تشيّع شده است. در اين شهر از آزادىِ خوبى برخوردار هستند. من رو به نامه رسان مى كنم و مى پرسم: ــ ببخشيد، شما نامه را مى خواهيد به چه كسى بدهيد؟ ــ (ع) اين نامه را به من داده تا به بدهم. آيا تو او را مى شناسى؟ ــ همه او را مى شناسند او از بزرگ اين شهر است و همه به او احترام مى گذارند. اهل او را "شيخ" صدا مى زنند. ــ من مى خواهم به خانه او بروم. خيلى مى شوم كه مى توانم به او كمكى بكنم; شايد به اين وسيله بتوانم از متن نامه باخبر شوم. ابتدا براى به حرم حضرت معصومه(س) مى رويم. آن بانويى كه خورشيد اين شهر است. ساعتى در حرم مى مانيم، نماز مى خوانيم، اينجا بوى مى دهد، تو بوىِ گل ياس را مى توانى در اينجا احساس كنى. بعد از زيارت به سوى خانه مى رويم، در را مى زنيم امّا متوجّه مى شويم كه در خانه نيست. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود 😘 #قسمت9⃣9⃣ ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر
👆👆👆 💞 😘 ⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه را كجا مى توانيم پيدا كنيم، جواب مى دهند بايد به خارج از شهر برويم. كنار رودخانه. در آنجا مى سازند. او در آنجاست. تو از من مى پرسى: چرا را در خارج از شهر مى سازند؟ من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، كن تا از يكى بپرسم. به سمت خارج شهر حركت مى كنيم تا به كنار برسيم. نگاه كن، گويا همه مردم شهر در اينجا جمع شده اند. همه مشغول كار هستند و در ساختن اين كمك مى كنند. يكى از دوستانم را مى بينم. صدايش مى زنم و از او توضيح مى خواهم. او مى گويد: ــ مگر خبر ندارى كه اين مسجد به دستور ساخته مى شود؟ ــ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسيده ام. ــ چند ماه قبل نامه اى از به شيخ احمد بن اسحاق رسيد. در آن نامه (ع) از شيخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در اين مكان ساخته شود. ــ چرا اين در خارج از شهر ساخته مى شود؟ ــ اين دستور است. اين مسجد براى هميشه تاريخ است. روزگارى خواهد آمد كه شهر بسيار بزرگ مى شود و اين مسجد در مركز شهر خواهد بود. به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن بخوانى. شيعيان در طول تاريخ به اين مسجد خواهند آمد و خواهند خواند. شايسته است تو نيز وقتى به قم سفر مى كنى در اين مسجد نمازى بخوانى. اينجا مسجد (ع) است. به سوى احمد بن اسحاق مى رويم تا فرستاده (ع)، نامه را تحويل بدهد. او همان است كه آنجا در كنار كار مى كند. نزد او مى رويم. سلام مى كنيم و جواب مى شنويم. نامه رسان به او خبر مى دهد كه نامه اى از سامرّا آورده است. چهره مانند گل مى شكفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشويد، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است. اكنون نامه را تحويل مى گيرد و بر روى چشم مى گذارد. همه مى خواهند بدانند در اين نامه چه نوشته شده است. عادت داشت كه نامه هاى (ع) را براى مردم قم مى خواند. نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، شوق در چشمانش حلقه مى زند. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت0⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه #شيخ را كج
😘 ⃣0⃣1⃣ همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چيزى نوشته شده است; امّا نامه را در جيب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حركت مى كند. همه تعجّب مى كنند; چرا او را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟ خوب نگاه مى كنم، واقعاً هستى؟ درست ديده ام، خودت هستى. به سويت مى آيم: ــ سلام، همسفر! ــ سلام، آقاى ، حال شما چطور است؟ ــ خوبم. شما كجا، اينجا كجا؟ ــ دلم هواى زيارت (س) را كرده بود. معلوم مى شود كه از شهر خودت به آمدى تا دختر خورشيد را كنى، آفرين بر تو! صبر مى كنم تا تو تمام شود و با هم به خانه برويم. وقتى از بيرون مى آييم تو رو به من مى كنى و مى گويى: ــ آيا مى شود با هم به خانه برويم؟ ــ كدام ؟ ــ همان كه (ع) براى او نامه نوشته بود. ــ شيخ را مى گويى. باشد. امّا حالا تو خسته هستى. فردا به آنجا مى رويم. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت2⃣0⃣1⃣ ــ يك حسىّ به من مى گويد همين الآن با
👆👆👆 💞 😘 ⃣0⃣1⃣ آيا او را به ياد دارى؟ همان پيرمردى كه به دستور به بغداد رفت و بانو را به آورد. درِ خانه را مى زنيم. او با ديدن ما خيلى خوشحال مى شود و ما را به داخل خانه مى برد. از اوضاع شهر سؤال مى كنيم. او براى ما مى گويد كه سپاهيان مُهتَدى - همان خليفه زاهدنما - را كشتند و با خليفه اى جديد به نام بيعت كردند. اين خليفه جديد بيشتر به فكر خوش گذرانى و عيّاشى است. من رو به مى كنم و در مورد (ع) و فرزندش (عج) سؤال مى كنم. را شكر كه آنها در سلامت كامل هستند، اكنون (عج) حدود سه سال دارد. خوب است در مورد بانو هم سؤالى از او بكنم. نمى دانم چه مى شود تا نام بانو را به زبان مى آورم اشك در چشم حلقه مى زند. من نگاهى به او مى كنم و از او مى خواهم توضيح بدهد. بِشر برايم مى گويد كه آرزو مى كرد مرگ او زودتر از مرگ (ع) باشد و اكنون بانو به آرزوى خود رسيده است. او در بهشت مهمان (س) است. از خدا خواسته بود كه مرگش زودتر از محبوبش فرا برسد. امّا به راستى در اين خواسته او چه رازى نهفته بود؟ شايد مى خواسته است به دو بانوى بزرگ اقتدا كند، (س) قبل از (ص) از دنيا رفت، (س) هم قبل از (ع) در فرصت مناسبى همراه به خانه (ع) مى رويم، اين سعادت بزرگى است كه مى توانيم با ديدارى تازه كنيم. اين ديدار روح تازه اى به ما مى دهد. محبّت زيادى به مى كند و با او سخن مى گويد و به سؤال هاى او پاسخ مى دهد. بعد از لحظاتى سكوت مى كند. هر كس جاىِ او باشد دوست دارد كه (عج) را ببيند، اين آرزوى اوست; امّا نمى داند كه آيا اين را به زبان بياورد يا نه؟ آيا من لياقت دارم (عج) را ببينم؟ آيا اين توفيق را به من مى دهد؟ شيخ در همين فكرهاست كه ناگهان (ع) او را صدا مى زند: "اى احمد بن اسحاق! بدان كه از آغاز آفرينش دنيا تا به امروز، هيچ گاه دنيا از خالى نبوده است و تا روز قيامت هم، دنيا بدون نخواهد بود. رحمتهاى الهى كه بر شما نازل مى شود و هر بلايى كه از شما دفع می شود به برکت حجت خداست". 🔻نویسنده: مهدی خدامیان آرانی ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت3⃣0⃣1⃣ آيا او را به ياد دارى؟ همان پيرمردى ك
⃣0⃣1⃣ اكنون شيخ رو به (ع) مى كند و مى گويد: "آقاى من! امام بعد شما كيست؟". (ع) لبخندى مى زند و سپس از جا برمى خيزد و از اتاق خارج مى شود. بعد از لحظاتى، (ع) در حالى كه كودك سه ساله اى را همراه خود دارد وارد اتاق مى شود. به چهره اين كودك نگاه مى كند كه چگونه مانند ماه مى درخشد. (ع) رو به شيخ مى كند و مى گويد: "اين پسرم (عج) است كه سرانجام همه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد". اشك در چشم حلقه مى زند. او نمى داند چگونه خدا را شكر كند كه توفيق ديدار (عج) را نصيب او كرده است. مشتاقانِ بى شمارى آرزو دارند تا گل را ببينند و از اين ميان امروز او انتخاب شده است. به فكر فرو مى رود. او مى فهمد كه چرا توفيق اين ديدار را پيدا كرده است. قم از تولّد (عج) خبر ندارند. اگر براى (ع) اتفاقى پيش بيايد، چه كسى بايد براى مردم، بعدى را معرّفى كند؟ امروز او انتخاب شده است تا را ببيند و اين خبر را به ببرد و مردم را به راهنمايى كند. ...
أین بقیة الله...
#آخرین_عروس #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت4⃣0⃣1⃣ اكنون شيخ رو به #امام_عسكرى(ع) مى كند و
👆👆👆 💞 😘 ⃣0⃣1⃣ مردم بايد خود را بشناسند. چه كسى بهتر از او می تواند این را انجام بدهد؟ همه مردم به او ایمان دارند. به فكر فرو رفته است، او به مأموريّت مهمّ خود فكر مى كند. بعد از مدتّى، (ع) رو به او مى كند و مى گويد: به خدا قسم! زمانى فرا مى رسد كه فرزندم از ديده ها پنهان مى شود و روزگار فرا مى رسد. در آن روزگار فتنه هاى زيادى روى مى دهد و بسيارى از مردم، و خود را از دست مى دهند. كسانى از آن فتنه ها نجات پيدا خواهند كرد كه در اعتقاد به فرزندم ثابت قدم بمانند و براى او دعا كنند. كه با دقّت به اين سخنان گوش كرده است به فكر فرو مى رود. به زودى روزگار آغاز خواهد شد، روزگارى كه ديگر نمى توان امام را ديد، براى شيعيان روزگار سختى خواهد بود، فتنه ها از هر طرف هجوم خواهد آورد. شيخ سخن (ع) را به دقّت بررسى مى كند. ...