30.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖#به_وقت_غنچه_ها:
کلیپی متفاوت از غنچه های کلاس راه طلایی😍
#کلاس_راه_طلایی
#کارگروه_کودک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
#هرروز_غروب_باشهدا:
✨بابک با دانشجویان به کوهنوردی میرفت.
وقتی بعد از شهادت دوستانش به خانه ما آمدن از آنها خواستم برایم خاطره بگویند:
آنها گفتند وقت اذان یا نهار که میشد بابک غیبش میزد و مدتی بعد سر و کلهاش پیدا میشد. این اتفاق ادامه داشت تا اینکه یک بار او را دیدهاند که در گوشهای خلوت سجادهاش را پهن کرده و نماز میخواند.
دوستانش از این کار بابک بسیار خوششان آمده بود.
بابک از دروغ و ریا متنفر بود. هیچوقت اهل جلب توجه دیگران و خودنمایی نبود...
🔰برای شهید بابک نوری هریس صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
تو همین ثانیه های آخر ماه رجب...
خیلی برای ظهور برای همدیگه برای پدر مادرها دعا کنید.
صحیفه ۲۶ آذر۲.mp3
3.49M
🔖#صحیفه_سجادیه:
🔸از قدرت پروردگار استفاده کن...!
📍کلاس صحیفه سجادیه
🎙استاد سرکارخانم نظری
#پادکست
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #روزشمار_میلاد_باران:
💢 رسول خدا (صل الله علیه و آله) فرمودند:
یَتَنَعَّمُ أُمَّتِي فِي زَمَنِ اَلْمَهْدِيِّ نِعْمَةً لَمْ يُنَعَّمُوا مِثْلَهَا قَطُّ
امت من در زمان مهدی عجل الله فرجه چنان متنعم گردد که هیچ گاه پیش از آن چنین متنعم نگردیده است.
📚 بحارالانوار، ج۵۱، ص۸۳
#روزشمار
#ظهور
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
1_1505614494.m4a
14.08M
🔖 #شعبان_مبارک:
حلول ماه رفاقت با امام ودود مبارک 😍🎉
📚 سرکار خانم شامی زاده
🎙 صوت آرشیوی
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#مبارک_است
#امام_زمان
#شعبان
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#همسرانه:
🔰 امام رضا علیه السلام فرمودند:
هنگامی که مردی از شما خواستگاری کرد که از دین و اخلاق او راضی بودید به ازدواج با او رضایت دهید. و مبادا فقر او ترا از این رضایت باز دارد.
📚میزان الحکمة، ج 4، ص 280
#همسرانه
#ازدواج
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت پنجاه و ششم»»
اینو که گفت، پیتر و آلادپوش زدند زیر خنده. یکی از خدمه سینی پر از نوشیدنی های قرمز و نارنجی آورد و سه نفرشون برداشتند. سوزان لیوانشو آورد جلو و گفت: آقایون ... به امید ایرانِ آزاد!
اینو که گفت، لیوان ها را به هم زدند و سر کشیدند.
آن طرف تر، سیا و کماندار از بس زده بودند کسی نمیتونست صدای خنده و قهقهه بی دلیل اونا رو کنترل کنه. سیا چشمش به سوزان که خورد، به کماندار گفت: اینو نگا ... پدر سوخته عجب دختریه ...
کماندار گفت: دو تا صاحاب داره ... کوری؟ نمیبینی اون دو تا نره خر محاصرش کردند؟
سیا گفت: کلا هر چیو دوست داشتم، یا ضرر داشت یا شوهر داشت!
اینو که گفت، صدای قهقهه مستانه دوتاشون توجه همه رو جلب کرد.
تا اینکه یکی از درها باز شد و خانواده پهلوی به جمع اضافه شدند. اول از همه فرح وارد شد. نصف جمعیت، گوشیشو درآورده بود و خم و راست شدن جماعت جلوی فرح و بوسیدن دستشو فیلم میگرفت. فرح با تیپ و آرایشی معمولی و همان تاپ دامن معروفش که شهلا دامن دوز براش دوخته بود و فقط برای همان شب دوخته شده بود، جمعیت را شکافت و در جایگاهش نشست.
پشت سرش، توله و توله زاده هاش ریسه هم وارد شدند. به محض ورود شاهزاده رضا پهلوی که دستش تو دست دخترش نوردخت بود و با هم میرقصیدند و وارد جمعیت شدند، اندی شروع به خوندن کرد: «امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره ... از جشن ستاره آسمون یه پارچه نوره ... امشب خونمون پر از طنین دلنوازه ... تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه ...»
شازده که یه لباس گورِ خری و راه راه پوشیده بود، با نوردخت که هفتاد درصد بدنش لخت بود، دست به دست هم داده بودند و وسط میرقصیدند و همه مهمونا هم اطرافشون بزن و برقص! دیگه از رقص آفتاب و مهتابِ سیا و کماندار نگم.
اندی هم ترکوند اون شب : «عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه ... زندگیم با بودنت درست مثله بهشته ...»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
محمد و سعید و مجید روبروی مانیتور بزرگ اتاق مرکزی ایستاده بودند. صدای اندی به انضمام رقص دایره ایِ شازده و دخترش تو فضا پیچیده بود: «تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک ... عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک ... تولدت مبارک ... تولدت مبارک ...»
مانیتور که متصل به سیستم هوشمند شناسایی چهره بود، روی تمام چهره های حاضر در مهمونی دایره سبز و قرمز کشیده بود و در حال شناسایی تمام حضار در مهمانی بود. محمد به سعید گفت: دوربین سوزان تویِ لنزِ چشماشه؟
سعید گفت: بله ... بخاطر همین تلاش میکنه کمتر پلک بزنه.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
دوساعتی گذشت و مهمونا سرِ میز شام بودند که یه نفر از پشت سر، به شانه سوزان زد. سوزان برگشت و دید یکی از خدمه است. گفت: خانم لطفا با من تشریف بیارین!
سوزان جوری که آلادپوش و پیتر متوجه نشن، پشت سرِ اون زن راه افتاد و رفت. به طبقه دوم عمارت رفتند. طبقه ای که از دمِ درِ آسانسورش دو تا دو تا محافظ ایستاده بود تا درِ اتاقی که صدای خنده بلند دختری از آن شنیده میشد.
در باز شد و سوزان را به داخل راهنمایی کردند. سوزان وقتی وارد شد، دید نوردخت روی تخت نشسته و تکیه داده و دو تا دوست پسرِ سیاه پوستش هم دو طرفش نشستن و دارن میگن و میخندند. صحنه زننده ای بود. اونا به سوزان هیچ اهمیتی ندادند و انگاربه رفت و آمد به اون اتاق عادت داشتند.
سوزان هم انگار نه انگار روشو برگردوند و رو به طرف آیینه ایستاد و موهاشو مرتب کرد. که ناگهان دید پشت سرش یه مرد میانسال و کت شلواری، حدودا پنجاه ساله حاضر شد.
اولش سوزان جا خورد. به طرف مرد ایستاد. مرد با زبان انگلیسی با سوزان شروع به گفتگو کرد:
-سلام. من آرسن هستم. از اسرائیل. رابط اصلی نوردخت.
سوزان گفت: خوشبختم. مطمئنم اسم منو میدونین.
آرسن لبخندی زد و گفت: ما فقط 15 دقیقه فرصت گفتگو داریم. بفرمایید بنشینید.
سوزان نگاهی به فاصله سه چهار متری که با تختِ نوردخت داشتند کرد و با لبخندی مصنوعی پرسید: اینجا؟
آرسن که متوجه منظور سوزان شده بود گفت: من اجازه ندارم پامو از پنج متری نوردخت آن طرفتر بذارم.
سوزان و آرسم روی صندلی های نزدیکِ تخت نشستند و شروع به گفتگو کردند.
سوزان پرسید: آرسن ینی چی؟ معنی اسم شما را نمیدونم.
آرسن لبخندی زد و گفت: به معنی مرد مبارز هست. این اسم اصیلی در بین یهودیان قدیم هست و تلاش داریم اسامی که داشتیم را زنده کنیم. راستی سوزان ینی چی؟
سوزان گفت: به معنی داغ و آتشین. از قدمت اسمم خبر ندارم و فکر نکنم موقع نامگذاری من هدفشون زنده کردن اسامی باستانی ما بوده باشه!
اینو که گفت، هر دوشون خندیدند.
#قسمت_پنجاه_و_شش
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔@mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f