eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
181 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴سلام خدمت همه بزرگواران ضمن آرزوی قبول عزاداری هاتون اگه تونستین 📸عکسی از مراسم اربعین شهرتون برامون ارسال کنین تا در کانال قرار دهیم به ای دی زیر پیام بدین @Arvahonafadakyazeinab
4_5958287917901153309.mp3
3.59M
🔊 جاماندگان کاروان اربعین بشنوند اماهزارمرتبه شُکر خدا که هست مشهد در اختیار زیارت نرفته‌ها باب الحسین قسمت آنان که می‌روند باب الرضا قرار زیارت نرفته‌ها
دامن آلوده و بار گناه آورده‌ام.... گرچه آهی در بساطم نیست آه آورده ام.. 🌱 دعاگویتان بودیم @abalfazleeaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Banifatemeh-Zohr 18 Safar1397-007.mp3
982.5K
●عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره● ● بانوای: #حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه #شور #هجدهم_صفر
ضمن عرض سلام وتسلیت بمناسبت اربعین حسینی ازاینکه همراه کانال بودین بسیارمچکریم نائب الزیاره همه شمادوستان گرامی بودیم ازمدیرمحترم کانال هم بابت فعالیت بی نظیرشون تشکروقدردانی میکنیم.
📜 یازدهم صفر 📜 🔘 #بخش_اول 🔰خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید••• •••غروب بود، غروبی غمگین••• 🔰نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند••• •••در کنار رود پُر آب فرات••• 🔹از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند••• 🔰و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده، به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا، در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم••• 🔸به صدای گریۀ مردی، نگاهم سوی او چرخید🔸 🔺مرد به کنار رود نشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.🔻 ••• نزد او رفتم ••• ~ گفتم: "غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟" •••بغض ترکاند و گریست••• ~ گفتم: "عزیز از دست داده ای؟" •••گریه اش بیشتر شد••• - گفت: "گنه کارم برادر." ~ گفتم: "خدا ارحم الراحمین است." - گفت: "اما نه برای من." •••بر خود لرزیدم••• ~ با احتیاط پرسیدم: "نکند از جانیان روز عاشوری؟" - گفت: "کم از آنان ندارم!" 🔸به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود🔸 ~ گفتم: "تو کیستی؟" - گفت: "طِرمّاح بن عدی!" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۹ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
📜 یازدهم صفر 📜 🔘 ••• ••• او را شناختم ••• ~ گفتم: "تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟" - گفت: "من همانم." ~ گفتم: "مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟" - گفت: "آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود." 🔺سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد.🔻 - گفت: "وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!" •••و زار زار گریست••• 🔸و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم.🔸 🔸او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم.🔸 🔺مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود.🔻 •••طِرمّاح ناله می کرد و می نالید••• - با اشک و ناله گفت: "از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من! این چه مصیبتی است بر من؟" + سیدالساجدین گفت: "وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!" •••بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد••• - گفت: "وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!" 🔹و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد.🔹 - گفت: 💠"قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین."💠 🔰"بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آوردهاید و تجارتی که از کسادش بیم ناکید، و سراهایی را که خوش میدارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد. و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمیکند."🔰 ● ۹ روز تا
📜 دوازدهم صفر 📜 🔘 #بخش_اول ⚫️شب بود و کربلا در سکوت آرمیده بود••• 🔰و نسیم شب، بوی خوش این سرزمین عطر آگین را به مشام می رساند••• 🔰ستارگانِ زینت بخشِ آسمان، سوسو می زدند، و ماه، پرتو خود را بر کربلا گسترده بود••• 🔹در گسترۀ زمین، کربلا یکی بود، حسین یکی، و علم دار کربلا یکی🔹 🔹تنها نشان علم دار کربلا، پرچم در اهتزاز قبر عباس بود🔹 •••باد بر آن می وزید و حیات عباس را بشارت می داد••• 🔺سرگشته و شیدا و در اشتیاق سوی قبر سالارشهیدان رفتم🔻 🔰به صدای مویۀ مردی، گوش سپردم و ایستادم••• •••مرد، سر بر قبر نهاده بود و می نالید••• - گفت: "این چه حسرتی است که تا پایان زندگی، در بین سینه و گلو، در آمد و شد خواهد بود؟" "آنروز به من گفتی؛ ما را رها نکن" "یاری طلبیدی برای جنگ" "گفتی؛ از ما جدا نشو" "گفتم؛ از مرگ گُریزانم." "اگر حسرت و آه قلب را بِشکافد" "قلب من در خور شکافتن است" "اگر جان خود را فدایت می کردم" "ارزش و کرامت بود، توشۀ قیامت بود" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۸ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
Akbari-Zohr9Moharram1398[08].mp3
5.08M
●به من امیدی نیست● ● بانوای: #حاج_مهدی_اکبری #شور #محرم ۱۳۹۸
Akbari-Zohr9Moharram1398[06].mp3
3.17M
●خونه دومم هیئته● ● بانوای: #حاج_مهدی_اکبری #شور #محرم ۱۳۹۸
📜 دوازدهم صفر 📜 🔘 #بخش_دوم - ••• "صد حسرت و افسوس که با تو وداع کردم، به تو پُشت کردم" "آنانی که در کنارت ماندند، آسوده و رها، نجات یافتند" "من و امثال من، اهل نفاق بودیم و ضرر کردیم" 🔰مرد، چنگ بر خاک می زد و بر سر می ریخت، مویه می کرد و به سوز دل می گریست••• •••نزدیک که شدم، صورت اش را دیدم، آشنا بود••• 🔺عبیدالله بن حُر جُعفی!🔻 * همو که قافله سالار به او گفته بود: "عبیدالله، تو گناهان و خطاهای بسیار کردی، می خواهی توبه کنی؟" - و او گفته بود: "چگونه؟" * قافله سالار گفت: "فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و با دشمنانش بجنگ." - و او گفت: "من از مرگ گریزانم." "در عوض اسب تیز پا و تیغ بُرّایم را به تو می بخشم." * قافله سالار به او گفت: "حال که تو از نثار جانت در راه ما امتناع می‌کنی، ما نه به تو نیاز داریم و نه به شمشیر و اسب تو!" 🔹عبیدالله بن حُر جُعفی، به شدت می گریست.🔹 •••با او هم ناله شدم، اما نه برای او••• 🔺او سزاوار گریستن که نه، سزاوار مرگ بود🔻 🔰ندای استغاثۀ قافله سالار را شنیده بود و دم بر نیاورده بود••• •••بر خود گریستم••• 🔸بر سرنوشت و بر آیندۀ خود!🔸 ● ۸ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم صفر 📜 🔘 #بخش_اول 🔰سر بر خاک گذاشته و بخواب رفته بودم، خورشید، خرامان خرامان از پس افق دیده بیرون کشید، نسیم صبحگاه صورتم را نوازش داد، و به تیغ گرما بخشِ خورشید که بر کربلا می تابید••• •••چشم گشودم و بیدار شدم••• 🔺دیدم نوشته ای بر زمین کربلا حک شده است🔻 •••نگاهم را به آن دوختم••• 🔸سیدالساجدین به دست خود بر قبر حسین نوشته بود🔸 💠هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِب اَلَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً💠 🔰«این قبر حسین بن علی بن ابیطالب است، که او را تشنه و غریب کشتند.»🔰 🔹اشک در چشمانم خانه کرد و یاد عطش و غربت روز عاشور در خاطرم زنده شد.🔹 🔰دیشب که رسیدم، شب بود و تاریک، هیچ ندیدم، از فرط خستگی و در اندیشۀ سرنوشت عبیدالله بن حُر جُعفی، بر قبر و تربت پاک سالار شهیدان آرمیده بودم••• •••نفسی تازه کردم و نگاه چرخاندم••• 🔺در جای جای دشت وسیع کربلا، هنوز نشان از روز حادثه بود🔻 🔸پرچم در اهتزازِ بالای قبر عباس، در مجد و شکوه خودنمایی می کرد🔸 🔵و یاران دگر در دل خاک، در پایین پای امام خُفته بودند••• 🔰زن و مردی گویی از دل زمین جوشیدند و قد کشیدند••• •••پیش آمدند، نزدیک شدند••• 🔸زن سوی قبر دوید، بر قبر فرو افتاد و گریست🔸 🔹مرد شرمگین و سر بزیر، با فاصله از قبر ایستاده بود🔹 •••مرد بر خاک زانو زد و گریست••• •••قدری گذشت، به او نزدیک شدم••• ~ گفتم: "از مردمان کوفه ای؟" •••بیشتر گریست••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۷ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #مجتبی_فرآورده #روزشمار_محرم
📜 سیزدهم صفر 📜 🔘 #بخش_سوم ••• •••گریه کرد و فریاد زد••• - گفت: "ای وای بر من! وای برمن! او با زنان و کودکان خود به کارزار آمده بود،" "اما من با عذر نابجا، بهانه آوردم، تنهایی زن و فرزند را دستاویز خود کردم، به او پشت کردم." "حسین را تنها گذاشتم و یاری اش نکردم." "ای وای برمن! ای وای برمن!" ~ پرسیدم: "نامت چیست؟" - گفت: "هَرثَمه بن ابی مسلم! و آن زن، همسر من است." •••فریاد زد و گریست••• 🔹قلبم در التهاب و هراس از امتحان، بر دیوارۀ سینه ام می کوبید🔹 •••سرا پای وجودم می لرزید••• 🔺با او هم ناله شدم و گریستم، اما نه برای او، بر خود گریستم و بر آیندۀ خود!🔻 ✔️ ادامه دارد • • • ● ۷ روز مانده تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم صفر 📜 🔘 #بخش_چهارم 🔰سخن زینب با کوفیان از خاطرم گذشت••• + که گفت: "ای مردمان حیله و نیرنگ،" "نه پیمان تان را بهایی است و نه سوگندتان را اعتباری." "جز لاف، جز خودستایی، جز دشمنی و دروغ،" "جز در عیان مانند کنیزکان تملق گویی و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟!" 🔹و من در هراس و اضطراب، سراپای وجودم می لرزید🔹 •••زبانم بند آمده بود و می ترسیدم••• ○مباد که من هم در حیات دنیا این‌چنین باشم••• ○مباد که سرنوشتم چنین باشد••• ○مباد که من هم مدیحه سرای او باشم، فقط در لاف و تملق••• ○نه پیمانم را با او بهایی، نه سوگندم، نه اخلاقم، نه اخلاصم، نه رفتارم، نه فکرم، و نه دینم را اعتباری••• °°°مباد بر من چنین روزی!°°° °°°مباد بر من چنین روزی!°°° ○مباد که همچو طِرمّاح و عبیدالله بن حُر جعفی و هَرثَمه باشم••• ¤چقدر این دنیا پُر است از اینان و کوفیان و حاجیان بی عمل گِرد طواف••• ¤چقدر این دنیا پُر است از محبین بی معرفت••• 🔸و چه اندکند، افرادی همچو حبیب و بُریر و زهیر و عابس و انس، حُر و جناده و عمرو، حتی وهب!🔸 ● ۷ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
Banifatemeh-Shab3Moharram1398[04].mp3
8.96M
●موهامو شونه کنید داره میاد بابام● ● بانوای: #حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه #زمینه #محرم ۱۳۹۸
📜 سیزدهم صفر 📜 🔘 #بخش_دوم ~گفتم: "بر این مصیبت بایدخون گریست" ••گریه ومویه اش بیشتر شد•• ~گفتم: "تو برایم نا آشنایی،از خودت بگو" -گفت: "من از یاران امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب در صفین بودم،در بازگشت از صفین" "در کربلا فرود آمدیم،پس از اقامۀ نماز،علی بن ابی‌طالب مُشتی از این خاک را برداشت و بویید" "*گفت: 《خوشا بحال تو ای خاک، گروهی از تو محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد》" ••مرد،جمله را به پایان نبرده بود،گریه امانش را بُرید•• ~گفتم: "تعزیت بر تمام شیعیان و محبین آل الله" ••سر بر خاک گذاشت•• 🔹گریه کرد ونالید🔹 -به آه وناله گفت: "خدایا توبه!خدایا توبه!" ~گفتم: "تو که در فراق او بی تابی،توبه ات از چه رو است؟" -گفت: "در روز عاشورا،در سپاه ابن سعد بودم" "حُر بن ریاحی که از سپاه جدا شد و به حسین پیوست" "خاطرۀ بازگشت از صفین،و کلام علی در خاطرم نشست" "بر شتر نشستم و اندکی بعد از حُر،سوی حسین آمدم" "آنچه را از علی شنیده بودم برایش بازگو کردم" "*حسین گفت: 《حال با ما هستی یا علیه ما؟》" 🔺باز گریه امانش را بُرید و مجال ادامۀ سخن نداد🔻 🔹لحظه ای گذشت و قدری آرام شد🔹 -گفت: "به حسین گفتم،نه با شمایم نه بر شما!" "دختران و همسرم در شهر تنهایند و من نگران حالشان" *حسین گفت: "پس به جایی برو که کشته شدن ما را نبینی و صدای دادخواهی ما را نشنوی" "سوگند به خدایی که جان حسین در دست اوست، هرکس استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند" "خداوند او را به روی در آتش جهنم می افکند" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۷ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
Akbari-Zohr9Moharram1398[03].mp3
5.75M
●من پای شما میمونم حسین● ● بانوای: #حاج_مهدی_اکبری #شور #محرم ۱۳۹۸
Sibsorkhi-Shab5Moharram1398[03].mp3
4.91M
●هر کسی رو به تو آورد جهان آرا شد● ● بانوای: #حاج_حسین_سیب_سرخی #واحد #محرم ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 چهاردهم صفر 📜 🔘 #بخش_اول 🔰آسمان دل گرفته بود و خورشید در غروب روی پوشانده بود••• 🔹کربلا در امتداد زمان گسترده بود🔹 🔰و خیل بسیار ملائک به طواف، گِرد قافله سالار کربلا، همگی در لباس رزم، آماده و در انتظار••• 🔹به انتظار رَجعت حسین لحظه شماری می کردند🔹 •••عده ای گریه و گروهی مویه می کردند••• •••عده ای در انتظار انتقام، تیغ خود تیز می کردند••• 🔸در غروبی سرخ، آسمان رخشنده تر از خورشید، یکباره درخشید🔸 •••و منِ سرگرشته و مات، حیران ماندم••• 🔺خدایا این چه نوری است؟🔻 🔰نوری زیبا و لطیف، از بلندای آسمان به کربلا تابید••• 🔰از دل پهنای آسمان، ملائک سر ریز شدند و فرود آمدند بر زمین••• 🔹پُر نشاط و در جنب و جوش گِرد حسین چرخیدند🔹 ~ از مَلک پرسیدم: "این نور بی مانند از چیست؟" + گفت: "نور حسین!" ~ گفتم: "نور حسین همیشگی است، فرق این نورِ دِلرُبا با آن در چیست؟" + گفت: "حسین در شب جمعه مهمان دارد." ~ گفتم: "مهمان اش کیست؟" + گفت: "خوبان و صالحان، از هر عصر و هر زمان." ~ گفتم: "من چه؟ می توانم بمانم؟" + گفت: "اینجا زمین برزخ است، برزخ اجازه می خواهد." ~ گفتم: "از کی؟" + گفت: "از صاحبُ الامر و مالکِ مطلق اش علی!" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۶ روز مانده تا #اربعین ● #مجتبی_فرآورده #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم
Akbari-Shab2Moharram1398[04].mp3
6.62M
●همه زندگیم به فدای تو● ● بانوای: #حاج_مهدی_اکبری #واحد #محرم ۱۳۹۸