eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
81 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانیست سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی چقدرحال وهوای دو چشم بارانیست دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
2_1152921504642491235.mp3
6.43M
🎧 استودیویی |نمی دانم که می باشم؟ 🎤 کربلایی محمد حسین پویانفر 📿 به مناسبت اول ماه رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانی است سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی چقدرحال وهوای دو چشم بارانی است دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
کام من تلخ تر از قهوه ی قاجاری هاست جبر تو ساده ترین حالت ناچاری هاست اسم تو روی لبم بود که ترکم کردی دوستی با رقبا عادت سیگاری هاست مرد وقتی که هوایی بشود ، سالم نیست که زمین گیر شدن حکمت بیماری هاست اولین خون زمین ریخته خون عشق است شاید این فلسفه ی خلق خودآزاری هاست دست در جیب قدم می زنی و میدانم کشف دستان تو انگیزه ی بسیاری هاست با همان پیرهن پاره شفا داد عزیز گاه آزاد شدن بند گرفتاری هاست رود دریا شدنی نیست اگر بنشیند لذت وصل به جان کندن و دشواری هاست
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان  یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم  یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم از عشق از آیین تو، از جهل تو، از دین تو انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
درخت‌ها قلم و هرچه بحر، جوهر تو نبود علمي اگر بسته بود دفتر تو تو گرم بحثی و چون کودکانِ مشق‌نویس، فرشتگان زده زانو به پای منبر تو حدیث و آیه و تفسیر، تیغ و شمشیرت محدثان و فقیهان سپاه و لشکر تو عجیب نیست که انقدرها کریم شدی که دختر حسن ابن علی‌ست مادر تو تویی که قبل ولادت توسط جابر رسانده است سلام تو را پیمبر تو طلوع صبح ظهورست وعده‌ی عشاق قرار و وعده‌ی ما مرقد مطهر تو
عشق من و تو هیچ سرانجام نداشت با تو دل من لحظه‌ای آرام نداشت هر بار که خاطرات را شخم زدم دیدم که به جز خیال و اوهام نداشت
حیرانی بین تیغ ابرو سخت است یک مرد مقابل دو چاقو سخت است در باور سرد یک پلنگ زخمی خندیدن شوخ چشم آهو سخت است من معتقدم برای یک مرد نبرد بر خاک نشستن دو زانو سخت است سنگی که تمام عمر را «اَسود» بود حالا بشود «سنگ ترازو» سخت است راضی به هزار مرگ شومم آخر جان کندن بین تار گیسو سخت است در هر چه که از تن تو گفتم کفر است دیندار شدن در این هیاهو سخت است اصلا به کدام فلسفه باید گفت اثبات خدا کنار بانو سخت است
زیاد از حد کشیدم منّت و ناز نگاهت را که مغرورانه هی تکرار کردی اشتباهت را خیالاتی شدی، بد باورت شد پاره ی ماهی تماشا کرده ای در آینه روی سیاهت را!!!؟ کنارم بودی و همواره دورم می زدی باشد... نمی بخشم عزیزم... تا ابد جرم وگناهت را خودم تا اوج بالا بردمت ،اما غلط کردم از این پس می کَنم با جان ودل هر روز چاهت را تمام عهد وپیمانهای ما امروز باطل شد نداری مثل سابق در دل من جایگاهت را شدم بازیچه ی دستت، ولی بازی بلد هستم... وخواهی دید آخر کیش ومات پادشاهت را
چه داغ ها که ندیدم، چه درد ها نکشیدم توهم بگوچه کشیدی؟ بغیردست کشیدن!