🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 با صدای خش داری گفتم:خب من باید چیکار کنم؟ - گفتم که جبران مافات - چجوری؟ -
#داستان_زندگی 🌸🍃
الان یه هفته س این آدم علاف رفته رو اعصاب من و زندگیمو بهم ریخته..عرشیا تلخه .. انقدر تلخ که نمی دونم باید چیکار کنم باهاش..خسته شدم
آخه این یارو فکر کرده من سر گنجم..لامصب اصلا نمی گه مشکل چیه؟چه ضرری رسوندم من بدبخت؟
با صدای آیفون از جا پریدم..رفتم سمتشو با دیدن تصویر مرد ناشناس مونده بودم آیفونو بردارم یا نه !!
دلو زدم به دریا و جواب دادم..صداش آشنا بود..خیلـی آشنا و همین باعث شد بترسم .. با صدای لرزونی گفتم:بله؟
- درو باز کن حضورا خدمت برسیم بگم باید چیکار کنی
- لازم نکرده..همینجا بفرمایید
- نه دیگه نشد..داری ناسازگاری می کنی خانوم خوشگله
- آقای محترم به چه حقی داری زندگیمو به بازی می گیری؟همون بهتره زنگ بزنم به پلیس و خیال خودمو راحت کنم
- گفتم که..برات بد می شه
- مهم نیست
آیفونو کوبیدم و همونجا نشستم رو زمین و تکیه دادم به دیوار..چرا مهم بود.ولی بهش گفتم مهم نیست.حالا فکر نکنه واقعا می خوام زنگ بزنم پلیس بره کاری کنه؟
اصلا چیکار کنه؟یه کلام مثل آدم نمی گه قضیه چیه..اه اعصابمو بهم ریخته..مسخرشو در آورده..با صدای قار و قور شکمم یادم افتاد چیزی نخوردم..رفتم تو آشپزخونه و دیدم عرشیا بی صبحونه و بی خداحافظی رفته..لجباز !! اصلا معلوم نیست سرچی لج کرده.یه فرصت خواستن؟
واقعا که..خدایا می ذاشتی یکم مزه زندگیمو بچشم..ببینم خوشبختی یعنی چی..دو قدمی خوشبختی بودماا اومدم بگیرمش این مرتیکه مثل بختک افتاد روش..بی شعور بلندم نمی شه گم شه اونور !!!!!
بعد صبحونه ای که میلی به خوردنش نداشتم رفتم دراز کشیدم رو تخت و خیره شدم به سقف..بازم همون فکرا..با صدای ویبره گوشیم از رو پاتختی برش داشتم و بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم..با شنیدن صدای عرشیا اخمام رفت تو هم..مهربون شده همش زنگ می زنه..
- بـــــه !! دختر عموی بی معرفت .. خوبی؟
- مرسی شما خوبید؟
- لفظ قلم حرف می زنی؟
اومدم جوابی بهش بدم که یکی صداش کرد..یه صدای خشن..قلبم ریخت..دستمو گذاشتم رو قلبمو سعی کردم فکر کنم من اون شخص رو نمی شناسم..سعی کردم فکر کنم اون همه سر و صدا نشون می ده اون بیرونه..پس حتما یه صدای خشن دیگه یه شهاب نامی رو به اسم خونده
- الووووو؟کجایی تو ؟
- هستم.. هستم
- حالت خوبه؟
- آره آره..کاری نداری؟
- ترنم چیزی شده؟
- نه..نه هیچی نیست
- ولی فکر می کنم یه چیزی شده..مثل همیشه ت نیستی..با از ما بهترون می پری؟
بازم همون صدای خشن اومد که می گفت:شهاب ولش کن بیا غذاتو بخور بعد حرف بزن
اه انقدر سر و صدا بود نمی تونستم درست بفهمم صدا رو .. ولی مطمئن بودم با همین شهابه..با همین شهاب عوضی
- به تو هیچ ربطی نداره من مثل همیشم هستم یا نه..به تو ربط نداره با کی می رم با کی می آم و چیکار می کنم
گوشی رو قطع کردم و برگشتم سمت در..دیدن قیافه ی اخمالوی عرشیا باعث شد بترسم..بد شده بود..این عرشیای من نبود..بدون هیچ حرفی رفت سمت کمد تا لباسشو عوض کنه..چند روزه یهو زود می آد خونه..همش خستس همش اخم کرده..عرشیا تلخه .. انقدر تلخ که نمی دونم باید چیکار کنم باهاش....
عرشیا لباساشو عوض کرد و بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون..شونه ای بالا انداختم و منم از اتاق رفتم بیرون و رو به عرشیا گفتم:
- علیک سلام بداخلاق
سرد نگام کرد و آروم گفت:سلام
پوفی کردم و رفتم سمت آشپزخونه..نمی شناختم این عرشیا رو..مشغول درست کردن شام بودم و گذر زمان رو حس نمی کردم..غذا که حاضر شد مشغول درست کردن سالاد شدم و وقتی گذاشتمش تو یخچال رفتم تو اتاق که یه دوش بگیرم..قبل این که وارد حمام بشم رفتم سراغ گوشیم که ببینم طرف زنگ زده یا نه .. رفتم سمت پاتختی دیدم گوشیم نیست..مطمئن بودم همونجا گذاشتمش..با دیدنش روی میز توالت تعجب کردم..می دونستم اونجا نذاشتمش..شونه ای بالا انداختم و دیدم هیچ میس کالی ندارم لیست تماسمو که باز کردم دیدم یه میس کال داشتم یک ساعت پیش ولی خب برام نشون نداده بود..یعنی؟؟از فکر این که عرشیا بهم شک داشته باشه هم ناراحت می شدم..
با ناراحتی حولمو برداشتم و رفتم سمت حمام..فکرم کم مشغول بود اینم اضافه شد..آخه چی بگم من؟؟ به کی بگم ؟؟ بابا آدم یه ظرفیتی داره
از حموم که اومدم بیرون هیچ صدایی نمی اومد..وا عرشیا رفته رو سایلنت؟
رفتم جلوی آینه وایسادم و به خودم نگاه کردم..لاغر شده بودم !لباسامو که پوشیدم بدون خشک کردن موهام رفتم سراغ غذا و از همونجا عرشیا رو صدا کردم برای شام..اومد و خیلی سرد نشست شامشو خورد و بدون هیچ حرفی رفت..دهنم باز موند.. این از همیشه ش بدتر شده بود..نمی دونستم چی شده..اگرم می پرسیدم مطمئن بودم چیزی نمی گه..
#ادامه_دارد
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
#یاران_آسمانی 🌸🍃
1) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...».
2) اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »
3)در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند ، برای حمله به دشمن به 110 هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم . وقتی آن برادر مسئول آتش ، این برآورد علمی را به ما نشان داد ، اصلا نفهمیدیم چطور شد که گفتیم : شما بقیه کار ها را بکنید ، مهمات در راه است و می رسد . بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم . فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه ها بستان را گرفتند تا آن موقع ، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد ؟
4)می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » . الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید. البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد ای مقرری قطع نمی شد. علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند .
5) قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .»
6) صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »
7) موقعی حضرت امام(ره) او را به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و فقط شما میتوانید امنیت آنجا را برقرار کنید. صیاد هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل دادند و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر امام(ره) انتخاب کرد. ضمن اینکه او بعد از کناره گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد میکرد؛ اگر امام بفرمایند لباسهایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد.
8)اولین و آخرین دغدغه شهید صیاد شیرازی ، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. ایشان در تاریخ 1/4/77 طی یادداشتی این دغدغه را با تمام وجودش در عباراتی آورده است. در میان این عبارات، مطالب بسیار مهمی به چشم میخورد. از جمله اینکه: « موضع ولایت بر ما با این صراحت ابلاغ میشود و نباید ما در اجرای آن عاجز باشیم. رضایت خداوند و ولیامر مسلمین از ما، پایه و رکن نجات از تنگناهاست.
9)در عملیات بدر در اسفند 1363 یک هفته پس از اینکه نیروهای اسلام جاده بصره ـ بغداد را قطع کردند و با احداث پل بر روی رودخانه دجله آنجا را تصرف کردند، بنا به دلایلی مجبور به عقب نشینی شدند آن هم تا جزیره مجنون. سپهبد شهید صیاد شیرازی و سرلشکر صفوی آخرین نفراتی بودند که از منطقه عملیات عقب آمدند، در چنین اوضاعی او با یک حالت خاص و برافروخته خود را از قایقی که برای آنها تهیه شده بود به آب انداخت و گفت: چگونه زنده باشیم و عقب بنشینیم؟ جواب امام(ره) را چه بدهیم.
#ادامه_دارد
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#یاران_آسمانی 🌸🍃 1) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی
#ادامه ❤️
.
10)به روایت شهید صیاد شیرازی:
شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود.بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم.
نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.
صبح روزپنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد.
همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروههای مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی میتوانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هرزمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.
خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود.
رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشارهای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما ، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت.»
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
سوال ۸۰۸🌸🍃
با سلام و خسته نباشید . بعد از ازدواجم متاسفانه تنها...
ناشناس ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 24 ساله )
با سلام و خسته نباشید .
بعد از ازدواجم متاسفانه تنها چیزی که با همسرم به مشکل بر خوردیم رقص و آهنگ بود .
با توجه به فتوای مرجعم رقص با آهنگ هم برای من و هم برای خانمم مشکل داره ولی خانمم با این چیز مخالفه
میشه یه راهنمایی کامل و جامع من را بکنید که چگونه با این گ.نه رفتار برخورد منطقی بکنم
با تشکر
مشاور: سید امیر حسین کامرانی راد
باسمه تعالی. برادر گرامی حتماً منظورتان آهنگ غنایی است که اگر این گونه باشد، بایستی طبق نظر مرجع تقلیدتان عمل نمایید و یکی از مواردی که چه زن و چه مرد نباید از همسرش اطاعت نماید، انجام فعل حرام است. در روایات به رعایت حال همسر و محبت به او بسیار سفارش شده است و صریحاً آمده که هر مردی به همسرش محبت بیشتری داشته باشد، به خدا نزدیکتر است ولی این به معنای زیر بار رفتن فعل حرام نیست. شما می توانید از مرجعتان استفتاء نمایید که آیا آهنگ مجاز (غیرغنایی) هم مشکل دارد یا نه؟ اگر طبق نظر مرجع تقلید شما اشکالی نداشت، می توانید از آهنگ مجاز (غیر غنایی) استفاده نمایید ولی اگر آن را هم اجازه ندادند، بایستی با همسرتان محترمانه گفتگو نمایید و او را از عواقب اخروی سرپیچی از دستور شرع مقدس مطلع نمایید و برای وی تفریحات سالم مثل سفر سیاحتی یا ورزش و... فراهم آورید تا باور نماید که شاد بودن وی برای شما مهم است در ضمن این که رعایت موازین شرعی مقدم بر آن است. در پایان باز هم متذکر می شوم که با بیان خوش و با روی گشاده و محبت با همسرتان برخورد نمایید تا حرفتان را بپذیرد. ان شاء الله موفق باشید.
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
همه تو محضر منتظر ما بودند .. با ورودمون همه کل کشیدند..
عاقد خطبه ی عقد رو خواند و ما بعد از امضای عقدنامه ، رسما زن و شوهر شدیم ..
بعد از تموم شدن امضاها عباس نفس بلندی کشید و کنار گوشم گفت دیگه هیچ کس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه ...
بعد از محضر همگی شام خونه ی ما دعوت بودند .. خانمها طبقه ی بالا بودند و مشغول رقص و پایکوبی شدند ..
موقع شام من و عباس به اتاق من رفتیم تا اولین شام زندگیمون رو تنهایی بخوریم ..
آبجی فاطمه سینی غذا رو زمین گذاشت و گفت خوردید صدا بزن بیام ببرم .. رفت و در رو بست .. عباس پشت سرش در رو قفل کرد و برگشت با شیطنت نگاهم کرد و گفت بیا که از گشنگی دارم میمیرم ..
گفتم منم و خواستم بشینم که عباس بازوم رو گرفت و به سمت خودش کشوند 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
طفلک دختره😢👆🙈🔞
کاملش سنجاق شده😍
سوال ۸۰۹🌸🍃
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم و از کدوم مشکلم بگم پدرم...
ی ( تحصیلات : لیسانس ، 21 ساله )
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم و از کدوم مشکلم بگم پدرم خیلی در حق ما بچه ها ظلم کرده همیشه تحقیرم کرده همیشه کتک خوردم حتی مادرم هم از اول زندگی زیر سلطه و زورگویی پدرم بود و خودش که عادت کرده میخواد مارو هم مث خودش بدبخت کنه بیشتر حرصم از اینه که پدرم همه کاراشو به اسم دین تموم میکنه اگه خودش بلا سرش بیاد میگه امتحان الهی و خودشو عارف به حق حساب میکنه اما اگه خودش کاری کنه ما بدبخت شیم میگه خدا خواسته و چوب خدا صدا نداره و..خلاصه همه حرفاش نیش و کنایه هست.محبتشو خرج غریبه ها میکنه و از ما انتظار داره با زور کتک دوسش داشته باشیم از بچگی خونه فامیل نمیبردمون تا مبادا پسرای فامیلو ببینیم یا بشناسیم طرز فکرش خیلی بد و اشتباهه حالا که به سن ازدواج رسیدیم فقط فکر شوهردادنمونه و حاضر بدبختمون کنه اما مارو شوهر بده که خرجمونو نده همین دیشب واسه خواهرم خاسگار اومده بود که زنشو چندماه طلاق داده و ی بچه 6ساله داشت و با کمال پررویی میگفت همه حقوقم خرج دادن مهر زنم میشه و هیچی ندارم .اونقت پدرم داشت با اشتیاق بدون پرسیدن نظر خواهرم همه اینارو قبول میکرد که خدا خواست و بابام سر ی جمله که میخواست اقتدارشو به داماد نشون بده خاسگاری بهم خورد.جدای از بداخلاقی و زورگویی و بدبینیش واسه خانواده خسیس و کل سال جوری خرجی به مادرم میده که از گشنگی نمیریم حالا هم که عید نزدیک تا اسم پول بیاد ی دعوا راه میندازه که پول نخوایم که هیچ از زنده بودن خودم پشیمون شم بارها خواستم خودکشی کنم اما جراتشو پیدا نکردم چون از مرگ میترسم مشکلاتم اونقدر زیاد و پیچیده ست که میتونم به جرات بگم این مشکل و دردی که گفتم ی قطره از دریای غصه هام هم نیست. کمکم کنید لطفا
مشاور: خانم سعیده صفری
باسلام خواهر عزیزم در شرایط سخت و ناراحت کننده ای به سر می برید ولی خودتان نیز می دانید که به احتمال زیاد پدرتان در این سن تغییر خاصی نخواهد نکرد و شما همچنان با این شرایط روبرو خواهید بود. پس بهتر است از خودتان شروع کنید و با یک ازدواج موفق این خاطرات ناخوش را تنها در حد یک خاطره نگاه کنید . به همین دلیل توصیه می کنم تا جایی که برایتان مقدور است با ظاهری آراسته و خوشرو در محافل اجتماعی شرکت و کنید تا شانس انتخاب شدن خود توسط افراد مناسبی را بالا ببرید و از این طریق به زندگی تان تکانی جدی دهید .
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
نابالغ بودن از نظر احساسی، سرد و غیر قابل دسترس بودن: هر دخترو پسری هدفاش از ازدواج بدست آوردن پیش نیازهای ازدواج - عاطفی قوی میباشد اگر بنا بر هر دلیلی یکی از طرفین نتواند از نظر روحی، روانی و جسمی شریک زندگی را پشتیبانی نماید آن رابطه به مرور زمان از بین خواهد رفت. در ابتدا باید مطمئن شد وی قابلیت پشتیبانی و حمایت همه جانبه را دارا هست یا خیر؟ رفتارهای حمایتی دوران نامزدی به دو طرف نشان خواهد داد آیا این همان رابطهای که میخواستند هست یا خیر؟ در صورتی که افراد خود واقعی شان را به یکدیگر نشان دهند.
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
#همسرداری 🌿
6هشدار دوره نامزدی
دوران آشنایی یکی از ضروریات برای شروع زندگی مشترک است در این دوران زن و مرد نسبت به خصوصیات اخلاقی تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی و فکری یکدیگر شناخت بیشتری کسب میکنند متاسفانه برخی خانوادهها زمان محدودی را درنظر میگیرند.
جهت بدست آوردن اطلاعات صحیح زن و مرد باید دقت نظر بیشتری به خرج دهند این دوران برای جوانان بسیار با ارزش بوده و آنان میتوانند بر خصوصیات اخلاقی، تفاوتها فرهنگی، اجتماعی و فکری یکدیگر آشنایی پیدا کنند. در این برهه دختران و پسران در تکاپوی شناخت بیشتر یکدیگر خواهند بود برخی معتقدند دوران نامزدی از شیرینترین دورانهای زندگی زن و مرد میباشد البته باید حساسیت آن را مد نظر قرار داد و توجه نمود در صورتی که هدف تشکیل زندگی مشترک باشد بیشتر تمرکز بر روی شناخت ابعاد وجودی طرفین خواهد بود.
رسیدن به یک نتیجه قاطع و انتخاب همسر تصمیمی مشکل و آیندهساز است و جوانان در این مسیر نیاز به حمایت خانواده و مشاوران متبحر دارند با توجه به این مسئله که هیچ انسانی کامل نیست همه زنان و مردان در کنار جذابیتها و ابعاد وجودی مثبت شان دارای نقاط ضعفی نیز هستند که باید در مراحل اولیه زوجین نسبت به آنها آگاهی یابند. برخی از این ضعفها قابل حل و برخی دیگر طبیعی به نظر میرسد ولی نباید فراموش کرد خصوصیات، اعتقادات و باورهای نیز وجود دارند که ممکن است سبب آزار و اذیت شریک زندگی شده و در نهایت منجر به ایجاد تنش در زندگی آینده زن و مرد شود. روانشناسان معتقدند در زمان آشنایی باید مواردی را که ممکن است در زندگی آینده مشکلساز شود را جستجو و در صورت حل آن اقدام کنند و چنانچه موضوع لاینحل باشد هر چه سریعتر به رابطه عاطفی پایان داد. آنچه مسلم است نامزدی به معنای وابستگی عاطفی و فقط سپری کردن روزهای خوش نیست بلکه هدف تنها شناخت بیشتر است.
نکات مهمی که روانشناسان بر آن تاکید و بیان میدارند در صورت مشاهده هر کدام از این موارد باید بر رابطه تجدید نظر کرد عبارتند از:
عزتنفس پایین: شخصی که خود دارای عزتنفس پایین است مسلماً در روابطشان با شریک زندگی به مشکل بر خواهند خورد و این مسئله زمانی نمود بیشتری مییابد که شریک زندگی دارای عزت نفس بالایی باشد. داشتن عزت نفس و احترام به خود تاثیرات شگفتآوری در تعاملات با دیگران خواهد داشت. مسلماً هیچکس نمیخواهد فردی ضعیف، فاقد اعتماد و عزت نفس را به همسری برگزیند. میزان عزت نفس تاثیر مستقیمی بر روابط، نقشهای اجتماعی و شغلی فرد بر جای میگذارد.
عدم کنترل خشم: هیجانات بخشی اجتنابناپذیر از زندگی بشر است، هدایت و بروز هیجانات به روشی مناسب منجر به سازگاری فرد با دنیای اطراف و داشتن زندگی آرام میگردد. شخصی که نتواند هیجانات خود را کنترل و به صورت صحیح بروز دهد به راحتی کنترل خود را از دست داده و رفتارهای تکانشی منفی از خود بروز میدهد مسلماً هیچ کس نمیخواهد در کنار یک فرد مضطرب، نگران و تکانشی روزگار را سپری نماید این اشخاص انرژیهای منفی خود را به اطرافیانشان منتقل میکنند، یکی از اهداف ازدواج رسیدن به آرامش است فردی که هنوز به بلوغ عاطفی، هیجانی نرسیده است و نمیتواند هیجانات خود را شناسایی کند به سختی قادر خواهد بود با زندگی روزمره خود سازگاری ایجاد کند و مدام در جنگ و جدال با محیط بیرون از خود خواهد بود.
پیشینه خانوادگی منفی: اغلب این جمله شنیده میشود «میخواهی با خودش زندگی کنی نه خانوادهاش» در واقعیت اینگونه نیست پیوند دو جوان به واقع پیوند خانوادههایشان است نمیتوان شخصی را برگزید بدون در نظر گرفتن خانواده، بدیهیست وی نیز در همان شرایط و محیط خانواده رشد یافته و بسیاری از خلقوخو، عادات، باورها، اعتقاداتاش همانند اعضای خانواده میباشد. بررسی پیشینه خانوادگی طرف مقابل در تمامی حیطهها، شناخت دقیقتری از خانواده و خود فرد ارائه میدهد. در انتخاب همسر پیشینه خانوادگی منفی باید مدنظر قرار گیرد گاهی نمیتوان با برخی از امور منفی سازگاری ایجاد کرد برخی مسائل و پیشینههای خانوادگی منفی فرد تا پایان عمر همراهش بوده و بر زندگی آینده وی تاثیرگذار خواهد بود .
اختلالات رفتاری و جنسی: شاید همه انسانها به نوعی دچار رفتارهای نابهنجار و عاداتهای ناخوشایند باشند اما زمانی این مسئله شدت مییابد که مداوم فرد رفتارهای ناسازگارانه از خود بروز دهد و در هماهنگ شدن با محیط اطراف دچار مشکل گردد. در کنار اختلالات رفتاری و ناسازگاریها، اختلالات جنسی نیز تاثیرات مخربی بر روابط میگذارد بهتر است از سلامت جنسی فرد کسب اطلاع نمود و زندگی جنسیاش را مورد تحلیل و بررسی قرار داد. بررسی روابط عاطفی و جنسی گذشته فرد اطلاعات بسیار مفیدی در اختیارتان میگذارد و میتوان تصمیمگیری دقیقتری داشت.
#داستان_یک_اشتباه ❌🌸
ﺑﺎﺟﻨﺎﻕ ﺣﺴﻮﺩ ﭘﺎﯼ ﭼﻮﺑﻪ ﺩﺍﺭ
ﮔﺮﻭﻩ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﻣﺮﺩ ﺣﺴﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﺎﯾﺘﯽ ﻫﻮﻟﻨﺎﮎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺯﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﮐﯿﻔﺮﯼ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺷﺪ.
ﺑﻪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ ﻣﺎ، ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﯾﮑﻢ ﺁﺫﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻗﺘﻞ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ» ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﮐﺎﺭ ﺗﯿﻢ ﺟﻨﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﺎ ﺟﺴﺪ ﺧﻮﻧﯿﻦ «ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ» ﻭ ﭘﯿﮑﺮﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺎﻫﻪ ﺍﺵ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻧﺪ.ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻭﯾﮋﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺸﺎﯼ ﺭﺍﺯ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ. ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻫﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ، ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﻘﺎﻭﻣﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﺘﻞ ﻭ ﺳﺮﻗﺖ ﻃﻼﻫﺎﯼ «ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ» ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺍﻫﺮ «ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ» ﺩﺭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺤﻞ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﺗﺠﺴﺲ ﻫﺎﯼ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻭﯼ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺮﻭﺩﺷﺖ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ
«ﺍﺭﺩﻻﻥ» ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻣﻨﮑﺮ ﻗﺘﻞ ﺑﻮﺩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻻﯾﻞ ﻭ ﻣﺴﺘﻨﺪﺍﺕ ﻋﻠﻤﯽ ﭘﻠﯿﺲ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺑﯿﺎﻥ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﺪﯾﺪ.«ﺩﺭ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﺎﺟﻨﺎﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﺳﺮﻗﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﮐﺖ ﺷﺪﻡ. ﺑﺎ ﺍﻓﺸﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺯ ﺷﺮﮐﺖ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ. ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺟﻨﺎﻗﻢ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺭﻓﺎﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺭﻭﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺗﺒﺮ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺟﻨﺎﻗﻢ ﺭﻓﺘﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ «ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ» ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺒﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ «ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ» ﺯﺩﻡ. ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺑﺎ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺣﻤﻠﻪ ﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺯﺩﻡ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﮕﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﻟﻨﮕﻮﻫﺎﯼ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺮﺯﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ...ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﺳﺮﺍ ﻭ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﻗﺘﻞ، ﺑﺎﺯﭘﺮﺱ ﺟﻨﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻡ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺑﺎ ﺻﺪﻭﺭ ﮐﯿﻔﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺑﻪ ﺷﻌﺒﻪ ﺩﻭﻡ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﮐﯿﻔﺮﯼ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪ
ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺩﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﻗﺼﺎﺹ ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪﻧﺪ. «ﺍﺭﺩﻻﻥ» ﻫﻢ ﺑﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺍﺗﻬﺎﻣﺎﺗﺶ ﮔﻔﺖ: «ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺑﺎﺟﻨﺎﻗﻢ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺰﻧﻢ. ﺣﺎﻻﻫﻢ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺸﻨﺪ.»ﻗﻀﺎﺕ ﺷﻌﺒﻪ ﺩﻭﻡ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﮐﯿﻔﺮﯼ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺍﺭﺩﻻﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺹ ﻧﻔﺲ - ﺍﻋﺪﺍﻡ - ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻣﻨﺎﺑﻊ:
ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺍﻳﺮﺍﻥ90/2/8
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
#دل_نوشت ❣
پسرِ همسایه بود، از آن ها که توی همه ی رمان ها و قصه ها پیدا میشود...
سر به زیر، درسخوان، مودب و به چشمِ عاشقِ من، حسابی جذاب!
پدرش فوت شده بود، خودش بود و خودش و مادرش زهره خانم که دیابت داشت و یک زندگیِ جمع و جور و ساده...
شاگرد اول بود، شاگرد مغازه هم! گاهی که همراه مادر به بهانه ی دورِ همی میرفتم خانهشان، میدیدمش. همیشه ی خدا حواسش شش دانگ به زهره خانم بود و به قندِ خونش، که نیفتد، که بالا نرود. همیشه نی نی لرزان چشمهای نگرانش پیِ مادرش بود، همه ی توجهش به او بود...
منِ بچهسال گمان میکردم به خاطر دیابت است که هوای مادرش را دارد، بخاطر قندِ خونِ مادرش است که توجهش به اوست، فکر میکردم حواسش اگر جمعِ زهره خانم است، به خاطر بیماریست و برای همین هم توی دلم خدا خدا میکردم که من هم دیابت بگیرم که به من هم توجه کند، حواسش به من هم باشد، هی نگرانِ قندِ خونم بشود و نی نی چشم هایش هی لرزان بشود که نکند حالم بد بشود و بهش خبر ندهم! توی خیالم میدیدمش که فقط کمی از شش دانگِ هوش و حواسش مالِ من شده، برای خودم کلی خیالِ عاشقانه بافته بودم، با اویی که روحش هم خبردار نبود از من و احمقانههایم و جز سلام های گاه به گاهِ هنگامِ عبورمان از هم، توی کوچه و خیابان و راهپله و حیاطِ مشترکِ خانههامان، هیچ ربطی به هم نداشتیم!
خوش خیالیم زیاد طول نکشید؛ مرضِ قند نگرفتم اما یک صبحِ شنبه ی زمستان، موقعی که میخواستم با دو از حیاطِ ساختمان رد بشوم که از سرویسِ مدرسه جا نمانم، دیدمش، بالای پله ها، توی راهرو. با همان پیراهن چارخانه ی آبیِ همیشگی و شلوار کتانِ مشکی ای که خط اتویش هنداونه قاچ میکرد! توی فکر بود، فکر کی یا چی؟! چه فرقی داشت! طبقِ معمول مرا ندیده بود اما من دیدنش همان و حواس پرتی همان و تا به خودم بجنبم، سُر خوردن و افتادن همان! بالای سرم که رسید، همان جور پخش زمین بودم؛ درد داشتم اما مهم نبود! درد داشتم اما همه ی حواسم به نگاهِ خالیش بود! درد داشتم اما نه انقدری که حالیم نشود نگران نشد، نی نیِ چشم هایش نلرزید، نترسید برایم! دستپاچه نگاهم میکرد، درست مثلِ کسی که گنجشککِ بال شکسته ای را توی دست های یک پسربچه ببیند، یا مثل کسی که به بچه گربه ی زیر باران مانده نگاه میکند، با ترحم، با دلسوزی، با بی تفاوتیِ یک غریبه، همین! بعدش از زورِ درد از حال رفتم و چه شد و چه نشد را نفهمیدم، ولی به قیمت جفت پای قلم شده ام هم که شده باشد، فهمیدم توجه و علاقه ی آدم ها را، با این جور چیزها نمیشود خرید...
فهمیدم نمیشود محبت را، و عشق را، و احساس را گدایی کرد...
فهمیدم اگر کسی دوستت داشته باشد، هوایت را دارد، حواسش شش دانگِ جمع است به بالا و پایین قند خونت، دلواپسِ بد و خوبِ حالت است، دلنگرانِ میشود برای حال و روزت، که از روی عشق است اگر نی نی چشمِ کسی برایت لرزان میشود...
فهمیدم غیر از این که باشد، شکستن پا که سهل است، پیشِ رویِ طرف هم که خودت را بکشی و جان بدهی و بمیری، در نهایت درست مثلِ کسیست که به بچه گربه ی زیر باران مانده نگاه میکند، یا به یک گنجشک بال شکسته ی بخت برگشته...
با ترحم، با دلسوزی، با بی تفاوتیِ یک غریبه، همین!
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
سوال ۸۱۰🌸🍃
سلام سلام. 4ساله ازدواج کردم.تا چند وقت پیش خود را خوشبخت...
ناشناس ( تحصیلات : کم سواد ، 26 ساله )
سلام. 4ساله ازدواج کردم.تا چند وقت پیش خود را خوشبخت ترین انسان روی زمین می دانستم.همسرم بسیار مهربان بود و همه حسرت زندگی مارا می خوردند.ناگهان همه چیز به هم ریخت.باعشق فراوان برای کنکور ارشد خواندم مطمئن بودم جز نفرات برترم اما نمی دانم چه شد با دیدن رتبه ام فهمیدم امکان قبولیم 0 است.انگیزه ای نداشتم تا دوباره یکسال از عمرم را هدر کنم.تصمیم گرفتیم بچه دار شویم اما فهمیدیم علیرغم انواع درمانها،بچه دار نمیشویم.شغل مناسبی برایم پیدا شد. 4 ماه خالصانه کار کردم و رئیس شرکت راضی بود اما حاضر نشد بیمه ام کند.در نتیجه مجبور به انصراف شدم.خواهرم که ازدواج کرد اوضاع بدتر شد.زندگی اش به مراتب بهتر از من بود.به علایقش می پرداخت و راضی بود.من هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.مشکلاتم با والدین همسرم بیشتر شده بود. 4 سال درجا زده بودم و زندگیم هیچ پیشرفتی نداشت.کلافه بودم. در این میان مادربزرگم مرحوم شد و شوک این قضیه مرا حسابی به هم ریخت. حالا از دختری که در مهربانی و خوش اخلاقی زبانزد بود،تبدیل شدم به آدمی عصبی که با کوچکترین تلنگری پرخاش میکنم.انگیزه ای برای زندگی ندارم.احساس پوچی میکنم.گاهی بی دلیل گریه میکنم.صبحها به زحمت بیدار میشوم.پرخوری عصبی پیدا کردم و روز به روز چاقتر میشوم.اضافه وزن ندارم اما شدیدا از چاق شدن میترسم.زیبایی ام که همه را جذب میکرد از بین رفته و مدام با همسرم درگیری لفظی دارم. انصافا همسرم همیشه بهترین ها را برایم انجام داده و بسیار عاطفی و مهربان است.نمی دانم چکار کنم.بسیاری از اطرافیانم در این سالها بچه دار شده اند.دیگران هم ادامه تحصیل داده اند اما من...مدام نگرانم.از کوچکترین حرفی ناراحت میشوم.هدفی برای آینده نمانده که بخواهم به دنبالش بروم چراکه دست روی هرچیزی گذاشتم بیهوده بود.از خودم خسته شدم.ساعت خوابم زیاد شده و درطول روز کسلم.حوصله هیچکس را ندارم.دلم نمیخواهد زیاد از خانه خارج شوم.گاهی فکر میکنم اگر بمیرم بقیه چه میکنند؟خیلی خسته ام. لطفا کمکم کنید.
مشاور: خانم سعیده صفری
باسلام. خواهر عزیزم شما در عرض یک مدت کوتاه شاهد چندین اتفاق نامساعد بوده اید که در روحیه و خلق و خویتان تاثیر منفی بسیاری گذاشته است و قدرت و مقابله و سازگاری شما را به شدت کاهش داده است، شاید هر کس دیگری نیز جای شما بود این احساس را به مراتب مختلف تجربه می کرد اما هنر شما این است که شرایط را به نفع خودتان تغییر دهید البته شاید با این روحیه¬ی کسل و ناامید نتوانید به تنهایی از پس آن بر آیید اما با کمک یک روانشناس بالینی حتما می توانید این کار را انجام دهید . همچنین با توجه به شرایط خوبی که قبل از این مدت در زندگیتان داشته اید با کمی تدبیر می توانید مانند سابق کنترل زندگیتان را به دست بگیرد. برخی از نشانه هایی که از آنها رنج می برید منوط به اتفاقات واقعی است مانند قبول نشدن در کنکور کارشناسی ارشد و باردار نشدنتان، اما برخی از آنها نیز به خاطر طرز نگرشتان نسبت به این اتفاقات است . همچنین همانطور که خودتان نیز اشاره کرده اید مقایسه ی شرایطتتان با زندگی خواهرتان وضعیت شما را تشدید خواهد کرد . پس توصیه می کنم در اسرع وقت به یک روانشناس بالینی مراجعه کنید و با پیگیری جلسات به وضعیت دلخواهتان دست یابید.
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 الان یه هفته س این آدم علاف رفته رو اعصاب من و زندگیمو بهم ریخته..عرشیا تلخه ..
#داستان_زندگی 🌸🍃
..
با ناراحتی میزو جمع کردم و ظرفا رو شستم و رفتم تو هال دیدم عرشیا نیست..اصلا نمی دونستم چشه و انقدر از دستش ناراحت بودم که دیگه می خواستم برام مهم نباشه..نشستم جلوی تلویزیون و روشنش کردم و هی کانال رو عوض می کردم..اصلا نمی دونستم چی می خوام..یعنی همون شبکه ای هم که می زدم نگاه نمی کردم..عرشیا اومد و وقتی دید من هی دارم این کانال اون کانال می کنم کنترل رو ازم گرفت و رفت سمت مبل یه نفره ی تو هال و نشست .. زد اخبار ببینه !! می دونستم بیشترش برای در آوردن لج منه..
بهم برخورد..آخه این چرا اینجوری می کرد؟هر روز و هر ساعت اخماش بیشتر تو هم می رفت..رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم تا آهنگ گوش کنم..همیشه بهم آرامش می داد..هندفیری رو که گذاشتم تو گوشم و گوشی رو گرفتم دستم تا آهنگ رو پلی کنم که صدای زنگ اس ام اس تو اتاق پیچید..صدای گوشی عرشیا بود..برای تلافی کار سرشبش گوشیشو برداشتم..مطمئن بودم خودش صداشو نشنیده..اینباکسشو باز کردم و با دیدن اسم شهاب چشمام چهارتا شد..ولی به خودم گفتم هر شهابی که پسر عموی من نیست..بازم مثل بعدازظهر خودمو گول زدم ولی این همون بود .. پسر عموی پلید من..براش زده بود:خواهش می کنم..وظیفه بود..خواستم خودم یه جوری سر به راهش کنم ولی شنیدی که..گفت به من مربوط نیست..خوبه از اول خودتو در جریان گذاشته بودم..شب خوش"
مغزم سوت کشید..منو سر به راه کنه؟مگه من چیکار کرده بودم؟
رفتم همه پیاما رو خوندم..شهاب زده بود براش:سلام عرشیا خان..نمی خوام تو زندگیتون دخالت کنم..ولی هوای زنتو داشته باش..تنوع طلب شده انگار
عرشیا جواب داده بود:چطور؟من ترنم رو خوب می شناسم..این وصله ها بهش نمی چسبه
- اگه بهت ثابت بشه چی؟
- ثابت نمی شه..اون اهل این حرفا نیست
- باشه یه روزایی زود بری خونه بد نیست خوب می شه مچشو گرفت
- بهش اطمینان دارم ولی برای کوبوندن سر تو به طاق این کارم می کنم
- خوب می کنی برادر من..واسه خودت می گم
- اوکی شبتون خوش
عرشیا به من اعتماد داره می دونم..همین باعث شد لبخندی رو لبم بشینه و باقی پیاما رو بخونم
دوباره شهاب نوشته بود:
- تا اینجاش که حق با من بود..
- باور نمی کنم
- چه بخوای چه نخوای فعلا که اینطوریاست
- باید مطمئن شم..نمی تونم به ترنم تهمت بزنم
- گوشیشو چک کن..اینم یه راهشه
- هه خوب بلدی شما هم..
- آره دیگه..حالا بد فکریم نیست..گوشیشو چک کن شاید به نتایجی رسیدی..چون این دوست ما با همین خط با ترنم حرف می زنه..فکر نمی کنم خط دیگه ای داشته باشه..البته ناگفته نمونه دوستم وقتی فهمید شوهر داره کشید کنار ولی ترنم انگار خودش بهش زنگ زده
- اوکی..بذار ببینم چیکار می کنم
باورم نمی شد..اون صدای خشن..درخواست پول..هه یعنی منو چی فرض کردن اینا؟؟؟؟؟؟؟
عرشیا باورش شده؟شهاب؟می کشمت شهاب می کشمت...اون مرتیکه پول می خواست که زنگ می زد..اون خودش گفته فلان ساعت باهاش تماس بگیرم تا برام توضیح بده قضیه چیه و آخرشم نگفته بود و مجبور شده بودم یه بار دیگه زنگ بزنم
بقیه اس ها رو نخوندم و رفتم سراغ گوشی خودم..پس قضیه میس کالی که برام نشون نداده بود همینه..عرشیا سر گوشیم بوده..عرشیا برای این سرده برای اینه که عرشیا تلخه..بغض گلومو گرفته بود..نمی دونستم چیکار کنم..یعنی شهاب ؟؟ عرشیا که می دونست شهاب منو می خواسته برای به نام شدن رستوران..وااااای ..بدبخت شدم !! عرشیا چرا انقدر زودباور شده؟شهاب چرا انقدر کثیف شده؟بدون هیچ حرفی از جام پریدم و رفتم بیرون.درو با شدت باز کردم که از صدای بلندش عرشیا از جاش پرید..دیگه کنترلی رو رفتارم نداشتم و صدامو برده بالا:
- خجالت بکش عرشیا..حالم ازت بهم می خوره..تویی که همیشه دم از اعتماد می زدی اینجوری نشون دادی خودتو..که من با اون مرتیکه گردن کلفت رابطه دارم؟؟؟؟؟؟تو ذهن کثیفت تا کجا پیش رفتی؟؟؟؟؟تو احمق مگه نمی دونستی شهاب منو می خواست..تو نفهم مگه نمی دونستی برای چی منو می خواست؟؟؟؟؟؟؟؟مگه اولش برات نگفتم؟خوبه بهت گفتمو جوابم اینه..وگرنه نمی دونستم چی می شد..تو بشین فکر کن من با اون رابطه دارم یه ذره هم عقلتو به کار ننداز
عرشیا هم قیافه حق به جنبی گرفت و گفت:فعلا که همه چی علیه توئه خانوم برخوردار
با این طرز مخاطب قرار دادنش دلم گرفت..دوباره صداش پیجید تو گوشم:
وقتی می بینم شماره ای که گفتن باهاش رابطه داری هر روز رو گوشیته..چه تماس چه اس ام اس..وقتی می بینم حتی وقتی اون زنگ نزده خودت بهش زنگ زدی..وقتی زود می آم خونه می بینم داری بحث می کنی می گی به تو مربوط نیست با کی می رو می ام و ... حق ندارم؟می دونم حرفای شهاب رو خوندی می دونم می دونی گوشیتو چک کردم..خودت بشین فکر کن ببین حق دارم یا نه
- فکرامو کردم..آره حرفاتونم خوندم..فقط می تونم بگم برای خودم متاسفم !
#ادامه_دارد