وقتی با یک شهیدی خو میگیریم
اولش همش شک و تردید،داریم که🤔
نکنه یک رابطه ی یک طرفه است
نکنه منو نمیبینه 😔
انقد دوستای پاک و مخلص داره که اصلا من گناهکاربه چشمش نمیام😓
یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه
میپرسی اصلا اون منو میبینه☹
اصلا منو به عنوان دوستش یا برادر وخواهرش قبول داره؟!
عکسشو میگیری روبه روت😓
بهش میگی اگه توهم منو به عنوان دوستت قبول داری یه نشونه بفرست
بزار بفهمم تو هم میخای رابطمون حفظ بشه
وقتی که یک نشونه ازش دیدی،بهش ایمان میاری
دنبال وقت خالی میگردی که بهش نگاه کنی و حرف بزنی باهاش
دلت که میگیره به خودش میگی
میگی داداشی دلم از زمینیا شکسته😢
خودت نگام کن
اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه.
با یک لبخند کنج لبش،
میگه من هستم😊
ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم سابق نیستی.
اطرافیانت تغییرات رو در تو احساس میکنن.حرف و کنایه و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌
توی دلتون واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر شهدا بشن و حال امروز منو بفهمن
میدونی ،میخوام یک چیزی بگم
همه ی ما ازوقتی دوست وبرادر شهیدمون وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده
و این حال خوب رو اول از همه مدیون خدا و بعد شهدا هستیم
#رفیــقخاصحــاجقاسم
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 بریم زیر بارون حرم کربلا 💚
🌾قافله سالار من کجایی ای دوای دردم
مداح : حسین شریفی
#امشب_شب_جمعه_است 🕊
نمیدانم کمیل را کجا میخوانی!
نجف،کربلا،شاید هم در تاریکی بقیع😔
🌹آقای من...
🔘امشب کمیل را هر کجا خواندی به این فراز از دعا که رسیدی یاد من هم کن:
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء...
🌹آری آقای خوبم...
⚡️کاش گناهانم می گذاشت دعاهایم از سقف دهانم بالاتر روند تا آسمانها .....
و به اجابت برسند که زیاد دعا کرده ام...
🌹آری آقای خوبم..
⛔️ زندانی شده ام.زندانی نفس، زندانی گناهانم ،زندانی دنیا......
و من را بگو که می خواهم یارت باشم...
🌹آقای خوبم...
کمیل خواندی یادمان کن امشب... 😭😭😭
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
سلام
شبتون بخیر
دوستان، مهمانان شهدا.
باتوجه به شهادت جانباز معزز اسلام، شهید میرزامحمد سلگی به دلیل جراحت شیمیایی؛ که امشب مراسم تدفین غریبانه ایشون هم انجام شد؛ نماز لیله الدفن رو در صورت امکان بخونید.
نام حاج میرزا محمد
فرزند علی محمد
التماس دعا
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🍃🌷🍃🌷
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۸قسمت دوم
💠۴.بعثت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سختى هاى جاهليّت
سپاس خداوند سبحان حضرت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را هنگامى مبعوث فرمود: كه دنيا به مراحل پايانى رسيده، نشانه هاى آخرت نزديك، و رونق آن به تاريكى گراييده و اهل خود را به پاداشته، جاى آن ناهموار، آماده نيستى و نابودى، زمانش در شرف پايان، و نشانه هاى نابودى آن آشكار، موجودات در آستانه مرگ، حلقه زندگى آن شكسته، و اسباب حيات در هم ريخته، پرچمهاى دنيا پوسيده، و پرده هايش دريده، و عمرها به كوتاهى رسيده بود.
در اين هنگام خداوند پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ابلاغ كننده رسالت، افتخار آفرين امّت، چونان باران بهارى براى تشنگان حقيقت آن روزگاران، مايه سربلندى مسلمانان، و عزّت و شرافت يارانش قرار داد.
💠5.ارزش ها و ويژگى هاى قرآن
سپس قرآن را بر او نازل فرمود: قرآن نورى است كه خاموشى ندارد، چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيرد،
دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود، راهى است كه رونده آن گمراه نگردد، شعله اى است كه نور آن تاريك نشود، جدا كننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنايى است كه ستون هاى آن خراب نشود، شفا دهنده اى است كه بيمارى هاى وحشت انگيز را بزدايد، قدرتى است كه ياورانش شكست ندارند، و حقّى است كه يارى كنندگانش مغلوب نشوند.
قرآن، معدن ايمان و اصل آن است، چشمه هاى دانش و درياهاى علوم است، سرچشمه عدالت، و نهر جارى دل است، پايه هاى اسلام و ستون هاى محكم آن است، نهرهاى جارى زلال حقيقت، و سرزمين هاى آن است. دريايى است كه تشنگان آن، آبش را تمام نتوانند كشيد، و چشمه اى است كه آبش كمى ندارد، محل برداشت آبى است كه هرچه از آن برگيرند كاهش نمى يابد، منزلى است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد، و نشانه هايى است كه روندگان از آن غفلت نمى كنند، كوهسار زيبايى است كه از آن نمى گذرند. خدا قرآن را فرو نشاننده عطش علمى دانشمندان، و باران بهارى براى قلب فقيهان، و راه گسترده و وسيع براى صالحان قرار داده است. قرآن دارويى است كه با آن بيمارى وجود ندارد، نورى است كه با آن تاريكى يافت نمى شود، ريسمانى است كه رشته هاى آن محكم، پناهگاهى است كه قلّه آن بلند، و توان و قدرتى است براى آن كه قرآن را برگزيند، محل امنى است براى هر كس كه وارد آن شود، راهنمايى است تا از او پيروى كند، وسيله انجام وظيفه است براى آن كه قرآن را راه و رسم خود قرار دهد، برهانى است بر آن كس كه با آن سخن بگويد، عامل پيروزى است براى آن كس كه با آن استدلال كند، نجات دهنده است براى آن كس كه حافظ آن باشد و به آن عمل كند، و راهبر آن كه آن را به كار گيرد، و نشانه هدايت است براى آن كس كه در او بنگرد، سپر نگهدارنده است براى آن كس كه با آن خود را بپوشاند، و دانش كسى است كه آن را به خاطر بسپارد، و حديث كسى است كه از آن روايت كند، و فرمان كسى است كه با آن قضاوت كند.
🌴🌴🌴
۳۰
🌺🌺واما ادامه داستان👇👇🌺🌺
قدری... قدری صحبت خصوصی
- نمی خواست جواب روشنی بدهد.
- حداقل بگویید در چه موردی صحبت کردید؟
- پاسخی نداد .
-پرسیدم در باره خودتان- عالم غیب یا مبحث دیگری؟
- باز جوابی نداد .
-پیامتان دریافت شد. سوالم را پس میگیرم. بقیه ماجرا را تعریف کنید.
-صدای روحانی به صورت محبت آمیز گفت که من موقتاً مهمانش هستم یعنی قرار است دوباره به زندگی مادی برگردم. بعد از این که چیزهایی را دیدم و شنیدم ازش پرسیدم چقدر طول میکشد تا برگردم؟
- جواب داد زیاد طول نمی کشد . من هیچ میلی به برگشتن نداشتم اما نگران والدین بودم. حتماً کار گر ها به پدر و مادرم خبر می دادند که چه اتفاقی برایم افتاده . مطمئناً آن دو با شنیدن جریان خیلی مضطرب می شدند پیش خودم گفتم آیا تا حالا با خبر شده اند؟
صدای روحانی گفت اگر مایل باشی می توانی به پدر و مادرت سر بزنیم.
- پرسیدم می توانم ؟
جواب داد البته که می توانیم
۳۱
برای چند لحظه همه جا تاریک شد سپس خودم را در خانه پدر و مادرم دیدم .داخل کوچکترین اتاق خانه نشسته بودند. مادرم نزدیک سماور روی تشکچه مخصوص خودش بود .پدرم در گوشه سمت راست اتاق در حالی که به حرفهای مادرم گوش می داد ،داشت پیچ های رادیو را می بست.
ماجرایی را که در جلسه قرائت قرآن پیش آمده بود جز به جز تعریف میکرد.
مادرم پای ثابت جلسات قرائت بود. میتوانم بگویم که حداقل نیمی از قرآن را از حفظ میخواند. با نوک انگشت دو ضربه آرام به لبه میز زدم .
- که ماجرایی در جلسه قرآن اتفاق افتاده بود؟
۳۲
- وسط جلسه یکی از خانمها سکته کرده بود سکته مغزی این چیزی بود که مادرم داشت به پدرم می گفت در میان صحبت ، پدرم دور و برش را نگاه میکرد لبهایش را بهم فشار می داد و چند بار روی قالی دست کشید دانستند. پیچ کوچکی را گم کرده و دارد دنبالش میگردد مادرم از او پرسید دنبال چه میگردی؟
پدرم جواب داد یکی از پیچها....
من داشتم آن پیچ را می دیدم بی اختیار دستم را به سوی پیش دراز کردم. و گفتم اینجاست. تا گفتم پدر نگاهش به سمت پیچ چرخاند انگار صدایم را شنیده باشد .یا متوجه اشاره دستم شده باشد. لبخند زنان به مادر گفت دیدمش و پیچ را برداشت.
۳۳
- همان وقت زنگ تلفن به صدا در آمد میدانستم چه کسی دارد زنگ میزند کاملا میدانستم.
-چه کسی زنگ میزد؟
- یکی از کارگرهای ساختمان بود
- همان ساختمانی که از سقوط کرده بودید ؟
- بله آن کارگر مردی میانسال به اسم اسماعیل بود و میخواست جریان را به پدر و مادرم اطلاع دهد. دیگر دوست نداشتم آنجا باشم نمیخواستم والدینم در حین شنیدن خبر ببینم . تماشای چنین صحنهای متنفر بودم.
چند سال قبل از برادر کوچکم رضا بر اثر تصادف فوت کرده بود. من در خانه پدرم بودم وقتی دوستش تلفن کرد و خبر را داد آن روز دیدم که چطور مادرم ویران شد و چطور کمر پدرم تا خورد😞
۳۴
- صدایش در بغضی فزاینده شکست و در خاطرات تلخ فرورفت کمی به او مهلت دادم و آن وقت....
- خب من خواستید والدین تان را موقع شنیدن خبر نبینید .
- ضمناً به یاد رضا افتادم دلم برایش تنگ شده بود به طرزی بیسابقه دوست داشتم در قبرستان باشم کنار آرامگاهش.
همان وقت صدای روحانی گفت میل داری به قبرستان بروی مانعی نیست .
- از او پرسیدم چطور بروم؟
- گفت فقط کافی است که تصمیم بگیریم. و همینکه تصمیم گرفتم دیدم قبرستان هستم.
لطفاً این توضیح کوتاه را بشنوید (قبرستان شهر ما در اطراف مرقد یک امامزاده واقع شده مرقدی با یک گنبد بزرگ مثل خیلی از مکان های مقدس)
۳۵
- آهان
خلاصه دیدم در قبرستان هستم روبروی قبر رضا که در فاصله کمی از حریم امامزاده قرار داشت .ایستاده بودم و داشتم به سنگ قبرش نگاه میکردم لاشه ی گنجشکی روی سنگ قبر افتاده بود.
دفعتاًً متوجه شدم که خالهام دارد به سوی قبر می آید دانستم که او در اصل برای خرید دارو از خانه بیرون آمده. مقابل قبرستان که رسیده به خودش گفته خوب است بروم فاتحهای برای رضا بخوانم علاقه زیادی به رضا داشت. به هر حال وقتی که خاله نزدیک قبر رسید گنجشک مرده را دید خم شد گوشه ای از بال پرنده را گرفت و لاشه را از روی سنگ برداشت و به طرف یک درخت سر پرتاب کرد.
۳۶
بعد کنار قبر چمباتمه زد نوک انگشتان دست راستش را برای خواندن فاتحه روی قبر گذاشت .
آهی کشید و مشغول خواندن فاتحه شد.
نکته قابل توجه در مدتی که فاتحه می خواند شعاع های نور از نوک انگشتانش بیرون می آمد و وارد قبر می شد و بدیهی است که او شعاع های نور را نمی دید. فقط من میدیدم بعد از خواندن فاتحه دستهایش را به سمت آسمان بالا برد تا برای رضا دعا کند. در حین دعا باز هم نور از سر انگشتانش خارج می شد.
طبیعتاً این بار به جای اینکه نور در زمین فرو رود به آسمان میرفت .عاقبت خاله ام کف دست هایش را روی صورتش کشید و برخاست و به سوی دروازه قبرستان به راه افتاد. به محض رفتنش خواستم
داخل قبر رضا را ببینم😳
۳۷
- به خودم گفتم چرا او خواسته که داخل قبر برادرش را ببیند .مگر چه چیز جالبی در آن گودال کوچک و ترسناک و نفرت انگیز بود وجود داشته .
- نگاه تندی به من انداخت و گفت آن گودال اصلاً کوچک و ترسناک نفرت انگیز نبود .🙊بلافاصله لب های خطا کارش را به هم دوخت و در خودش گره خورد هر دو در سکوتی سنگین به یکدیگر خیره شدیم. او با حیرت و با ندامت و اضطراب و من از اینکه او توانست فکرم را بخواند ،جا خورده بودم. او از اینکه غفلتا قدرت روحی اش را برملا کرد پشیمان بود بعد از آن خاموشی من به او گفتم از شما می توانید افکار دیگران را بخوانید؟😱
۳۸
- حسین شگفت زده از من سوال کرد:
-درست شنیدم؟! مهندس افکار دیگران را میخواند ؟ واقعاً ؟!
جواب دادم:
- بله .کاملاً صدای درونم را شنید. ناخودآگاه خودش را لو داد مهندس جویده جویده گفت:
من... من فقط حرف زدم که..... خیلی خوب.حق ندارم دروغ بگویم اقرار می کنم. نه همیشه، بعضی وقتها می توانم ضمیر دیگران را بخوانم.
- قطعاً قبل از تجربه مرگ قادر به چنین کاری نبودید .بودید ؟
- نه
- و صدای افسرده اش، حالتی خواهش گرانه به خود گرفت و گفت: اجازه... اجازه بدهید که این موضوع بگذریم.
اگر من اجازه میدادم حسین نمیداد او با حرارت به مهندس گفت نباید روی این موضوع سرپوش گذاشت .ابدا.
ً ما قبلاً هم با کسانی که بعد از تجربه مرگ دارای قدرت های خاصی شدهاند دیدار کردیم همه در مورد توانمندی های خود حرف زده اند شما هم حرف بزنید
لحظه به خاطر خدا مهندس کمک کنید تا در این باره بیشتر بدانیم .ضروری است، و بسیار ضروری است. که خوانندگان کتاب دقیقاً در جریان قرار بگیرند.
۳۹
مدتی طولانی به مهندس آویزان شد و کوشید خواستهاش را بر او تحمیل کند. سرانجام جملات تحریک کننده حسین موثر واقع شد .مهندس خسته از مقاومت و با اکراه گفت............
[ در این قسمت به بعضی از توانمندی های خود از جمله ذهن خوانی محاسبه سریع حاصل ضرب یا تقسیم اعداد اشاره می کند و نویسنده و دوستش بارها او را امتحان می کنند که با توجه به حوصله خوانندگان از آوردن جزئیات آن خودداری می کنیم]
..... - خوب ماجرا تان را تا آنجا تعریف کردید که خواستید داخل قبر برادرتان را ببینید درست است؟
بله. و متعاقب آن احساس کردم نیرویی مرا با شدت و با سرعت زیاد به درون قبر مکید.
- به طور دقیق همین احساس را داشتید ؟احساس مکیده شدن؟
بله .
- بعد ؟
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
برادر بسیجی مصطفی پیران ، که در ماموریت کنترل و غربالگری ورودی شهر کرج(پل فردیس) حضور داشتن، ۱۳ فروردین ۹۹، بر اثر حادثه دلخراش تصادف با موتور سیکلت به بیمارستان منتقل و مورد عمل جراحی قرار می گیرد. با توجه به مثبت شدن تست کرونای نام برده و پایین آمدن اکسیژن خون جان عزیز و نازنینشو تقدیم امنیت و سلامت کرد.
#اینمسیرمردمیخواهد🦋
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_جبهه 😂
🎥مصاحبه شیرین و دیدنی شهید بیطرفان(معروف به دائی محمد) از گردان کوثر لشکر ۱۷علی بن ابی طالب قم بالهجه شیرین قمی😁
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
🌺متن صلوات شعبانیه🌺
🌸هر روز شعبان در وقت زوال [وقت ظهر شرعى] و در شب نيمه آن اين صلوات را كه از حضرت زين العابدين عليه السّلام روايت شده بخواند:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلائِكَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجَارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا وَ يَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَ غِيَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِينَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضًى وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَدَاءً وَ قَضَاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الْأَبْرَارِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ وَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ وِلايَتَهُمْ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْمُرْ قَلْبِي بِطَاعَتِكَ وَ لا تُخْزِنِي بِمَعْصِيَتِكَ وَ ارْزُقْنِي مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ، بِمَا وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ شَرْتَ عَلَيَّ مِنْ عَدْلِكَ وَ أَحْيَيْتَنِي تَحْتَ ظِلِّكَ وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبَانُ الَّذِي حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ [سَلَّمَ ] يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ فِي لَيَالِيهِ وَ أَيَّامِهِ بُخُوعا لَكَ فِي إِكْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ
اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ وَ نَيْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَيْهِ اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعا مُشَفَّعا وَ طَرِيقا إِلَيْكَ مَهْيَعا وَ اجْعَلْنِي لَهُ مُتَّبِعا حَتَّى أَلْقَاكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنِّي رَاضِيا وَ عَنْ ذُنُوبِي غَاضِيا قَدْ أَوْجَبْتَ لِي مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ أَنْزَلْتَنِي دَارَ الْقَرَارِ وَ مَحَلَّ الْأَخْيَارِ
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۸ قسمت اول
💠1.علم الهى
خدا از نعره حيوانات وحشى در كوه ها و بيابان ها، و گناه و معصيت بندگان در خلوتگاه ها، و آمد و رفت ماهيان در درياهاى ژرف، و به هم خوردن آبها بر اثر وزش بادهاى سخت آگاه است. و گواهى مى دهم كه حضرت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برگزيده خدا، سفير وحى، و رسول رحمت اوست.
💠2.ارزش پرهيزكارى
پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم، خدايى كه آفرينش شما را آغاز كرد، و به سوى او باز مى گرديد. خدايى كه خواسته هاى شما را بر آورد، و بازگشت بسوى او نهايت آرزوى شماست. راه راست شما به او پايان مى پذيرد، و به هنگام ترس و وحشت، او پناهگاه شماست.
همانا تقوا و ترس از خدا، داروى بيمارى هاى دل ها، روشنايى قلب ها، و درمان دردهاى بدن ها ، مرهم زخم جان ها، پاك كننده پليدى هاى ارواح، و روشنايى بخش تاريكى چشم ها، و امنيّت در نا آرامى ها، و روشن كننده تاريكى هاى شماست.
پس اطاعت خدا را پوشش جان، نه پوشش ظاهرى، قرار دهيد، و با جان، نه با تن، فرمانبردار باشيد تا با اعضا و جوارح بدنتان در هم آميزد، و (آن را) بر همه امورتان حاكم گردانيد.
اطاعت خدا را راه ورود به آب حيات، شفيع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت هاى طولانى دوران برزخ، و راه نجات لحظات سخت زندگى، قرار دهيد زيرا اطاعت خدا، وسيله نگهدارنده از حوادث هلاك كننده، و جايگاه هاى وحشتناك، كه انتظار آن را مى كشيد، و حرارت آتش هاى بر افروخته است.
پس كسى كه تقوا را انتخاب كند، سختى ها از او دور گردند، تلخى ها شيرين و فشار مشكلات و ناراحتى ها برطرف خواهند شد، و مشكلات پياپى و خسته كننده، آسان گرديده و مجد و بزرگى از دست رفته چون قطرات باران بر او فرو مى بارند، رحمت باز داشته حق باز مى گردد، و نعمت هاى الهى پس از فرو نشستن به جوشش مى آيند، و بركات تقليل يافته فزونى گيرند. پس از خدايى بترسيد كه با پند دادن شما را سود فراوان بخشيده، و با رسالت پيامبرش شما را نيكو اندرز داده، و با نعمت هايش بر شما منّت گذاشته است. خود را براى پرستش خدا فروتن داريد، و با انجام وظائف الهى، حق فرمانبردارى را به جا آوريد
💠3.ويژگى هاى اسلام
همانا اين اسلام، دين خداوندى است كه آن را براى خود برگزيد، و با ديده عنايت پروراند، و بهترين آفريدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد. پايه هاى اسلام را بر محبّت خويش استوار كرد، و اديان و مذاهب گذشته را با عزّت آن، خوار كرد، و با سر بلند كردن آن، ديگر ملّت ها را بى مقدار كرد، و با محترم داشتن آن، دشمنان را خوار گردانيد، و با يارى كردن آن دشمنان سر سخت را شكست داد، و با نيرومند ساختن آن اركان گمراهى را درهم كوبيد، و تشنگان را از چشمه زلال آن سيراب كرد، و آبگيره هاى اسلام را پر آب كرد.
خداوند اسلام را به گونه اى استحكام بخشيد كه پيوندهايش نگسلد، و حلقه هايش از هم جدا نشود، و ستون هايش خراب نگردد، در پايه هايش زوال راه نيابد، درخت وجودش از ريشه كنده نشود، زمانش پايان نگيرد، قوانينش كهنگى نپذيرد، شاخه هايش قطع نگردد، راه هايش تنگ و خراب نشود، و پيمودن راهش دشوار نباشد، تيرگى در روشنايى آن داخل نشود، و راه راست آن كجى نيابد، ستونهايش خم نشود، و گذرگاهش بدون دشوارى پيمودنى باشد، در چراغ اسلام خاموشى، و در شيرينى آن تلخى راه نيابد. اسلام ستون هاى استوارى است كه خداوند (پايه هاى) آن را در دل حق برقرار، و اساس و پايه آن را ثابت كرد، اسلام چشمه سارى است كه آب آن در فوران، چراغى است كه شعله هاى آن فروزان، و نشانه هميشه استوارى است كه روندگان راه حق با آن هدايت شوند، پرچمى است كه براى راهنمايى پويندگان راه خدا نصب گرديده، و آبشخورى است كه وارد شوندگان آن سيراب مى شوند.
خداوند نهايت خشنودى خود را در اسلام قرار داده، و بزرگ ترين ستون هاى دينش، و بلندترين قلّه اطاعت او در اسلام جاى گرفته است، اسلام در پيشگاه خداوند، داراى ستون هايى مطمئن، بنايى بلند، راهنمايى هميشه روشن، شعله اى روشنى بخش، برهانى نيرومند، و نشانه اى بلند پايه است، كه در افتادن با آن ممكن نيست پس اسلام را بزرگ بشماريد، از آن پيروى كنيد، حق آن را اداء نماييد، و در جايگاه شايسته خويش قرار دهيد.
🌴🌴🌴
۴۰
🌺🌺🌺ادامه داستان🌺🌺🌺
ببینید قبر... قبر، معمولی نداشت لطفاً گوش کنید :چیزی را که می خواهم بگویم با هیچ کدام از معیارها و تئوری های زمینی سازگار نیست . به عبارتی ظاهراً دور از علم منطق و آموختههای دنیوی است .شاید خیلی کسل کننده باشد ولی مجدداً می گویم من فقط موظف هستم که مشاهداتم را نقل کنم. توجیه آنها کار من نیست.
پس لطفاً نخواهید که برای هر چه دیدهام توضیح قانع کننده و علمی ارائه دهم .خیالتان را راحت کنم من پاسخ بسیاری از پرسش هایی را که برای تان پیش خواهد آمد نمی دانم . بنابراین توقع نداشته باشید چیزی را که خودم نمیدانم به شما بفهمانم. من فقط میتوانم این نکته را خاطر نشان کنم بنده آن صحنه هایی را که دیدم و باور دارم که دیدهام .
- شما چه دیدید؟
۴۱
در ابتدا نمای کلی از قبر. قبر، مکانی به طول ۵۰۰ متر. بله، به طول ۵۰۰ متر و عرض ۳۰۰ متر بود. با ارتفاع ۱۰۰ متر یک مکعب مستطیل بزرگ .این مکعب مستطیل ،از هر سمت به دیوارهای بلند و مه مانند ختم می شد. من به هیچ وجه نمی توانستم آن سویه این دیوار مات و ابرمانند را ببینم.
- جسد رضا چی؟ دیدید؟
- نه به طور واضح .ولی آنجا بود. داخل هاله ای افقی به رنگ و شکل پنبه . من قادر نبودم داخل حال را ببینم .
- اندازه ی آن هاله پنبه ای شکل چقدر بود؟ و در کجای آن مکان قرار داشت؟
- به اندازه قامت یک انسان بود. جایی در بالای آن مکان گوشهی سمت راست قرار گرفته بود. انگار که در آن فضا شناور باشد. چون زیرش نزدیک ۱۰۰ متر فضای خالی وجود داشت؟
- و بالایش؟
۴۲
- بالایش به ارتفاع کف یک قبر تا سطح زمین فضای خالی دیده میشد. بعد از آن فضا ، سطحی ابر مانند به چشم میخورد .
- دوست دارم تفسیر شخصیت تان را در مورد این مشاهدات بدانم لطف می کنید بگویید؟
- بر اساس مشاهدات فضای حقیقی قبر با آنچه ما تصور می کنیم تفاوت دارد. به طور کلی عرض می کنم درون دنیای ما مکان ها و یا به بیانی دنیا های دیگری قرار دارد .مکان هایی که ما با چشم های جسمانی مان نمی توانیم ببینیم آنها را فقط با چشم روح میشود دید... الان مثال ناقصی به ذهنم رسید. نمی دانم این مثال چقدر به منظور من نزدیک است ولی بشنوید.
۴۳
-فرض کنید یک قطره خون را در اختیار شما گذاشتهاند. خوب در نگاه اول چه میبینید ؟ یک دایره کوچک قرمز رنگ حالا اگر این دایره کوچک را با چشم مسلح نگاه کنید چه میبینید ؟ این بار گلبول های سفید و قرمز پلاسما پلاکت را خواهید دید .ملتفت شدید؟ شما قبلاً با چشم های تان نمی توانستید این چیزها را ببینید. ولی وقتی از چشم مسلح استفاده کردید توانستید .
در مورد دنیا های درون مکانهای زمینی هم تقریباً اینطور است. به عنوان نمونه ،قبر . فقط با چشم روحی می توانیم فضایی را که درون آن است ببینیم.
۴۴
- با مثالش نتوانست مرا راضی کند به سراغ سوال بعدی رفتم :
- داخل قبر چیزی دیگری توجه شما را جلب نکرد؟
- کرد، بوی بسیار خش.
- و غیر از این؟
- ببینید من کنجکاو بودم بدانم آن سوی دیوار مه آلود چه چیزی وجود دارد.
دانستید ؟
- خوب من به زور به سمت یکی از دیوارها رفتم و....
- چطور رفتید؟ قدم زنان؟ پرواز کنان؟ یا همین که اراده کردید آنجا بودید؟
- یادم هست که آرام به سمت دیواره سر خوردم. بی آن که پاهایم روی سطحی قرار گرفته باشد نزدیک دیواره که رسیدم سعی کردم بفهمم جنسش از ک
چیست .از نوعی نور مات بود .وارد شدم ناگهان عطر موجود در فضا هزار برابر شد.
۴۵
-دیواره، قطور بود؟
- قطور بود به پهنای ۵۰ متر. آرام آرام در آن فضای شیری رنک جلو رفتم. عاقبت از غشای شیری رنگ گذشتم. در سوی دیگر غشای شیری رنگ توانستم چشم انداز جلویم را به صورت شفاف ببینم. البته برای مدتی کوتاه و از فاصله ای نه چندان نزدیک.
- چه دیدی مهندس ؟
مکانی... مکانی پر از جاذبه های رویایی. مکانی بی نهایت زیبا و با طراوت تحیر آور مگر میشود وصف کرد! من میدانم چه دیدم ،اما نمی توانم بیان کنم. لغاتی که به آنها احتیاج دارم ساخته نشده.
- به هر حال ،سعی کنید تصاویری از آنجا را در اختیارم بگذارید .
- جایی پر از درخت رودخانه پرنده و غیره نظیر چنین چشم اندازی در زمین وجود ندارد.
۴۶
-چطور نظیرش در زمینه وجود ندارد شما میگویید در آنجا درخت دیدید و پرنده خوب در زمین هم درخت وجود دارد . رودخانه و پرنده وجود دارد. اینها یعنی نظایر آن چه شما دیدید .
- متوجه حرفتان هستم. دقت کنید، آنجا درخت بود ولی نه از این درخت های زمینی .رودخانه بود ولی از این رودخانه ها.
- ناتوانی او را در توصیف مکانی که در مدت کوتاه دیده بود درک می کردم با این وجود کمی فشار بیشتر،ضرری نداشت:
- توضیح روشنتری میخواهم. لطفاً .
و نگاه منتظر و سیری ناپذیرم را به او دوختم.
- برای نمونه جنس... جنس درخت ها با اینجا فرق داشت. بعضی ها تقریباً حالت شیشه ای داشتند .میشد درون تنه
، درخت ،شاخه و برگ هایش را دید .بعضی ها از حالتی ...از حالتی..
- عاجزانه برای یافتن کلمات تقلا می کرد.
۴۷
از حالت بخار مانند برخوردار بودند. و بعضی ها از حالت ژله ای. خلاصه هر دسته جور خاصی بود متفاوت با درختانی که در دنیا وجود دارد. آب رودخانهها شبیه نور مواج بود. شکل پرنده ها از این رنگها و شکلهای نبود که تاکنون دیده اید. برندها کلاً از جنس دیگری بودند.... که حرفهایم را درک نمیکنید. حق دارید ...شما.... شما این داستان غم انگیز را شنیده اید؟ سالها پیش در روستایی یک کور مادرزاد زندگی می کرد روزی یک قدیس به روستا آمد و زیر کهنسال ترین درخت آبادی نشست. مرد کور نزد او رفت و خواست که چشمانش را شفا دهد . قدیس گفت من مسیح نیستم .نمی توانم چشمانت را برای همیشه به تو برگردانم. میتوانم برای لحظهای تو را بینا کنم .بعد از آن دوباره کور خواهی شد. پس بهتر است که درخواستت را پس بگیری.
مرد کور قبول نکرد گفت: می خواهم این دنیا را ببینم و برای یک لحظه به ناچار پذیرفت. کمی از او فاصله گرفت تا برایش دعا کند قدری که گذشت چشمان مرد کور ناگهان بینا شد. او در همان لحظه خروسی را مقابل خود دید. پس از دیدن خرس دوباره چشمش کور شد. از قدیس پرسید : موجودی که دیدم چه بود جواب شنید خروس .
ازآن روز به بعد مرد کور تا اسم پدیدهای را می شنید به یاد خروس می افتاد یعنی فوراً تصویر خروس به ذهنش می آمد .اگر مردم درباره کوه حرف میزدن میپرسید کوه شبیه خروس است ؟اگر درباره عدم دریا صحبت میکردند میپرسید شبیه خروس است ؟بیچاره تقصیری نداشت و فقط خروس را دیده بود و فکر می کرد شکل هر پدیده ای نظیر و شمایل خروس است؟
۴۸
- منظورتان را گرفتم مهندس ....
......مهندس چشماندازی را که وصف کردید ، منظره بهشت حقیقی بود؟
- منظره بهشت برزخی.... و من، از این افتخار بزرگ بهره مند شده بودم که بهشت برزخی را ببینم .و لو از دور ... لحظات لطیفی بود .قصد کردم جلوتر بروم و وارد طراوت و زیبایی بهشت شوم .حتی به اندازه یک قدم پیش رفتم.... همان موقع صدای روحانی از من پرسید: داری چه می کنی؟! جواب دادم می خواهم توی بهشت بروم گفت: نه تو نمی روی.... متاسفم اجازه این کار را نداری. همه لذت گرم و بی سابقه ای را که کسب کرده بودم از دست دادم... بله شوربختانه من اصلا وارد بهشت نشدم. فقط از فاصله ای تقریبا دور دیدمش و بعد از قبر بیرون آمدم.
۴۹
- چطوری ؟
-با سرعت به سمت بیرون مکیده شدم...
- و دریافتم که مجدداً رو به روی قبر برادر من ایستاده ام.
کنار قبر رضا یک قبر بود. قبر مردی به نام .....درست نیست که نامش را بگویم. اگر اشکالی نداشته باشد در اینجا اسمش را جابر می گذارم .
-موافقم .
- جابر آدم خوبی نبود هرگز نبود . در نتیجه این سوال برایم پیش آمد که داخل قبر او چه شکلی است در همین فکر بودم که صدای روحانی گفت : او اینجا نیست مدتی پیش فرشته هایی که کارشان انتقال اجساد است او را به جای دیگری بردند.
- پرسیدم چرا ؟ گفت بعضی از مکان های موجود در زمین مقدس است برخی معمولی برخی پست . سزاوار نیست که اجساد آدم های بد در مکانهای مقدس دفن باشد همچنین پسندیده نیست که اجساد آدمهای خوب در مکان های پست باقی بماند . چون علاوه بر روح آنها اجسادشان دارای حرمت و تقدس مخصوصی است بنابراین مأموران ما اجساد خوبان را از مکانهای پست به مکانهای مقدس انتقال می دهد و برعکس .
-پرسیدم :الان داخل قبر جابر جسد شخص دیگری قرار دارد؟
- گفت: بله جسد ...فلانی را داخل قبر گذاشتند. آن شخص را می شناختم. دوره گرد مهربانی بود که در زمان حیاتش شانه و قیچی و ناخن گیر و از این قبیل چیزها می فروخت.
۵۰
- سوال کردم قبر جابر هرجا که هست چه شکلی است؟ گفت : تو قبر خسیسی دارد. تنگ و تاریک حتی نمی توانید تصور کنید که چقدر تاریک و تنگ است. البته از داخل قبرش ، منظره جهنم به خوبی دیده می شود .
جمله اش را که تمام کرد عدهای سیاهپوش وارد قبرستان شدند. آنها طابوتی را با خود حمل می کردند . شخص مرده یک زن بود. روحش را بر فراز تابوت دیدم. صورتی دراز و اسبی داشت .او با آشفتگی زیاد و با جیغ های وحشتناک میکوشید وارد تابوت شود .در واقع، جسدش مرتب عقب می رفت، بعد با سرعت به سمت جسدش می دوید و رویش شیرجه میزد. تلاشش هیچ فایدهای نداشت در عین حال دست بردار نبود دوباره برمی خاست، عقب می رفت، شیوه کنان جلو می دوید و دیوانه وار شیرجه می زد.
- نهایت آنچه کرد؟
- نمیدانم تمام چیزی که دیدم همین بود.
چرا ادامه صحنه را ندید؟....
داستان ادامه دارد. . . .
. . .