eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سحر با شوق دیدارت مسافر می شوم می گشایم بال را مرغ مهاجرمی شوم هرچه دارم می‌فروشم، می‌خرم مهرتو را با همین سرمایه، رشک هرچه تاجر می شوم مصرعی از چشمهایت را به رویم باز کن با همین اعجاز می‌بینی که شاعر می‌شوم تا مگر یک لحظه از پیش خیالم بگذری روزو شب در کوچه ی دیدار عابر مي شوم در اتاقم یادگاری مانده عکسی از ضریح تا نگاهش می کنم هرلحظه زائر می‌شوم بیقرارم بیقرارم بیقرارم بیقرار رهسپار مشهدت در بیت آخر می‌شوم @abadiyesher
هدایت شده از بارش‌های قلم من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم... شعرخوانی مرحوم محمدعلی بهمنی در نجوا با امام رضا(ع)
دلتنگــیِ مـن چـاره‌ی بیچـارگـی‌ام نیست وقتی که کسی باید و در زندگی‌ام نیست @abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
alireza_ghorbani_naghshe_farshe_del 128.mp3
3.63M
🌹 نقش فرش دل 🌹شعر از ؛ استاد مرحوم محمدعلی 🌹 خواننده ؛ علیرضا قربانی
برای محمد علی بهمنی عزیز: شعر نَه...روی مُصَفّای تو پیدا می‌کرد اوکه در هر غزل، آئینه ،مُصَفّا می‌کرد... گرچه در محفل ما ، جمع ، غزل می‌گوید رفت آن کس که غزل از دل تنها می‌کرد... آنکه از بهر خودش تنگ شود سینه کجاست؟! آه و صد آه از آن یار که غوغا می‌کرد... گرچه کم بود هوا تا که نویسد از تو به هوای تو به هر گریه غزلها می‌کرد... غیر دلتنگی‌اش از بغض فرو خورده نبود گله.ای گر دلش از تنگی دنیا می‌کرد... «تو همانی که دلم لک زده لبخندش را» عشق بود و لب خود رابه غزل وا می‌کرد... رفته‌ای تا ابد و شعر تو برجا مانده از ازل شکر، غمت فکر دل ما می‌کرد... هیچ از عالم ویران نتوان برد برون غیر یاد تو که آبادی دلها می‌کرد... «گله‌ای نیست من و فاصله ها همزادیم» از ازل ، مرگ ،حسودی دو شیدا می کرد ... @abadiyesher
بعد هر شام، سحر بود، ولی دیگر نیست درد ما زودگذر بود، ولی دیگر نیست مثل کبریت تری در وسط گندمزار در سرم فکر خطر بود، ولی دیگر نیست شیر پیر قفسم، بی‌خبر از لانهٔ خویش چشم من خیره به در بود، ولی دیگر نیست شاه قاجارم و در کافهٔ تهران دلگیر... قهوهٔ تلخ قجر بود، ولی دیگر نیست "عشق آموخت مرا طور دگر خندیدن" عشق هم طور دگر بود، ولی دیگر نیست جنگلی بودم و خشکی جگرم را سوزاند ترسم از تیغ و تبر بود، ولی دیگر نیست خواستم پر بزنم، سنگ مرا پرپر کرد اندکی شوق سفر بود، ولی دیگر نیست آه از این درد که هر بار زمین می‌خوردم دست پر مهر پدر بود، ولی دیگر نیست @abadiyesher
موسیقی دردیم و سزاوار سکوتیم با این همه فریاد، گرفتار سکوتیم در شهر پریشانی، در کوچه اندوه همسایه دیوار به دیوار سکوتیم در خلوت ما جای سخن نیست، من و تو چون آینه ها رازنگهدار سکوتیم ِ گوش شنوا نیست در این دار مکافات محکوم به زندانِ دل‌آزار سکوتیم شعری نسرودیم که در یاد بماند چون اهل نظر «حافظ» اسرار سکوتیم @abadiyesher
هر روز از این مسیر برمی‌گردم از رفتن ناگزیر برمی‌گردم تو شام بخور، بخواب، تنهایی‌جان! من مثل همیشه دیر برمی‌گردم @abadiyesher
یک یارِ با وفا که شود یاورش، نداشت امّید یاری از طرف همسرش نداشت یوسف‌ترین عزیز خدا بود و ای دریغ عزت میان مردم دور و برش نداشت ویرانه باد مسجد شهری که هیچ‌گاه جایی برای سبط نبی منبرش نداشت نفرین به سائلی که غنی شد از او؛ ولی اندازه‌ی معاویه هم باورش نداشت از کودکی زیاد ز کوچه نمی‌گذشت از کوچه خاطرات خوشی در سرش نداشت گیسوی او بخاطر یک غم سپید شد اینکه قدی بلندتر از مادرش نداشت @abadiyesher
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم در دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست .. @abadiyesher
تا هوای آسمان در سر ندارد زنده نیست مرغ اگر پرواز را باور ندارد زنده نیست جان اگر بخشید بر دشت ودمن جاوید شد ابر اگر در چنته چشمی تر ندارد زنده نیست جای دارد در دل ما مهر ختم المرسلین این صدف در خود اگر گوهر ندارد زنده نیست شوق دیدار شه لولاک در جانهای ماست هر دلی این شوق را در سر ندارد زنده نیست در دو عالم رزق ما از سفره ی احسان اوست توشه از این سفره هرکس بر ندارد زنده نیست @abadiyesher
آواز قشنگ عشق در گوش من است پروانۀ یاد دوست بر دوش من است صبحی که خیال او به دل می‌تابد انگار که خورشید در آغوش من است @abadiyesher
شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم شصت و سه سال راه به این سو نداشتم اقرار می‌کنم که من – این های و هوی گنگ- ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم جسمی معطر از نفسی گاه داشتم روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام حتی برای دیدن خود سو نداشتم وایا به من که با همه‌ی هم زبانی‌ام در خانواده نیز دعاگو نداشتم شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش راهی به این زمانه‌ی ناتو نداشتم نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟! می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم اما من اعتقاد به تابو نداشتم آقا شما که از همه‌کس باخبرترید من جز سری نهاده به زانو نداشتم خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟ دیگر سوال دیگری از او نداشتم @abadiyesher
صبح است ... و بیدار شده‌ام تا دوست داشتنت را زودتر از ، روزهای قبل شروع کنم ... @abadiyesher
دستورِ عشق غیر همین حرفِ ساده نیست با فعلِ سوختن همه‌ی عُمر ساختَن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abadiyesher
صدای خنده‌ی مکر از سقیفه می‌آید بسوز دل! که زمان شهادتش شده است... @abadiyesher
تو همـــــــــان پنجره ی باز به ایوان دلی تا ابد صاحب این خانه و مهمــــــان دلی روی من روزنه‌ات شعـــــر خدا را پاشید شاه‌بیتی، غــــــــزلی، دفتر و دیوان دلی قبله‌ام هـــــر شب و هر روز تفاوت دارد چون که ای قبله نما کعبه‌ی چرخان دلی تا کـه روشن بکنی چــــــاه وجودم را باز حسن یوسف شده‌ای زینت گلـــدان دلی نه کــــه زنـدانی من افســــــر زندانبــانی از همـان لحظه که در گوشه‌ی زندان دلی اگــــــر این دل بشــود کشور ایران روزی پایتخـــتی به تو می‌آید و تهـــــران دلی @abadiyesher
با های ز خانه رفت و با هو آمد بی رایحه رفته بود و خوشبو آمد آوای الیه راجعون برلب داشت زنبور زمانی که به کندو آمد @abadiyesher
در جواب بیعتت شمشیرها برخاستند رأی وحدت دادی و تکفیرها برخاستند روز تشییع‌ات به روی سفره‌ی تابوت تو با شکم های گرسنه تیرها برخاستند دیدگاه فلسفی‌ات ماورای درک بود چون نفهمیدند، با تعبیرها برخاستند تو نشان دادی که گاهی صلح بُرّنده‌تر است پای تاییدت صف تکبیرها برخاستند با شروع صلح تو فصل خوارج شد تمام نسل مکروهی که از تزویرها برخاستند لعنت حق بر کسانی که مُذِلّ‌ات خوانده اند خاصه القابی که با " تصغیر"ها برخاستند تو امام لطف و لبخندی که پای صلح او قرن‌ها اندیشه بر تفسیرها برخاستند معنی خَیرُالکَثیر و اَحسَن الاَرباب‌ها که ز روی سفره ی تو زیرها برخاستند خلق و خویت کفر را تشویق بر اسلام کرد پای درست مبحث تأثیرها برخاستند هیچ دستی خالی از خوان کریمت برنگشت گشنگانی آمدند و سیرها برخاستند آیه‌ی تطهیر و اطعام و مَوَدّت بحث توست آری از اهل «کساء» اکسیرها برخاستند. @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه نوحه کنیم این عزای سنگین را شهید گشت و نفهمید امتش این را @abadiyesher
در مقامات رفیعت، گر زبانم قاصر است معجزاتت در جهان، ورد زبانها گشته است چشمهامان منتظر بر مهر سلطانی توست ای که از لطفت هزاران کور بینا گشته است @abadiyesher
وقتی نهاد نام شما را خدا حسن گفتند عرش و فرش همه یکصدا حسن در اوج تلخ کامی و آوار غصه ها طعم عسل دهد به دهان ذکر یا حسن دریای لطف و معدن جودند اهل بیت اهل کرامتند همه منتها حسن... تقسیم مال و بخشش آن کار کوچکی است وقتی فقط کریم گره خورده با حسن اوج هنر نمایی تان بوده در جمل وقتی نشانده شور و شر فتنه را حسن از آن زمان چه سخت برایت گذشت عمر آنهم جوار زور و زر و کینه ها حسن حرفی گزاف نیست که تاریخ گفته است از تو کلید خورده اگر کربلا حسن حتی بدون گنبد و گلدسته و ضریح داری گره گشایی و دارالشفا حسن @gida13
؛ ؛ در سوگ نبی، جهان سیه می‌پوشد در سینه، دل از داغ حسن می‌جوشد از ماتم هشتمین امام معصوم هر شیعه ز درد، جام غم می‌نوشد مرحوم
صدای خنده‌ی مکر از سقیفه می‌آید بسوز دل! که زمان شهادتش شده است... @abadiyesher
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان.mp3
9.79M
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان غم ما را تماشا کن پدر جان همه پشت و پناه ما تو هستی نظر بر حال زهرا کن پدر جان 🎤 #️⃣ #️⃣ #️⃣ 🔸 پیشنهاد دانلود @abadiyesher