eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
440 دنبال‌کننده
41.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
11 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 امام رضا علیه السلام: هر كس حضرت معصومه عليها السلام را در قم زيارت كند، چنان است كه مرا زيارت كرده است. (كامل الزيارات ص۵۳۶) 🌸 سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🚨 بدرقه روحاني با يك قعطنامه غم‌انگيز و عبرت‌آموز است! 🔻 «كيهان» نوشت: 🔸در تمام سال‌هايي كه روحاني رئيس‌جمهور كشور بود، «لغو قطعنامه‌هاي ضدايراني» از مهم‌ترين توجيهاتي بود كه براي ادامه سياست به‌اصطلاح «تنش زدا» به كار مي‌برد! 🔸 اينكه نزديك به ۷ سال روي «جلوگيري از صدور قطعنامه» تمركز كني و در سال آخر رياست‌جمهوري‌ات، با يك قطعنامه بدرقه‌ات كنند، حقيقتا غم‌انگيز و صدالبته عبرت‌آموز است. 🔸هنوز اميدواريم دولت و رسانه‌هايش به‌جاي اين سكوت از سرِ شرم، با يك پاسخ محكم به اين خيانت تروئيكاي اروپا واكنش نشان دهند دوران امتيازهاي يك طرفه و اعتمادهاي كودكانه تمام شده است. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امام جمعه بغداد: همه ترسو هستند! در جهان فقط دو نفر در برابر آمریکا ایستادند: امام خمینی و امام خامنه‌ای... کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💢 (عج) 🔸 امام علی علیه السلام: ☀️وزیران حضرت مهدی(عج) از ها هستند. ‌در میان آنها عربی نباشد که با زبان عربی صحبت کند. در حالیکه آنها خالص ترین وزراء و با فضیلت ترین وزیرانند. 📗 ینابیع المودة ص۱۳۳/۳. اسعاف الراغبین ص۱۴۴. الامام المهدی 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔰سیاست ما همیشه بر مبنای حفظ آزادی و استقلال و حفظ منافع مردم است که این اصل را هرگز فدای چیزی نمی‌کنیم 📅 امام خمینی(ره) | 16 آبان 1357 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍رهبرانقلاب حضرت ماه امام خامنه‌ای حفظه الله: توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهیهایتان را بیشتر کنید. مطالعه، دقّت، تحقیق، درس، ورود به مسائل مورد ابتلای روز و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف حتمی و مسلّمی است که امروز زنان کشور باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند. شما هستید که فرزندان صالح میپرورید و همسران خود را برای ورود به میدانهای مثبت، تشجیع میکنید. بسیاری از زنان، شوهرانِ خودشان را بهشتی میکنند و آنها را از مشکلات دنیا و آخرت نجات میدهند. کار و تلاش زن و آگاهی و موضعگیری او، چنین ارزشی دارد.» ۷۵/۶/۲۸ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🌺
از کجا به کجا رسیدیم.!! 🔹شهید سید محمد امیری مقدم، آرپی جی زن یکی از گردانهای لشگر ۲۷ حضرت رسول بخاطر اینکه حین عملیات دوتا از گلوله های آرپی جی ۷ به هدف نخورده حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۶۴ مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش رو به سپاه برگردونده!! 🌹 یازهرا 🌹 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
دل در بر من زنده برای غم توست بیگانه خلق و آشنای غم توست لطفی‌ست که می‌کند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم توست مدافع حرم الله_طالبی_اقدم 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✨🌼✨ ✍امام باقر (ع) فرمودند: «مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی، به خواستگاری دختر برادر مسلمانش برود، اما پدر دختر به خاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند و بگوید: من از تو ثروتمندترم و تو هم شأن و هم مرتبه من نیستی». 📚مستدرک الوسائل، باب۱۷ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
📜با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می‌کنم. و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم می‌خواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد. 📅 26 بهمن 1361 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍رهبر معظم انقلاب: ✅امر به معروف و نهی از منکر قرآن در ستایش مجاهدان راه حق، کارکرد آنان را پس از پیروزی، اقامه‌ی صلات و ایتاء زکات و امر‌ به معروف و نهی از منکر میداند و درحقیقت، نخستین و مهم‌ ترین وظایف آنان را در هنگام تشکیل حکومت معیّن میکند. ۱۳۹۶/۰۹/۰۹  📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✅خاطره سال ۱۳۷۷ به عنوان رایزن فرهنگی در کشور بوسنی و هرزگوین مشغول خدمت بودیم. برادران سپاه آن جا عملیات بازسازی به عهده شون بود و بعد از جنگ، در حال بازسازی بودند. یک بار حاج قاسم تشریف آوردند آن جا و شب مهمان ما شدند. سوال کردم از تعداد فرزندانشان. دهه هفتاد بود. حاج قاسم گفت: ما رعایت قانون جمهوری اسلامی رو نکردیم. (یعنی کنترل جمعیت که دوتا بیشتر نشه) بعد خاطره ای نقل کرد که : من خدمت مقام معظم رهبری رسیدم ، بحث فرزند شد من گفتم که ما رعایت قانون جمهوری اسلامی رو نکردیم. آقا فرمودند: این قانون رو ما خودمون هم قبول نداریم. 📚منبع: کتاب حاج قاسم 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 💠 صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 💠 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 💠 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 💠 و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم بوده و الان نماد مخالفت با شده!» و او با دروغ مرا به این کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 💠 و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» 💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 💠 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ؟»... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
نگاهت ، خنده هایت دل را به سوی آسمان می برد طلوعی کن که چشمانم به غیر از تابش چشمت نمی خواد ببیند هیچ نوری را الله_طالبی ❣ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
: 🔻۱- جمعیت موسوم به امام علی(ع) توسط شارمین میمندی‌نژاد تأسیس شده و توسط همسرش زهرا رحیمی به عنوان مدیر عامل گردانده می‌شود. 🔻۲- شارمين ميمندی‌نژاد فرزند محمدحسين ميمندی‌نژاد است كه از وابستگان دربار پهلوی بود و ضمن دوستی نزديک با ارتشبد فردوست از مواهب دفتر ويژه اطلاعات بهره می‌برد و هم‌چنين از رابطان انگلیس به حساب می‌آمد. 🔻۳- محمدحسين ميمندی‌نژاد پیش از انقلاب اسلامی به نشر افكار ضد دین و التقاطی خود در نشريه رنگين كمان می‌پرداخت و آشكارا ضمن توهین به مقدسات و ائمه معصومین(ع) وقایع تاریخی و مذهبی شیعیان نظیر واقعه غدير را زیر سؤال می‌برد. 🔻۴- اما ماجرای این تشکیلات و مؤسس آن وقتی جالب می‌شود که بدانیم شارمین میمندی‌نژاد مدعی است روح امیرالمؤمنین(ع) (و یا جلوه‌ای از روح ایشان) در کالبد او حلول کرده است و وجود او را سراسر درد برای کودکان و یتیمان کرده و از همین رو نام تشکیلات خود را جمعیت امام علی(ع) گذاشته است! 🔻۵- شارمین تاکنون بارها در جلسات عمومی و خصوصی ادعای مشاهده امیرالمؤمنین(ع) را در همان جلسات کرده و خود را به عنوان رابط آن حضرت با مردم و اعضای تشکیلاتش می‌نمایاند! 🔻۶- پدر میمندی‌نژاد در مجله "رنگین کمان" به چند موضوع اشاره می‌کنه: الف- مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمی را سراسر جعليات و خرافات و اسرائيليات معرفی كرده ب- شيخ صدوق و كلينی را (كليمی‌زاده) معرفی كرده ج- ادعا می‌کند حديث غديرخم را دو نفر ايرانی جعل كرده‌اند 🎯 شبکه‌سازی در داخل ملت خطر بسیار بزرگی‌ست که رهبر انقلاب بارها در سخنرانی‌های مختلف نسبت به پدیده نفوذ هشدار داده‌اند. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔴چرا رهبری رئیس جمهور پس از انتخابات است؟!❗️😒🤔 ❗️ جناب "حجاریان" در سخنی قابل پیش بینی عارض شدند که رئیس جمهور ایران مقام رهبری است! ❗️چندی پیش تر از اینها هم در مصاحبه ای قابل پیش بینی "بهزاد نبوی" همصدا با غالب اصلاح طلبان مدعی آن شد که نباید انتظار ایجاد تغییری در اوضاع ملت از دولت داشت چرا که دولت نهایتا 15درصد قدرت کشور را دارد! این روزها و با مصادیق متعدد سخنان،مصاحبه ها و توئیت های "قابل پیش بینی" زیادی مشاهده میشود...همه قابل پیش بینی اند چون از یک منطق خاص تبعیت می کنند و آن منطق "در قدرت بودن و از قدرت شناخته نشدن" است،منطقی که میتواند در روزهای پیشاانتخابات دولت،مجلس،شورای شهر و... را آنقدر قادر متعال(نعوذ بالله) تصور کند که توانایی هر تغییری را در هر زمان کوتاه(از 100 روز تا 4سال)داشته باشد و در روزهای پساانتخاباندهی به هنگامه پاسخگویی تمامی این نهادها را به حداقلی ترین و تشریفاتی ترین تعریف تقلیل دهد. 🔴 اما منطق "در قدرت بودن و از قدرت شناخته نشدن" در چه پروسه ای عملی میشود؟ پاسخ کمی سخت اما بینهایت ملموس است،در تصویری که اصلاح طلبان از خود به جامعه نشان میدهند همیشه سه گزینه وجود دارد که به حسب شرایط اصلاح طلبان همواره در یکی از آنها قرار دارند: 1-اصلاح طلبان یا به علت تقلب،تخلف،تدلیس سیستماتیک،آزاد نبودن انتخابات و... در انتخاب شکست نخورده بلکه شکست داده شده اند.آنها که پیروزی خود در تمامی انتخابات ها را بعنوان پیشفرض ثابت قبول کرده اند و عدم پیروزی آنها همیشه معلول عواملی از بیرون تعریف میشود؛در این حالت خود را بی سهم از قدرت و دارای مصونیت برای هرگونه کنشگری و موضع گیری میدانند. 2- اصلاح طلبان در انتخابات وعده های متعدد میدهند،پیروز میشوند و به قدرت میرسند.آنها از از فردا رای آوردن خود نتیجه و مهمتر از آن پیام انتخابات را آن چنان تعریف و تفسیر و تشریح می کنند که خود رای دهندگان چندماه پس از پیروزی در انتخابات متوجه آن میشوند که با چه پیام هایی رای داده اند!اما این مساله به همین جا ختم نمی شود و آنها پس از مدتی کوتاه با پیش کشیدن این مساله که نظارت استصوابی شورای نگهبان مانع از آن گردیده تا گزینه های اصلی شان را وارد انتخابات نکنند این چنین میگویند که رای آنها صرفا سلبی(برای روی کار نیامدن فلانی بوده و بهمانی)،آنها در این مرحله پاسخگو هیچ چیز نیستند و روی کار نبودن رقبا را مهم ترین خدمت خود میدانند.چنانچه موضع اصلاح طلبان به نمایندگان خود در مجلس تا حدی زیادی و ریاست روحانی در دولت با چنین دیدی تصویر میشود. 3-اصلاح طلبان در انتخاباتی بدون نظارت استصوابی شورای نگهبان(چنانکه انتخابات شورای شهر جز این دسته است)رای می آورند و تمامی کرسی ها را کسب می کنند،لیستشان بدون آنکه حتی یک نفر از آنان رد صلاحیت شده باشد به قدرت میرسد و به ناگاه پس از دهه ها ادعای آنکه حکومت اجازه به قدرت رسیدن گزینه های اصلی اصلاح طلبان را از طریق نظارت استصوابی نمی داده،حکومتی ترین گزینه ها(و البته کهن سال ترین مدیران)را انتخاب می کنند و پس از گذشت مدتی و کاشف به عمل آمدن خالی بودن این طبل بزرگ،عَلَم ها بلند میشود و نظریات "دایی جان ناپلئونی" به زبان ها می آید که عوامل پشت پرده(همانها که 85درصد قدرت را دارند!) نگذاشتند کار کنیم تا شما مردم از رای به حقی که داده اید پشیمان شوید. 🔴 با نظر داشتن به این سه گانه حتی فتح کرسی ریاست سازمان ملل هم نمی تواند کسی را پاسخگو به عملکرد خویش بکند،پس بیراه نیست که در چهل سالگی انقلاب از جانب تئوریسین ها کاشف به عمل می آید که رهبری با حفظ سمت رئیس جمهور بوده،دولت تشریفات بوده .اینها همان چیزهاست که میگذارد تا فرق سر در قدرت باشی ولی از قدرت شناخته نشوی...همیشه دیگران را به عدم پاسخگویی متهم کنی اما خود حتی اجازه سوال پرسیدن را به دیگران ندهی! ۹۸ کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
امـام‌صـادق(ع): «هـرکـس‌بہ‌ولایتِ (ع) اِقـرارنکنـد،اَعمـال‌وعـباداتش‌باطل‌شـود. ماننـدخاکسـتری‌کہ‌درمعـرضِ‌تُنـدباد قـرارگیـرد.» 🏝❣🏝🌴🏝❣🏝 ✍ تفسـیرجامـع‌،ج۳ص۴۲۹ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💡آگاهی نسل جوان 🔹نقطه روشنی که در این آخر عمر برای من امیدبخش است، همین آگاهی و بیداری نسل جوان و نهضت روشنفکران است که با سرعت در حال رشد است. 📅 امام خمینی(ره) | ۲ مهر ۱۳۵۴ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍رهبر انقلاب: وقتی مقابل دشمن از نشان دادن قدرت بترسیم، دشمن پررو می‌شود. می‌گویند ایران در خلیج فارس رزمایش نداشته باشد؛ چه غلط ها! از آن طرف دنیا می‌آید رزمایش برگزار می‌کند؛ خب بروید همان خلیج خوک‌ها، اینجا چه می‌کنید!؟ خلیج فارس خانه‌ی ما است. جای حضور ملت ایران است. این‌طور باید باقدرت‌های زیاده‌خواه مواجه شد. ۹۵/۲/۱۳ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔴گفتگوی شهید با تکفیری‌ها 🍃🌸یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» 📚کتاب «عمار حلب»، زندگینامه‌ی شهید 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... . ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
دل در بر من زنده برای غم توست بیگانه خلق و آشنای غم توست لطفی‌ست که می‌کند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم توست مدافع حرم الله_طالبی_اقدم 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💚 رسول خدا (ص)؛ 『خانه‌ایی نیست که در آن دخـتــران باشند مگر اینکه هر روز بر آن خانه دوازده برکت و رحمت از آسمان نازل می‌شود و زیارت فرشتگان از این خانه قطع نمی‌گردد و فرشته‌ها برای پدرشان هر روز وشب عبادت یک سال را می‌نویسند』 📚 منابع فقه شیعه، ج ۲٦، ص ٦۵۱ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
از گرگ‌ها استمداد نطلبيد امام خمینی (ره): با توسل به دامن آمريكا ضعف و ناتوانى خود را برملا نسازيد و از گرگ‌ها و درنده ‏ها براى شبانى و حفظ منافع خود استمداد نطلبيد ابَرقدرت‌ها آن لحظه‏ اى كه منافع‌شان اقتضا كند شما و قديمي‌ترين وفاداران و دوستان خود را قربانى مى‏ كنند و پيش آنان دوستى و دشمنى و نوكرى و صداقت ارزش و مفهومى ندارد. صحیفه امام؛ ج20؛ ص329 | پیام به مسلمانان؛ 6 مرداد 1366 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
حکم جهاد فرهنگی! 🕊 امام خامنه‌ای حفظه الله: زمانی که امام علی علیه السلام سکوت میکردن ، عمار یاسر، مقداد ، ابوذر فریاد می زدند و روشنگری می کردند. شما هم به وظیفه خود که روشنگری است عمل کنید ..... 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🍁 شهیــدی ڪہ نه پدرش را دید و نه پسـرش را ... پدرش در عملیات والفجر۹ درسلیمانیه عـراق به شهـادت رسید و پیڪر مطهرش حدود ۱۰ سال بعـد برگشت... سجـاد دو ماه بعـد از شهـادت پـدرش به دنیا آمد و پـدر شهیدش را هرگز ندید... پسر خـودش نیز دو مـاه بعد از شهــادتش به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید ... سجـاد در آذرمـاه سال ۹۱ براثر انفجــار درحین خنثی سازی گلـوله های عمل نکرده به فیـض شهادت نائل آمـد . وقتی بالای سرش رسیدند درحالیکه یک دستش قطع شده بود و غـرق به خـون بود فقط ذڪر یا حسین(ع‌) بر لب داشت... مهربان بود، با صفا بود، خاکی و بی ادعا بود و ... 📝 فرازی از دستنوشته شهید: «قافله سالار شهــدا حسین(ع) است پروردگارا مرا به این قافله برسـان» 🌷 (ع) (ع) 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
عاشقان را با تعلّق ها چکار؟؟ سربه تن اینجا نمی آید به کار.... آن گروهی کز تعلّق رسته اند!! روز اوّل عهد با خون بسته اند. # شب قبل از تشییع شهید مدافع حرم# روح الله_ طالبی_ اقدم و حنانه کوچولو یادگار شهید در کنار بابا 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸