رد می شوم از قلب این دیوار سنگی
از دردهای خستهی بسیار سنگی
رد می شوم از سد آدمهای این شهر
از این همه تکرار در تکرارِ سنگی
از خود برون میآیم و میآیم از خویش
تا روزهای خالی از آوارِ سنگی
آواز میخواند برایم کوه و دریا
در گوش جنگل مینوازد تار سنگی
تن خسته از یاسم ازین نومید رستن
دلخستهام از آخرین اخبار سنگی
گوشم بدهکار نبودنها نبودهست
خط میکشم بر روی هر طومار سنگی
باید که رد شد ، رد شد از خواب و خور و خشم
از برزخ تقلید طوطیوار سنگی
چشمت به آتش میکشد پروانهام را
پروانهی در پیلهی اشعار سنگی
***
من بذر نورم، رویشم، عشقم ، امیدم
گل میکنم از قلب این دیوار سنگی...
#مهتا_صانعی
#غزل
#ادبیات