رسیده ام به حرم با هوایِ چَشمانت
منم کبوتر حاجت روایِ چشمانت
رسیدهام که دلم را شبیه آئینه
هزار تکه کنم زیر پای چشمانت
منی که چشم به جز تو نداشتم به کسی
چگونه شعر نگویم برای چشمانت؟
تویی که داده به لطف نگاه خود تسکین
همیشه درد مرا با دوای چشمانت
طواف میکند این بارگاه قدسی را
دلم حرم به حرم لابهلای چشمانت
چه آسمان قشنگی چه برف و سرمایی
مرا ببر به حرم پا به پای چشمانت
برای خلقِ چُنین صحنه های دلچسبی
چقدر حوصله کرده خدای چشمانت
حرم دوباره مرا نزد خویش می خواند
دوباره گم شدهام لابهلای چشمانت...
#مهتا_صانعی
#برف
#حرم_حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
🍃🌹
دلم به حال دل روزگار می سوزد
برای روز و شب این بهار می سوزد
نمانده شیر دگر بیشه ی صداقت را
دلم برای گلوی شکار می سوزد
دلِ شکسته ام از این همه نبودن تو
شبیه شمع به روی مزار می سوزد
به بزمِ اهل غنا جای اغنیا باشد
ولی دلی زِ فقیر و ندار می سوزد
کشیده پنجه به قلبم که سینه ام امشب
شبیه نغمه سوز سه تار می سوزد
در این حکایت هجران که ما خبر داریم
چقدر جان و دل بیقرار می سوزد
#مهتا_صانعی
#شاعران_اجتماعی
#شاعران_آئینی
#عرض_ارادت🍃❤️🌹
به نام آن صفت کز آن جهان نان میخورد آری
که آن نامی است زیبنده برای حضرت باری
ازین نام بلند آوازه معروف است عیاری
به نعمت خفته اند از این صفت والله بسیاری
*تمام آسمان ها و زمین یا هر چه پنداری
به نام نامی او، او كه نان داده دو دنيا را
به زير سايه اش روزی رسانده از ازل ما را
نه ما را بلكه ابراهيم و شیث و عيسی را
نه آن ها را فقط بلكه همه پنهان و پيدا را
*ازين ها صد برابر هم ندارد پيش او كاری
كدامين نام! نامی كه سراسر جود و احسان است
تمام ملك بر اين خوان بی اندازه مهمان است
همان نام عزيزی كه لطيف از جنس باران است
و در ابن الرضا پيدا شده هر چند پنهان است
*جواد ابن الرضا آن جلوه تام خدا آری
به دستش هفت دريا قطره ای بوده است نا پيدا
همه معشوق ها او را اسير و عاشق و شيدا
كريم ابنِ كريم آن جلوهی جانانهی زيبا
همو كه عرش هم در زير پايش خفته است اما
الي يوم القيامه نيست او را فضل تكراری
صدای كاظمين از دور ما را مست آقا كرد
لب سائل كشش ما را زِ جمع خلق پيدا كرد
بساط عيش را بر خوان احسانش مهيا كرد
تمام جرعه خواران را سيه مست دو مينا كرد
*كه رفت از خاطر باده پرستان ياد هوشياری
#مهتا_صانعی
#بابالجواد
#شاعران_اجتماعی
رسیده ام به حرم با هوایِ چَشمانت
منم کبوتر حاجت روایِ چشمانت
رسیدهام که دلم را شبیه آئینه
هزار تکه کنم زیر پای چشمانت
منی که چشم به جز تو نداشتم به کسی
چگونه شعر نگویم برای چشمانت؟
تویی که داده به لطف نگاه خود تسکین
همیشه درد مرا با دوای چشمانت
طواف میکند این بارگاه قدسی را
دلم حرم به حرم لابهلای چشمانت
چه آسمان قشنگی چه برف و سرمایی
مرا ببر به حرم پا به پای چشمانت
برای خلقِ چُنین صحنه های دلچسبی
چقدر حوصله کرده خدای چشمانت
حرم دوباره مرا نزد خویش می خواند
دوباره گم شدهام لابهلای چشمانت...
#مهتا_صانعی
خود را نشستهام به تماشا تمامِ عمر
آیینهوار در دل دنیا تمامِ عمر
دل بستهی حقارت دنیا نبودهام
در گیرودار چرخ ثریا تمامِ عمر
دیروزِ من گذشت اگر هم به سوختن
آکنده بودم از تب فردا تمام عمر
قلب مرا نگاه تو هر لحظه میکشاند
چون رود سمت پهنهی دریا تمامِ عمر
گفتی که همچو آینهام روبروی تو
در خود شکست آینه خود را تمامِ عمر
مویی سپید کردم و رویی سیاه...آه
در های و هوی مهلکه تنها تمامِ عمر
از من نخواه خنده که خشکیده بر لبم
لبخند کودکانهی مهتا...تمامِ عمر
#مهتا_صانعی
#گذرعمر
ما در مسیرِ هم به تکامل رسیدهایم
بازیگریم اگر به تغافل رسیدهایم
شب زندهدار در پی رمیِ جمر ولی
در وقت سعی ما به تجاهل رسیده ایم
خلوت گزین مصدر عرفان شدیم گاه
صوفی صفت کنون به تعلّل رسیدهایم
گاهی دچار فقر شدیم از نبود نور
گاهی کنار هم به تجمّل رسیدهایم
یادی نکردهایم از آن روزهای خوب
امروز اگر چنین به تقابل رسیدهایم
از ما نبود و نیست دل فتنه خواهِ خصم
آنکس که گفت ما به تزلزل رسیدهایم
عاشق شدیم و دل به دلِ هم سپردهایم
اینگونه سالها به تسلسل رسیدهایم
آرامشاست هدیهی این سالهای خوب
ما با وجودِ هم به تعادل رسیدهایم
جوشید در دل من و تو چشمههای نور
واژه به واژه ما به تغزّل رسیدهایم
#مهتا_صانعی
#چهل_و_چهار_سالگی
#انقلاب_اسلامی
هم عاشقی گذشته از حد داریم
هم خاتم و سرمد و سرآمد داریم
در عشق اگر نام و نشانی با ماست
از بعثت حضرت محمد (ص) داریم
#مهتا_صانعی
#عید_مبعث
رد می شوم از قلب این دیوار سنگی
از دردهای خستهی بسیار سنگی
رد می شوم از سد آدمهای این شهر
از این همه تکرار در تکرارِ سنگی
از خود برون میآیم و میآیم از خویش
تا روزهای خالی از آوارِ سنگی
آواز میخواند برایم کوه و دریا
در گوش جنگل مینوازد تار سنگی
تن خسته از یاسم ازین نومید رستن
دلخستهام از آخرین اخبار سنگی
گوشم بدهکار نبودنها نبودهست
خط میکشم بر روی هر طومار سنگی
باید که رد شد ، رد شد از خواب و خور و خشم
از برزخ تقلید طوطیوار سنگی
چشمت به آتش میکشد پروانهام را
پروانهی در پیلهی اشعار سنگی
***
من بذر نورم، رویشم، عشقم ، امیدم
گل میکنم از قلب این دیوار سنگی...
#مهتا_صانعی
#غزل
#ادبیات
🥀🥀🥀🥀
من از تبار خمینی، تبار خردادم
شکوه پرچم عشقم، غرور فریادم
طنین نیمهی خرداد در سرم دارم
پر از شکوه حضورم به نور دل دادم
زنم که دامن من مرد را برَد معراج
به آبِ دیده قسم آبدیده فولادم
به انتظار نشستم بیاید آن موعود
منم که بندهی عشقم زِ بند آزادم
به آفتاب جماران به پیر راه قسم
نرفته غیرت خورشید عشق از یادم
مباد دل بکنم از قرار با دل تو
مباد اینکه دهد خصم، زلف بر بادم
دلم اگر چه شکستهست از زمانه ولی
به غیر شوکت تو نیست قلب خردادم
#مهتا_صانعی
#رحلت_امام_خمینی