زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت دهم.
خوابیدم و باز #ذهنم جولان پیدا کرد در معنی #ولایت و #قبول و ....
برای نماز صبح که بیدار شدم قطرات #شبنم همه جا رو پوشانده بود و بشدت سرد..
یخ کرده بودم.
همه #رختخوابم خیس شده بود.
نماز صبح را زیر آسمان خواندیم و دوباره خوابیدیم.
ساعت ۷ با تابش گرم #آفتاب بیدار شدیم. رختخواب خشک شده بود و یکی از بچه ها هم بعد نماز روی من #پتو کشیده بود.
دیگه از شدت سوزش آفتاب نمیشد خوابید!
بلند شدیم که حرکت کنیم ولی همسر یکی از بچه ها پیدا نشد لذا دوباره اتراق کردیم اما اینبار تو سالن.
اول رفتم حمام و لباس هام رو شستم.
وقتی داشتم #غسل میکردم نیت غسل #شهادت هم کردم، به تاسی از شهدای مدافع حرم ...
موقع لباس شستن داشتم به این فکر میکردم که ما با اینکه میدونیم الان حرکت می کنیم و خیلی زود گرد و خاک لباسها رو کثیف میکنه ولی از شستن کم نمیذاریم.
درست مثل #خدا که با وجود اینکه میدونه من بنده دوباره خودم رو با گناه کثیف میکنم ولی از پاک کردن و شستن من به #بهانه های مختلف کم نمیگذاره!
محبت بیشتری نسبت به خدا با یادآوری این موضوع تو دلم #احساس کردم.
سرتاسر لباس شستن به این فکر میکردم و #عشق میکردم...
باز یکی از بچه ها کمک کرد و لباسها رو پهن کردم.
آمدم بخوابم ولی غیر ممکن بود تو این همه سرو صدا!
دوستان لطف کردند و جای من رو عوض کردند تا یک کم تونستم بخوابم.
قبل اینکه خوابم ببره کوله رو مرتب کردم چند تا چیز بود که از اول سفر استفاده نشده بود و فقط سنگینی آنها رو تحمل کرده بودم.
نه میتونستم از خودم جدا کنم و نه هیچ بهره ای برام داشتند.
چشمهایم رو که بستم به این فکر کردم که اگر روزقیامت ببینیم یک عمرچیزهایی رو #حمل کردم و #سنگینی و زحمت آن رو کشیدیم در حالیکه هیچ بهره ای برام نداره چه حالی پیدا میکنم؟؟
وای خیلی وحشتناک هست!
باید بعد برگشت یا طول #سفر خیلی روی این موضوع فکر کنم که اینها تو زندگی من چه چیزهایی هست و پیداشون کنم.
بعضی از همراهان فکر میکنند وقتی چشمهایم بسته هست خوابم ولی نمیدونند که میبندم تا تمرکز در فکر کردن داشته باشم!
قبل اینکه خیلی دیر بشه ...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#ده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f