تقویم رو باز کردم،
نوشته بود "آغاز حرکت امام حسین علیه السلام به طرف کربلا".
مثل هر سال از خودم پرسیدم، اگر الآن #کاروان میرفت چیکار میکردی؟!
میگفتی #درس دارم، براتون دعا میکنم پیروز بشید...
یا #مادرم پیر است باید مراقبش باشم، ولی منو بی خبر نذارید...
شایدم میگفتی بخاطر کرونا #کاسبی خوب نیست نمیتونم چند روز در مغازه رو ببندم ولی هرچیزی لازم دارید بگید بیارم...
هرسال این موقع، به رفتن فکر میکنم و #توجیحات خودم...
هرسال این موقع به #امام تنهام فکر میکنم و مشغله های زندگی...
هر سال این موقع، دائم زمزمه میکنم ای کاروان آهسته رو....
#عرفه_نزدیک_است
#عمه_زینب_س
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #عشق_پایدار:
📍قسمت دوم.
گفت این مانتو #کوتاه و آستین تا زده و موهای ...
گفتم مگه من چند سالمه که آنقدر #سخت میگیرید؟
گفت چند سالته؟
گفتم ۱۵ سال.
گفت خوب به #تکلیف هم رسیدی.
ظاهراً که خیلی هم #حواست به خودت هست!!
راه بیفت برو تو ماشین.
دیدم #جدی شد.
شروع کردم معذرت خواهی، حسابی #ترسیده بودم.
اما فایده نداشت!!
اون یکی که ساکت بود داد زد که سوار شو زود باش!
گفتم خودم میرم خانه ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
اما فایده نداشت و مجبورم کردن که سوار بشم.
تو ماشین زدم زیر #گریه و التماس که من رو نبرند!
آنقدر التماس کردم که #راضی شدن گفتند پس آدرس خونه رو بده ببریمت خونه.
گفتم نه توروخدا. بابام منو میکشه.
اما راستش رو بخواهید بیشتر از اینکه #پسرهای محل ببینند ناراحت بودم.
حالا دیگه برام دست میگرفتند!!
آخر سر یه نفرشون که لباس شخصی تنش بود گفت باشه اگرقول بدی از این به بعد درست بیای بیرون تا سر کوچه میبریمت که #همسایه ها وپدرت نفهمند...
منم تشکرکردم و آدرس دادم.
سر کوچه که اومدم پیاده بشم اون لباس شخصی که بعدها فهمیدم فامیلی اش آقای قائمی هست با من پیاده شد.
گفتم شما کجا؟
گفت میخوام باهات بیام ببینم #راست گفتی!
چاره ای نبود راه افتادم کوچه رو نگاه کردم خدا را شکر هیچ کس نبود تا برسیم در خونه.
#نصیحت کرد که مراقب خودت باش تو نباید اینطوری خودت رو در معرض #نگاه مردها قرار بدی و ...
منم تند تند میگفتم #چشم که فقط بره زودتر.
تا اینکه رسیدم در خونه و زنگ زدم خواهرم آیفون رو جواب داد.
گفتم باز کن ...
خیالش که راحت شد رفت ...
منم رفتم تو.
#اشکهام رو پاک کردم، صورتم رو مرتب کردم که نفهمند چی شده و رفتم بالا.
💠 چند روزی از این ماجرا گذشت و من کم کم فراموشش کردم و دوباره مثل قبل بیرون میرفتم.
چند روزی بود از #مهدی خبری نبود تو کوچه ...
تا اینکه یه روز که کارنامه گرفته بودم و تازه داشتم از مدرسه برمیگشتم همین که از تاکسی پیاده شدم دیدم ایستاده با اون چشمهای سبزش #نگاهم کرد و خنده ای ...
سلام بلند بالا و منم لبخند و سلام ...
همین طور که به سمت خانه قدم میزدیم گفت که باید این چند سال حسابی #درس بخونیم تا هردومون #پزشکی قبول بشیم و بعد هم بریم یه دانشگاه ...
گفتم #پدرم اجازه نمیده شهرستان برم برای دانشگاه ..
گفت با هم که قبول شیم میزاره!
گفتم تهران فقط..
گفت سخته ...
گفتم تلاش میکنیم ...
گفت معدلت چند شد ؟
گفتم اول تو بگو ...
کارنامه اش رو از جیبش درآورد ...
اصلا اومده بود که پز بده.
یه نگاه کردم و خندیدم ...
با افتخار کارنامه خودم رو از کیفم در آوردم ۱۹/۷۸ ..
کارنامه مهدی ۱۹/۶۵ بود...
خندیدم و گفتم دیدی بازم نتونستی ...
دستاش رو به هم کوبید و گفت ای بابا...
همیشه بالاتری ...
گفتم اینه دیگه...😉
رسیدم در خونه مثل همیشه سرم رو کمی عقب دادم و نیم رخ نگاهش کردم و گفتم بای....
گفت صبر کن کارت دارم ...
گفتم بگو ...
نگاهی کرد که دلم لرزید ...
من من کرد و گفت هیچی....
#مواظب خودت باش...
گفتم چرا؟
گفت بخاطر من ...
باز هم خندیدم بهش و زنگ آیفون رو زدم ...
مامانم گفت کیه...
گفتم منم ..
گفت برو شیر بگیر.
گفتم چشم.
مهدی چشمهاش برقی زد و گفت خدا با منه...😜
گفتم چرا با تو؟
گفت چون با هم میریم.
گفتم چرا با هم؟
گفت تا برنامه ریزی درسی کنیم!
گفتم اخی ...
تو واقعا فقط نگران درس خوندن من هستی؟
گفت بسه..
همش من رو مسخره میکنی!
آخه کی میخوای بفهمی که ...
و من حرف رو عوض کردم چون واقعا از اذیت کردنش لذت میبردم 🙈
ادامه دارد....
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #ساجده_نوشت:
درست همین امروز که خیلی از ماها هنوز درگیر زندگی و #درس و #کار و .... هستیم،
یکسری ها همه چیز رو گذاشتن کنار و با خیال #آسوده رفتن خونه بهترین دوستشون...😍
البته امان از لحظه ی غروب روز سوم...😞
#دلتنگی هایی از جنس جدا شدن فرزند از مادر!
جمله ثبت شده روی برگه ثبت نام: 👆
" مرا خیال تو، بی خیال عالم کرد"
پ.ن: داشتم دنبال یکی از جزوه هام میگشتم یهو این نهج البلاغه رو پیدا کردم. هدیه ی یکی از رفقای خوب روزگاره تو ایام اعتکاف...
#دلنوشته
#اعتکاف
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f