eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت بیست و چهار »» محوطه کمپ مثل همیشه شاپور سرگرم عیاشی و پاسوربازی خودش بود. بازم گعده گرفته بود و وسطش داشت جولان میداد و میگفت: داداش رو بازی نمیکنی خیالی نیست. لااقل جیگر داشته باش و قبول کن خیت شدی. پاسورباز مقابل با حالت مشکوک جوابش داد: یه کلکی تو کارت هست. نمیدونم چیه ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه ات هست. شاپور پوزخندی زد و گفت: حالا هر چی. رد کن بیاد. اون جوان پاسورباز که شرط و بازی را باخته بود، دست کرد در جیبش و مقداری پول درآورد و داد به شاپور و تهش گفت: ولی ولت نمیکنم. حالا ببین کی گفتم. اما ... شاپور حواسش نبود که نادر از دور حواسش به آرزو بود و رفته بود تو نخش. از اون دختر چشم برنمیداشت و مرتب آمار میگرفت. تا دید آرزو با حالت ناراحتی یه گوشه از محوطه کز کرده و داره به کارای شوهر بی مسئولیتش نگاه میکنه و غصه میخوره. در چشمان نادر میشد شرارت و نقشه پلیدی که داشت، خوند. به خاطر همین حرکت کرد و رفت به طرف گعده ای که شاپور گرفته بود و مبارز میطلبید. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ازاون طرف، دراتاق شماره 3 ، بابک رفت و جلوی کسی که دراز کشیده بود و یک دستمال سفید جیبی هم روی صورتش بود نشست و گفت: تو دکتری؟ فرخ در حالی که هنوز پارچه روی صورتش بود با بی حوصلگی جواب داد: فرمایش! بابک گفت: از زیر دستمال جیبیت ویزیت میکنی؟ فرخ گفت: حرفتو بزن. چته؟ بابک نزدیکتر نشست و گفت: میخوام ازت چیز یاد بگیرم. فرخ با چندش گفت: پاشو برو گم شو تا ندادم خمیرت نکردند. بابک گفت: چه بد اخلاق! گفتم شاید پیشنهادم برات جالب باشه. فرخ گفت: میگی چه مرگته یا نه؟ بابک: تو به من یاد بده چطوری مردمو ویزیت کنم، منم خرجتو میدم. فرخ تا اسم کلمه خرج و پول را شنید، دستمال را از روی صورتش برداشت. بابک دید یک قیافه لاغر و شبیه معتادها و تکیده از زیر دستمال ظاهر شد. فرخ پرسید: خرجمو میدی؟ بابک: آره. حتی میتونم بیشتر پرداخت کنم اگر بیشتر یادم بدی. فرخ: چی میخوای یادت بدم؟ بابک: اول نمیخوای درباره قیمت طی کنیم؟ فرخ که خوشش آمده بود پاشد نشست و یه دست به سر و صورتش کشید و خنده کوچکی کرد و گفت: چرا. طی کنیم. بابک: تو به من روش سوزن زنی و پانسمان و این چیزا یاد بده... نه اصلا منو دستیار خودت بکن. هر کی میاد پیشت و یا تو میری پیشش، منم باشم و نگات کنم و یاد بگیرم. فرخ: خوبه. قبول. حالا چند میدی؟ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 اونا داشتن قیمت طی میکردند و نادر هم در محوطه کمپ، روبروی شاپور نشسته بود و داشتند چانه میزدند. نادر: من چند میدم؟ تو چند چندی؟ شاپور: با 200 شروع کنیم؟ نادر: شروع کنیم. کارتها را تقسیم کردند و شروع کردند به بازی. نفس تو سینه همه حبس شده بود. حرکت دست و حس و حالت هر دو نفر برای بقیه جذاب بود. هر کسی از اون دور و بر عبور میکرد، وقتی میدید سی چهل نفر دور دو نفر جمع شدند که دارن بازی میکنند، مشتاق میشد که بایسته و تماشا کنه. یه ربع طول کشید و شاپور با اقتدار از نادر برنده شد و کل آن دویست تومانی که وسط گذاشته بودند را برداشت و بوسید و گذاشت توی جیبش. نادر که نه خوشحال بود و نه ناراحت، لحظه ای که میخواست از جمع جدا بشه، چیزی درِ گوش شاپور گفت. شاپور آهسته جوابش داد: چرا که نه! اگه جیگر کنی و بیشتر پوی بذاری، چرا نیام؟ نادر گفت: باشه. خبرت میکنم. جمعیت شکافته شد و نادر از جمعیت رد شد و رفت. ولی وقتی داشت میرفت، سرشو برگردوند و از دور یک بار دیگه به آرزو نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد و دور شد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 محمد از سر جاش بلند شد و با کسانی که میخواستند از اتاقش خارج بشوند خدافظی کرد. هنوز ننشسته بود که سعید اومد داخل و گفت: قربان جلسه بعدی الان شروع میکنید؟ محمد گفت: بله. بگید بیان داخل! سه چهار نفر با سعید و مجید وارد شدن و نشستند اطراف میز و محمد جلسه را فورا شروع کرد. محمد باقیمانده چاییشو خورد و گفت: برادرا من اگر اینقدر درباره پروژه ترکیه و کمپ و اینا تاکید میکنم و هر روز از شما گزارش میخوام، علتش برای هممون روشنه. داریم به نتایجی میرسیم که اینقدر بی نقص و جذابه که میتونه معادله رو عوض کنه. توقع دارم با دقت و سرعت بیشتر عمل کنید. سعید گزارش بده ببینم چیکار کردین تا الان؟ سعید گلویی صاف کرد و گفت: قربان اجازه بدید آقا مجید شروع کنند. چون خلاصه وضعیت کل پروژه رو در داخل و خارج تجمیع کردند. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ آنچه در دلهاى شماست‏ خدا مى‏ داند. احزاب- بخشی از آیه ۵۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⭕️ چرا سپاه بد است؟! 😐 ‏١.🇮🇷سپاه در جریان ترور علمدار، قطر را تهدید به انتقام کرد و امیر قطر با ٣میلیارد دلار پول نقد سراسیمه به ایران آمد. ‏٢.🇮🇷سپاه نازنین زاغری دستگیر می‌کند و دولت با مبادله ی زاغری،۴۰٠ میلیون پوند انگلیس نقدا تحویل می‌گیرد. ‏٣.🇮🇷سپاه پالایشگاه پالایشگاه های فاز ١۵،١۶،١٣،٢٢،٢٣،٢۴ می‌سازد و تحویل مردم می‌دهد. ‏۴.🇮🇷سپاه سکوی گازی برای میدان گازی مشترک با قطر می‌سازد. ‏۵🇮🇷.سپاه سیدکاووس امامی را که به بهانه پلنگ ایرانی،درحال جاسوسی از مراکز نظامی بود دستگیر می‌کند. ‏۶.🇮🇷سپاه گلوی داعش در سوریه را فشرد و خفه اش کرد. ‏٧.🇮🇷سپاه داعش را از ٧٠ کیلومتری بغداد عقب راند تا عراق سقوط نکند. ‏٨.سپاه با کار اطلاعاتی عبدالشیطان ریگی را ردیابی کرد. ‏٩🇮🇷.سپاه پروژه های بزرگ سازندگی را از چنگ خارجی ها درمیاورد و به پیمانکاران داخلی میسپارد تا بسازند و تولید ثروت کنند. ‏١٠.🇮🇷سپاه روح الله زم را از فرانسه به عراق کشاند و کَت بسته به ایران آورد. ‏١١.🇮🇷سپاه پالایشگاه بنزین ستاره خلیج فارس را با پیمانکاران ایرانی ساخت تا از وارد کننده بنزین به صادر کننده بنزین تبدیل شویم. ‏١٢.سپاهاسر سیل گلستان وارد شد،همانوقت که استاندار گلستان در سفر خارجی بود. ‏١٣🇮🇷.سپاه با عبور از اروند‏و فتح فاو،رکورد جدیدی در جنگهای کلاسیک دنیا رقم زد که در سواحل نرماندی آمریکایی‌ها نتوانستند انجام دهند. ‏١۴🇮🇷.سپاه چتراطلاعاتی برای مسئولینی که درخطر جاسوسی هستند ایجاد می‌کند و آنها از چنگال دشمن بیرون می‌کشد. ‏١۵.🇮🇷سپاه حزب الله لبنان را همچون خنجری بر سینه اسرائیل وارد کرده است. ‏١۶🇮🇷.سپاه حشد الشعبی عراق را سازماندهی می‌کند تا امنیتمان تضمین شود. ‏١٧🇮🇷.سپاه جیش الوطنی سوریه را سازماندهی کرد تا امنیتمان تضمین شود. ‏١٨.🇮🇷سپاه سدسازی در کشور را بومی کرد و سد عظیم کرخه را ساخت. ‏١٩.🇮🇷سپاه چنان یمن را آموزش و تجهیزات داده است که عربستاننزدیک است گریه کند! ‏٢٠🇮🇷.سپاه باب المندب را از چنگ عربستان و آمریکا درآورد. ‏٢١🇮🇷.سپاه در اروند رود ملوانان انگلیسی را دستگیر کرد تا نیروی مارینز انگلیسی نتواند نگاه چپ به آب‌های سرزمینی ایران بکند. ‏٢٢.🇮🇷سپاه دوبار در اروند و خلیج فارس نیروهای آمریکایی را در حالتی که شلوارشان خیس بود دستگیر کرد(فیلم موجود است). ‏٢٣.🇮🇷سپاه از تمام مسؤلین نظام محافظت می‌کند. ‏٢۴.🇮🇷سپاه ده ها فقره هواپیما ربایی را در داخل هواپیما خنثی کرده است. ‏٢۵.🇮🇷سپاه از تمام فرودگاهای کشور محافظت می‌کند. ‏٢۶.🇮🇷سپاه از تمام دیپلمات‌های نظام محافظت می‌کند. ‏٢٧.🇮🇷سپاه پهبادافسانه ای آمریکا را با قدرت ساقط کرد و لاشه اش را از خلیج فارس جمع کرد. ‏٢٨🇮🇷.سپاه پهباد RQ70 را هک کرد و سالم غنیمت گرفت. ‏٢٩.🇮🇷سپاه نمونه RQ70 را به روسیه داد و تکنولوژی بالا و سری از روسیه گرفت. ‏٣٠.🇮🇷سپاه پهباد اسرائیلی هرمس را نزدیک نطنز ساقط کرد. ‏٣١.🇮🇷سپاه حیدریون پاکستانو فاطمیون افغانستان را سازماندهی کرد تا نیروهای نیابتی نظام باشند. ‏٣٢.🇮🇷سپاه با تقسیم کار بین پیمانکاران کوچکتر،جاده و راه آهن می‌سازد. ‏٣٣.🇮🇷سپاه قطعات حساس مورد استفاده در صنعت را می‌سازد و به صنعتگران تحویل می‌دهد. ‏٣۴.🇮🇷سپاه با قدرت تحریم را دور می‌زند و قطعات لازمبرای صنایع نظامی و غیرنظامی را وارد می‌کند. ‏٣۵.🇮🇷سپاه کارتحقیقاتی علمی می‌کند و سرریز دانش آن نصیب کشور می‌شود. ‏٣٧.🇮🇷سپاه پیوند دانشگاهیان و مراکز صنعتی را برقرار کرده است. ‏٣٨.🇮🇷سپاه آب غیزانیه را تامین می‌کند و استاندار خوزستان ذکر سبحان الله می‌گوید. ‏٣٩🇮🇷.سپاه عوامل ترورشهدای هسته ای را شناسایی و بازداشت می‌کند. ‏۴٠.🇮🇷سپاه صرافی‌های تعطیل شده در امارات را که شاهرگ ارزی کشور هستند،با یک تشر به حاکم امارات بازگشایی کرد. ‏۴١.🇮🇷سپاه طرح دفاع موزاییکی را در کشور نهادینه کرد. ‏۴٢.🇮🇷سپاه بسیج را به عنوان بدنه محافظ مردم در شهر ها سازماندهی کرده است. ۴٣.🇮🇷سپاه نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی را در اقصی نقاط جهان حمایت می‌کند. ‏۴۴.🇮🇷سپاه پ.ک.ک را در شمال‌غرب لِه می‌کند. ‏۴۵.🇮🇷سپاه با نمایش موشک و شهرهای موشکی، خواب دشمن را برای حمله به کشور آشفته کرده است. ‏۴۶.🇮🇷سپاه حمله گسترده آمریکا به سوریه را خنثی کرد. ‏۴٧.🇮🇷سپاه با توقیفنفتکش انگلیسی،صادرات محصولات نفتی ایران را در اقیانوس‌ها تضمین کرد. ‏۴٨🇮🇷.سپاه ناوهای آمریکایی در خلیج فارس را ذلیل کرده است و دستور داده که همه باید با ایرانیها فارسی صحبت کنند. ‏۴٩.🇮🇷سپاه امنیت صیادان ایرانی را در دریاها تضمین می‌کند. ‏۵٠.سپاه نفتکش ها از دست دزدان دریایی نجات می‌دهد. ‏۵١.🇮🇷سپاه در پاسخ به اتفاقات مجلس و حرم امام توسط داعش،فرماندهان داعش در دیرالزور رو دِرو کرد. ‏
🔖 علم نیست آنچه در نزد مردمان است. علم آن است که مظهرش باقر العلوم است ... 🎉 مراسم ولادت امام محمد باقر (علیه السلام) 🚫از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : چند وقت پیش مقام معظم رهبری فرمودند: در قضیه‌ زن دنیا مقصر است، دنیا که می‌گویم یعنی همین دنیای غرب و فلسفه غربی و فرهنگ غربی موجود... ۱۴۰۱/۱۰/۱۴ 💢 تصمیم گرفتیم ما نباشیم! ☺️ کم کاری هم نوعی است! بنابراین این ماه به گردآوری برخی از احادیث در مورد زنان پرداختیم... 😍 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت بیست و پنج »» مجید بسم الله گفت و شروع کرد: حاج آقا ما آذر و آبتین را بیست و چهاری بردیم زیرِ بار. پرونده های داخل و خارج و اماکن و اشخاص و همه چیزو درآوردیم. به آدمای دیگه هم مثل آبتین رسیدیم ولی این یارو خیلی نسبت به بقیشون حرفه ای تر عمل میکنه و میزان شکار و توجیهش بیشتره. محمد پرسید: آبتین تنهاست؟ مجید: حالا موضوع همینه. تنها نه. با دو نفر دیگه در یک خونه ساکن هستند که در واقع ساکن نیستند بلکه کار میکنند. محمد پرسید: چیکار؟ مجید: از هک کردن گوشی و کامپیوترشون معلوم شد که مجهز به انواع نرم افزارها برای رصد و شنود هستند و با تعداد زیادی در داخل کشور ارتباط دارند. سعید: با آدماشون که سراسر ایران پخش هستند رابطه دارن. جنس رابطه فقط گرفتن آمار هست. مثلا درباره هر کسی که به دام میندازند فورا با آدماشون رابطه میگیرن و آمار میگرند. محمد: ینی مثلا اون بار که بابک داشت با مادر و خواهرش حرف میزد، اونا هم داشتن شنود میکردن و بعدش دادن آمارش درآوردن و ... آره؟ مجید و سعید با هم گفتند: دقیقا! محمد: خب. دنبالَش! مجید: اینا همشون با یه نفر در ارتباط هستند به نام هاکان. وقتی کسی از فیلتر اینا رد شد و قبولش کردند، به هاکان معرفی میکنند و هاکان چند روز روی اونا کار میکنه و بعدش زندگی نکبت بار اونا شروع میشه. محمد: عجب! رسما برای خودشون سازمان آمار و استخدام تشکیل دادند. سعید: قربان چه دستور میدید؟ محمد: روشنه. دو مرحله باید انجام بشه. یکی اینکه همه افرادی که آبتین و اون دو نفر دیگه باهاشون در ایران در ارتباط هستند شناسایی کنید و بدید روی اونا کار کنند. اگر خطشون اختصاصی نیست رد خطشون بزنن و وصل کنند به بچه های خودمون تا دیگه با خودمون در رابطه باشند. سعید و مجید در حالی که داشتند تند تند مصوبات را مینوشتند: چشم. حتما محمد: دوم اینکه اینجوری که معلومه، هاکان مهره ارزشمندشون هست که طفل تحویلش میدن و بچه غول تحویل میگیرند. به احتمال زیاد دسترسی های زیادی هم داره که امثال بابک ها را میتونه بدون گذر و پاس و این چیزا اقامت بده. مجید: چیکارش کنیم قربان؟ محمد: روش کار کنید. میخوامش. همه اعضای جلسه لبخند زدند و سر تکان دادند و تایید کردند. محمد: آره. حیفه. موقعیت خوبی داره. اگر مشکل مالی داره، دو برابر چیزی که میگیره، بهش بدید. اگه مشکل سیاسی داره، یه چشمه براش بیایید تا اعتمادش جلب بشه. خلاصه ظرف کمتر از یک هفته باید بتونم باهاش مستقیم لایو برم وحال و احوال کنم. همه اعضای جلسه با لبخند و آروم گفتند: ان شاءالله. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 برگردیم کمپ. سالن غذا خوری. باز هم وقت غذا شد و دو سه تا صف خیلی بلند از ساکنین کمپ تشکیل شد. اوضاع جسمی و پوششان بسیار بد و کثیف بود. بوی بدی در سالن پیچیده بود. یه نفر به بغل دستیش میگفت: از وقتی آب برای حمام و دستشویی سهیمه بندی شده حتی نمیتونیم هفته ای یه بار تن و بدنمون بشوریم که بوی عرق و لجن ندیم. یکی جوابش داد: نیست که حالا خیلی هم حمام دارن! یه روز برق نداره. یه روز آب نداره. یه روز بسته است. هر روز یه بهانه درمیارن. نادر کلا تو نخِ آروزی بیچاره بود. به خاطر همین وقتی دید آروز تنها و بدون شاپور ایستاده توی صف و میخواد جیره غذاییش بگیره، به هر طریقی بود از بقیه جلو زد و جلو زد تا خودشو به پشت سر آرزو برسونه. تا اینکه موفق شد. چهره و حرکاتش پشت سرِ آرزو مثل گرگی بود که به یک قدمی طعمه خودش رسیده و داره طعمشو بو میکشه! صف طولانی بود و هر از گاهی هم جمعیت جا به جا میشد و همدیگر را هل میدادند. نادر فرصت طلب هم از این مسئله سواستفاده میکرد و خودشو به آرزو نزدیکتر میکرد. از قضا نفر جلویی آروز، سوزان بود. سوزان که حواسش به پشت سرش بود، دید خیلی اتفاق خاصی هم در صف ها نمی افته و نصف بیشتر هل دادن ها کار پسری هست که یکی دو نفر بعد از خودش ایستاده. متوجه شد که پسره(نادر) جونش میخاره و قصد اذیت و آزار دختره را داره. در همین فکرها بود که تصمیم گرفت روی آن پسر را کم کند. رو کرد به آرزو و گفت: بیا جامون با هم عوض کنیم. آرزو با تعجب گفت: نوبت تو جلوتر از منه. سوزان جوابش داد: ایرادی نداره عزیزم. بیا تو جلوی من باش و من پشت سرت. نادر که از پچ پچ دخترها چیزی متوجه نشد، تا دید آنها جایشان با هم عوض کردند عصبی شد ولی کاری ازش ساخته نبود. وقتی با نگاه جدی و چهره بدون تعارفِ سوزان مواجه شد، بیخیال شد و مثل بچه آدم ایستاد تا نوبتش بشه. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا  بعد به سراغ کارهای خوبی می رویم که بدون نیتِ درست انجام داده اند، و آنها را غباری پراکنده می کنیم... فرقان- ۲۳ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : امضای موافقت نامه تجارت آزاد ایران و اتحادیه اوراسیا. 💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنن! پس شما رسانه باشید.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 یکی از مهم ترین بخش های صبر، صبر در مصیبت عزیزانه! 🔰صبر_ قسمت دوم 💠 مبشرات 🎙استاد سرکار خانم شامی زاده 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍🎉 او راست باقِرُ العلوم؛ در آسمانِ یقین پرواز می‌کند درخت علم از آسمان به زمین نامش مبارک است و قدومش مبارک تر صلوات فرست به شادی بر محمدِ امین... ✍🏻 به قلم خانم حسینی ولادت امام باقر علیه السلام و حلول ماه رجب را تبریک عرض میکنیم 🌹 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه رجب ۱۴۴۴_mixdown.mp3
3.73M
🔖 : ⭕️ این فرصت طلایی را از دست ندهید!! ◀️‌زمین وجودمان را در این ماه آماده‌ی عنایت پروردگار و اهل‌بیت کنیم... 🎙 سرکارخانم نظری 📚کلاس روش بندگی 🔺برای دریافت تمامی پادکست‌ها به کانال ما در بله مراجعه کنید. https://ble.ir/zeynabiyeh_podcast 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : وقتی می‌خواست راهی شود حس عجیبی داشت! و مطمئن بود که سالم برنمی‌گردد.. من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود.! گفت: "بیا بشین باهم حرف بزنیم." دلم لرزید و گفتم: "می‌خواهی مأموریت بروی؟ و حتماً می‌خواهی سوریه بروی؟" خندید و گفت: "آفرین عزیزم" گفتم: "من هم که نمی‌توانم و نمی‌خواهم مانع رفتنت شوم." که در جواب گفت: "به تو افتخار می‌کنم.. " 🔰 برای شهید محمد جواد قربانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 علم نیست آنچه در نزد مردمان است. علم آن است که مظهرش باقر العلوم است ... 🎉 مراسم ولادت امام محمد باقر (علیه السلام) 🚫از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت بیست و شش »» آرزو که از این اقدام سوزان خیلی خوشش اومد و آرامش گرفت، درِ گوش سوزان گفت: دستت درد نکنه. سوزان گفت: قابلی نداشت. اسمت چیه؟ آرزو گفت: آرزو. اسم تو چیه؟ سوزان: سوزانم. آرزو: خوشبختم. سوزان: منم همینطور. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 کمپ-اتاق 31 فرّخ دستمالی به بابک داد که در اون دستمال، چند تا چیز برای بخیه و پانسمان و چیزهای دیگر وجود داشت. بابک هم دقیقا مثل یک شاگرد مطیع و گوش به زنگ همراه فرخ بود. در اتاق 31 تعدادی از ایرانی هایی بودند که بچه همراشون نبود. در بین کل اتاق های آن کمپ، دو سه تا اتاق بیشتر وجود نداشت که از بچه خالی باشه و طفل معصومی اونجا نباشه. بقیه اتاق ها حداقل دو سه تا بچه در آنها بود که در وضعیت بدی هم به سر میبردند. فرخ رسید بالای سر یه نفر که هیکل بزرگی داشت اما تسلیم و بیچاره افتاده بود روی زمین و تکون نمیخورد. چند نفر نشسته بودند بالا سرش. فرخ تا رسید بهش گفت: برو کنار ببینم. برو گفتم. چشه؟ یه نفر گفت: نمیدونیم. فرخ با تندی گفت: نمیدونم که نشد حرف! مرد حسابی چی شد که این طوری افتاد؟ یه نفر دیگه گفت: مریضه فکر کنم. از اولش هم مریض بود و ضعف میکرد. یهو دیدیم مثل روزای دیگه ضعف کرد اما افتاد و دیگه پا نشد. فرخ گفت: خیلی خب. ببند ببینم چیکارمیتونم بکنم. پسر بپر زیر سرش بگیر و یه بالشتی چیزی بذار زیر سرش. بابک فورا یه بالشت کهنه و کثیف که یک گوشه افتاده بود برداشت و گذاشت زیر سرِ اون مرد. فرخ یه کم با اون مرد ور رفت. دکمه هاش باز کرد. قفسه سینشو ماساژ داد. بقیه هم جوری نگاش میکردند که انگار داره چیکار میکنه و چقدر چیز بلده! تا اینکه بعد از ده دقیقه یک ربع به هوش آمد. بسیار بی جان و بی رمق بود. ولی چون کسی نمیتوانست هیکل او را بلند کند، همان جا که افتاده بود ولش کرده بودند. فرخ پرسید: اسمت چیه؟ مرد با بی حالی جواب داد: کیا فرخ: خب چته؟ چرا یهو افتادی؟ کیا آروم درِ گوش فرخ گفت: اینا را بگو برن رد کارشون. فرخ به بابک گفت: پسر اینا را بپرون! چیو نگا میکنن؟ بابک هم همه را متفرق کرد و فقط موندند بابک و فرخ و کیا. فرخ گفت: خب عمو. بنال مینیم چته؟ کیا گفت: من سرطان خون دارم. دیگه خیلی امیدی به زنده موندنم نیست. فرخ با تعجب گفت: عجب! کی بهت گفت سرطان داری؟ کیا: دکترم گفت. لامصب وقتی گفت خیلی گرخیدم. فرخ: خب داداش تو که وضعیتت اینه، اینجا چه غلطی میکنی؟ کیا: بدهکارم. فرخ: شکل بدهکارا نیستی. بگو. چیز میزی بلند کردی؟ کیا: آره. ولی لقمه گنده ای بود و تو گلوم گیر کرد. فرخ: خیلی خب. به هر حال باید بری دکتر. من که دکتر نیستم. الان هم شانسی به هوش اومدی. بخاطر ماساژای منم نبود. یهو یه جا میذارتت زمینا. اینجوری خودتو در به در نکن. بابک با شنیدن این حرفها فهمید آدرس را درست اومده و به خوب کسی وصل شده. یکی دو ساعت بعد، بابک با تیبو کنارِ حمام های عمومی کمپ نشسته بودند و به دور از بقیه صحبت میکردند. تیبو با پوزخند به بابک گفت: عجب جونوری هستی تو! اینا را چطوری پیدا میکنی؟ بابک: نمک پرورده ایم تیبو خان! تیبو: باشه حالا بگو ببینم چقدر میشناسیش؟ بابک: نمیشناسمش خیلی. فقط میدونم که بزنه. دستشم کج بوده و هست. دقیقا چیزیه که میخوای. تیبو: نگفتی از کجا شناختیش؟ بابک: صف غذا شنیدم که داشت با دو سه نفر از شاه دوستی و این چیزا حرف میزد. تیبو: باشه. اسمش چیه؟ بابک: کیا. فقط ممکنه خیلی درست باهاتون راه نیادا. هیکلی و بی اعصابه. تیبو: تو با اونش کاری نداشته باش. اونش با من. دیگه؟ بابک: تیبو خان دیگه سلامتی. یه چیزی نمیدی بریم دو تا ساندویچ کوفت کنیم؟ سوپ اینجا که ته دلمم نمیگیره. چه برسه که سیرم کنه. تیبو دست کرد و از جیبش چند اسکناس درآورد و به بابک داد و رفت. بابک هم با خودش خنده ای کرد و اسکناس ها را گذاشت تو جیب و زد به چاک. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ  نون، سوگند به قلم و آنچه می نویسد. القلم- ۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : این جدول ماه رجب امسال خانوادگی ماست. هر کسی تو روز سوره‌ی توحید بخونه، یک چوب خط می‌کشه. آخر هر روز می‌شماریم چند تا می‌شه می‌نویسیم 🖍 ببینیم چند تا تا آخر ماه رجب تونستیم سوره توحید هدیه کنیم به امیرالمومنین ع! چون بچه کوچیک ها هم همگی توحید بلدن بامزه است😁 اونا هم حس خوبی دارند. راستش ما چند ساله تو خونه‌مون انجام می‌دیم و تا می‌گم ماه رجب، بچه ها می‌گن مسابقه ی قل هو الله❤️ از حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله) براي خواندن سوره ي قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ در ماه رجب ده هزار مرتبه، يا هزار مرتبه، يا صد مرتبه فضيلت بسيار نقل كرده و نيز روايت كرده: هركه در روز جمعه ماه رجب صد مرتبه سوره توحيد را بخواند، در قيامت برايش نوری پديد می‌آيد كه او را به بهشت راهنمایی كند. 💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنن! پس شما رسانه باشید.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : ❣️خداوند به راحتی به دل قفل نمی‌زند بسیار نشانه می آورد و اتمام حجت می‌فرماید اگر باز هم عناد ورزیدند آنگاه قفل میزند. 🎙 برگزیده کلاس تفسیر قرآن 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : ❣ آب حیاتی بر جانِ بشری به قحطی رسیده‌! و قرنهاست که همچنان، شما ماجرای آب هستی و ما در جهل خویش گرد جهان می‌گردیم! 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا