🌺گذرنامه عبور از پل صراط🌺
✨پیامبر فرمودند :
🌸برای هرچیزی پروانه و جوازی وجود دارد و پروانه عبور از پل صراط محبت #علی بن ابی طالب است .
📚بحارالأنوار ج : 39 ص20
🌹
📌دلنوشته یی به رسم وصیت نامه📝
♦️خدایا ما با تو #پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار مانده ایم✌️
♦️خدایا! های و هوی بهشت🌸 را میبینم، چه غوغایی! #حسین(ع) به پیشواز یارانش آمده است، چه صحنه ای! فرشتگان😇 ندا می دهند که 🔅همرزمان ابراهیم 🔅همراهان موسی 🔅هم دستان عیسی 🔅هم کیشان محمد 🔅هم سنگران #علی 🔅هم فکران حسین علیه السلام و 🔅هم گامان خمینی و #خامنه_ای از سنگر #کربلا آمده اند.
♦️چه شکوهی🎉
چرا ما باید همیشه #شاهد_شهادت و عروج برادری باشیم و حسرت بخوریم😞 که چرا ما از این قافله عقب مانده ایم⁉️
♦️چرا فقط ما باید زیر تابوت⚰ آشنا را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند، آخر #صبر و تحمل تاکی؟😢 ماهم دوست داریم #شهید بشویم و مشمول آیه ی کریمه " ولا تحسبن الذین قتلوا... " باشیم😔
♦️ماهم دوست داریم سرمان در دامان #سرورمان حسین بن علی (ع) قرار بگیرد و دوست داریم از دست حضرتش آب بنوشیم💧 پس حال که این #سعادت در خانه ی ما را کوبیده است سراسیمه به طرفش می شتابیم🏃 و خود را از #جام_شهادت سیراب می کنیم😍 و جهان و این دنیــ🌍ـا را با تمام مظاهر #فریبنده اش ترک می کنیم و به حقیقت و ذات دنیا که همان آخرت است می رسیم💞
#شهید_احمد_مکیان
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
#پدر_شهید:
🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظهای در حضورش در #سوریه و منطقه عملیاتی شک نکرد.
🌷این بار آخری که اعزام میشد همسرش #باردار بود. وقت اعزامِ مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود، بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت #زینب(س) برای زیارت، #قرآن را باز کرده بود و به ما گفت :
🌷من آیهای را دیدم که اول و آخر آیه اسم #علی بود و بقیه کلمه ها مقابلم محو میشدند. همانجا به او الهام شد😇 که خداوند یک #پسر به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است😍
🔻همسرشهید #مرتضی_حسین_پور:
علی من بایدلباس جهاد بپوشه، اسلحه به دست بگیره؛ رجز #أنامحب_الزهرا درکوچه های مدینه سر بده✊
#علی کوچولو تنها فرزند شهید مرتضی حسین پور چهارماه بعد از #شهادت پدر به دنیا آمد.
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
#سالروز_شهادت
🍃🌹 @abbass_kardani
هدایت شده از کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🍃🌺
اگر پرستـش
جز ذاتِ خدا مجاز میبود
مسلّما علـے را می پرستیدم
#علی خدا نیست ولی وجود علے را
چیزی جز خدا پُر نڪرده است...
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
🌺🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به #محمد(ص)سبب خلقت دنیا #صلوات
🍀به محبت که نمودهدیه به دل هاصلوات
🌸به #علی(ع)شیرخدا آن شه مردان جهان
🌸به تمامی عفاف #فاطمه(س)آن دخت نبی
🍀به همه حجب وحیاعصمت زهرا صلوات
🌸به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع)
🍀به کریمی که دهدحاجت دل هاصلوات
🌸به حسین(ع)خون خداآن شه مظلوم وغریب
🍀به شهیدی که غمش شد به دل ماصلوات
🌸به سجودی که نمودآن شه سجاد(ع)خدا
🍀به عبادت که نمودحضرت حق راصلوات
🌸به شکافنده هرعلم وبه باقر(ع) به خرد
🍀به شعوری که نمودحل معماصلوات
🌸به علمدارتشیع به صداقت به صفا
🍀به امام جعفرصادق(ع)همه ازماصلوات
🌸به نشاننده خشم کاظم(ع) محبوس واسیر
🍀به نه تسلیم شده برظلم وستم هاصلوات
🌸به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او
🍀به رضا(ع)آن که ستاند غم دل راصلوات
🌸به نهم اخترآسمان امامت به تقی(ع)
🍀به جوادوهمه جودکرم ها صلوات
🌸به نقی(ع)هادی مادرره رستگاری ودین
🍀به هدایتگرمادرره عقبا صلوات
🌸امامی که حسن،عسکری(ع)است نام خوشش
🍀به اباحجت حق،شاه نه پیدا صلوات
🌸به وجودخوش آن مهدی(عج)پنهان زنظرصلوات
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌷🍀🌸☘🌷🍀🌸☘🌷
❤❤❤ @abbass_kardani ❤❤❤
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_اول
آن روزها در خانه پدر بزرگم زندگی
می کردیم !
خانواده ما اکنون از پدر و مادرم و چهار برادر و دو خواهر تشکیل می شد.
صبریه خواهر بزرگمان وقتی دنیا آمده بود که پدر در #کویت مشغول کار بود.
آن وقت ها بیشتر مردها برای کار به کشورهای مجاور می رفتند.
روزی یک مرد #فال بین پدر را در بندر می بیند و چون لال بوده به
زبان بی زبانی به او می فهماند ، که تو دوازده بچه خواهی داشت!
( 8 پسر و 4 دختر)
اما پدر باور نکرده بود، چون تا 3 سال اول زندگی مادرم بچه ای نمی آورد.
پس از 4 سال خداوند به آنها دختری میدهد که به پیشنهاد پدر، صبریه نامیده میشود ، برای اینکه بتواند دوری پدر را تحمل کند؛ اما مدتی بعد پدر به ایران آمد .
پدربزرگ و مادربزرگم از دوری او به سختی افتاده بودند و در نامه ای به او شکایت میکنند و میخواهند که برگردد.
پس از صبریه #خداوند به آنها پسری به نام #علی میدهد و پس از آن محسن به خانواده ما اضافه میشود.
تا آن وقت پدر با عموهایم کریم و رحیم به کشاورزی مشغول بود.
پدربزرگ زمینهایی داشت که تقریبا ده کیلومتر با خانه فاصله داشت.
در آغاز با #قاطر یا #استری خود را به سختی به زمین میرساندند و بعدها توانستند موتوری بخرند تا عبور و مرورشان راحت تر شود.
پدرم گندم و برنج میکاشت که در زبان محلی آن (برنج) را #شلب مینامیدند.
به روایت از #خواهرشهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دوم
شلاب ها (برنج کارها) که عموماً عراقی بودند در فصل برنج مهمان خانه ما
می شدند!
برای همین سختیهای روزهای برنج کاری برای مادرم و هم عروس تازهاش همسر عیدان، مشغلههای زیادی همراه داشت.
مادرم پیش از ازدواجش با پدرم که در سن #سیزده سالگی او اتفاق افتاد، یک دختر شهری به حساب میآمد و کارهای خانه پدریام برایش طاقت فرسا بود؛ اما چون دختران آن روز و روزگار برای سختی خانه شوهر خوب تربیت میشدند، #آرام و #مطیع کار سخت آن خانه و زایمانهای متعدد و بچه داری را به دوش میکشید.
مادر بزرگ و پدر بزرگ که عمه و شوهر عمه مادرم بودند، مادرم را خیلی دوست داشتند !
ما همگی مادرمان را #دایه یا #دا خطاب میکردیم ،اصلا بختیاریها همه مادرشان را اینگونه میخوانند.
مادرهایی که جز نشان از مهر و سختی چیز دیگری در پیشانیشان رقم نخورده بود.
چند سالی پدر با عموهایم کشاورزی
می کرد. سهم کشاورزی میان همه قسمت میشد و اگر آن سال برداشت محصول کفافمان میکرد، یکی از عموهایم ازدواج میکردند.
عیدان با همسرش که ما او را عمه لطیفه صدا میزدیم، عمو زاده بودند!
یک سالی از ازدواج عمو عیدان با او نگذشته بود که یک تصادف لعنتی او را از خانواده یک نفری نو نوار شادش گرفت.
داغ #جوان خانواده پدر بزرگم را مثل زمین های شلب خیس و شخم زده کرد.
همه چیز رنگ غم به خود گرفته بود زن عمو (عمه لطیفه) که در روزهای آغازین زندگی مشترکش با مردی که عاشقانه دوستش داشت، رنگ مرده ای به رخ گرفته بود؛ به ناچار و به رسم وسنت آن روزها، به حجله عموی کوچکترم کریم نشست.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد ...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_هجدهم
راستش خیلی هم خوشحال بودیم شیر یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه
می شد .
از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم .
حالا دیگر #آقا هم به فکر افتاده بود که علی را زن بدهد با وجود شرایط بدی که داشتیم، عروسی #علی با دختر خاله ام عروسی با شکوهی بود چرا که اولین پسر خانواده بود پدر می خواست سنگ تمام بگذارد.
از این رو پس از درو محصول سوروسات عروسی را به راه انداختند.
مادر بیچاره ام آنقدر مشغول و سرگرم بود که من یعنی #فاطمه دو ماهه را یک روز تمام در زیر لباس ها و وسائل انباشته شده در یک اتاق در گهواره ام رها کرد و این کار خدا بود که زنده ماندم.
به رسم مردم #خوزستان گروه نی همبان هم برای شب عروسی به خانه اورده شد اما عباس دست الیاس را گرفت. دو پا داشت و دوپا دیگر هم قرض کرد و از خانه گریخت معلوم نشد کجا اما به هر کجا ؟
که صدای طرب روح او را نیازارد.
از فردای آن روز یک نفر به جمع خانواده ما اضافه شده بود همه بر سر یک سفره گاهی حتی صبریه و چهار فرزندش هم به جمع ما اضافه می شدند این بیست و چند نفر هر کدام وقتی مادر را می دیدند طعم یک غذا زیر دندانشان خوش
می آمد .
و مادر که قلبش به تمام وجودش فرمان می داد گاه حتی به پخت و پز پنج شش غذا در روز می رسید.
تنها کسی که به این کار مادر اعتراض شدیدی می کرد #عباس بود .
عباس از هر چه ناز و ادا در خوردن غذا و اسرافکاری بود ناراحت می شد .
با آن که نوجوان بود اخم هایش را در هم می کرد از مادر ایراد می گرفت #دا "مگرجان اضافه داری که اینقدر پای گاز صرف می کنی یک غذا بپز هر کس نخواست نان و پنیر هست !
در مدرسه هم همینجور بود هر روز یک نان و خیار برای خودش و الیاس بر
می داشت و با پای پیاده مسیرخانه تا مدرسه را طی می کردند الیاس هم که نگاهش مدام به دست و دهان #عباس بود .
به همان نان و پنیر اکتفا می کرد در نتیجه هر روز با چشمان از حدقه در آمده از گرسنگی به سرعت به خانه می آمدند و به جان غذای خوشمزه ی #دایه
می افتادند در عوض پول های که دایه یا آقا می دادند و در جیب #عباس جمع شده بود همه به یک جا در دستان یک #سائل جا خوش می کرد.
الیاس که از این کار برادرش جا میخورد به نشانه اعتراض چشمش را از انبوه پول در دستان سائل به سمت چهره ی #آرام و مصمم عباس می چرخید عباس شانه اش را بالا می انداخت با مهربانی دست الیاس را می گرفت و از انجا دور می شد.
و چند لحظه برایش توضیح می داد:
"شاید این گدا یکی از #اولیاء خدا باشد .
الیاس ناباوراما مطیع سرش را پایین
می انداخت و فکر می کرد :
"اولیاء خدا یعنی چه؟"
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#آاااای_شهـــــــــــــدا
#تفحصم_کنیــد 😭😭
گاهے باید آدم خودش را #تفحص ڪند ...
پیدا ڪند
🔸خودش را ...
🔸دلــشـ♥️ را ...
🔸عقلش را ...
گاهے در این راه پر پیچ و خم🔄
✓مردانگے ،✓غیرتــ ، ✓دین ، ✓عزتــ ، ✓شرفـــ ، ✓تقــوا
را گم مےڪنیم🔴 ...
#خودمان را پیدا ڪنیم
ببینیم کجاے قصہ ایم
🔺ڪجاے #سپاه_مهدی(عج) هستیم
🔻ڪجا بہ درد آقا خوردیم
🔺ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم
🔻ڪجا مثل #شہیددستواره
اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی #بیهوش شویم
♦️ڪجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم
بہ قول بچہ هاے تفحص
نقطه صفر صفر و گِرا دست #مادرمان_زهراستـــ (س)
خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے بے #پهلوشڪسته
قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان #علے
تا دستمان را بگیرد
نگذارد در این دنیاے پر گناه🔞
غافل بمانیم
غافل بمیـــــریم 😔
#شهدا_گاهی_نگاهی ...
🌹🍃🌹🍃
🔰شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد
🔸کارمند #کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی? علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" #۸یتیم را سرپرستی میکرد.
🔹تازه بعد از یک عمر زندگی با #علی فهمیدم که درآمدهایش? را کجا خرج میکرده و من که #مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
💥یک #خیّر به تمام معنا بود
🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از #شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک? را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
#شهید_علی_امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا، سوریه
🌷🌷یادشهداکمترازشهادت نیست 🌷🌷
🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷💥🌷
غسلها ، كفنها ، ثمجلس وحيداً
يبكيها ، بعدها همس فيلحدهـا
#زهــراء..؟!
أنا،علی..!
غُسلِش داد...کفَنِش ڪَرد،
آنگاه نِشَست و تنها برایَش گریه کرد...
بعد آرام درون قبرش گفت:
زهــرا...
منم #علی...
@abbass_kardani
🎆 زیارت سهبُعدی حرم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام🔻
www.imamali.net/vtour
پس از ورود، روی هر فلش که میزنید کمی صبر کنید تا وارد مکان بعد شوید.
#التماسدعا
#روز_پدر #علی
#میلاد_امام_علي
🦋🌺🦋 @abbass_kardani 🦋🌺🦋
🍃چمران
کاوشگر ژرفای جاذبه و چگالی و اتم.
بحث علمی نیست اشتباه نکنید، چمران جستجوگر جاذبه #عرفان، چگالی وجود #ایتام و اتم وجوب خداست.
.
🍃آنقدر رفته و گشته که یا خود را بیابد یا #خدا را.
گرد دنبال مظلوم از آمریکا و جاذبهاش گشته و ایستاده بر بلندی های جولان، اسلحه بدست و دوربین بر چشم، بذر پاشید و برگشت در دیاری که اولین نفس را بالا کشید و خاکش را لمس کرد. چسبیده به تفکر #مقاومت و خودباوری از #امام_موسی جدا شد و چسبید ب امام، امام موسی.
.
🍃آمد و باز ایستاد بر بلندی های #پاوه، #بانه و سنندج تا نشان دهد راه رهایی جز دست بر سر زانو زدن اتّکا به خود نیست.
.
🍃چمران، علی شناس بود. زمانی ک مثل #علی بر قله علم ایستاده بود دست بر سر یتیم میکشید و مانند شمع دور آنها میگشت و نفس خود را آب میکرد تا سرکش نشود، توان زندگی مرفه را داشت اما مثل علی بر خاک سر میگذاشت و بر زمین میخوابید، مانند علی درایت و شجاعت جنگی داشت اما با همه رئوف رفتار میکرد و آخر هم مثل علی خدا را با همه عمق وجودیاش در آغوش کشید پس از عمری #مجاهدت
معروف به این که اگر خداشناس هستی همه را باید در علی جویا شوی.
.
به مناسبت شهادت #شهید_مصطفی_چمران
.
📅تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۱۱
.
📅شهادت : ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
.
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
خاطره ای زیبا از
#شهید_علی_چیت_سازیان
یک نمونه از کمک به دیگران در #سیره_شهدا
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه .
من و #علی هم از منطقه بر می گشتیم .
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون .
پرسید :
کجا می رین ؟
مرد گفت :
کرمانشاه
علی گفت :
رانندگی بلدی
مرد گفت :
بله بلدم
#علی رو کرد به من گفت :
سعید بریم عقب
مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا
عقب خیلی سرد بود
گفتم :
آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟
اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت :
آره، اینا همون #کوخ نشینایی هستن که #امام فرمود به تمام #کاخ نشین ها شرف دارن .
راوی :
#همرزم_شهید
💧روحش_شاد
💧یادش_گرامی
💧راهش_پر_رهرو
💧#ماملت_شهادتیم
💧#من_ماسک_میزنم
💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦
👉 @abbass_kardani👈
💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
خاطره ای زیبا از
#شهید_علی_چیت_سازیان
یک نمونه از کمک به دیگران در #سیره_شهدا
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه .
من و #علی هم از منطقه بر می گشتیم .
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون .
پرسید :
کجا می رین ؟
مرد گفت :
کرمانشاه
علی گفت :
رانندگی بلدی
مرد گفت :
بله بلدم
#علی رو کرد به من گفت :
سعید بریم عقب
مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا
عقب خیلی سرد بود
گفتم :
آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟
اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت :
آره، اینا همون #کوخ نشینایی هستن که #امام فرمود به تمام #کاخ نشین ها شرف دارن .
راوی :
#همرزم_شهید
💧#روحش_شاد
💧#یادش_گرامی
💧#راهش_پر_رهرو
💧#ماملت_شهادتیم
💧#من_ماسک_میزنم
🥀🕊🍀🕊🥀🍀🕊🍀🥀🕊🍀🥀🕊
👉@abbass_kardani👈
🕊🥀🍀🕊🥀🍀🕊🥀🍀🕊🥀🍀🕊
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇👇👇
🌸ازامشب توفیق این را داریم ، که زندگینامه ی ، #شهید_عباس_کردانی عزیز را به صورت داستانی و چندین قسمت ،
قبل از تولد و تا شهادت ایشان جمع آوری کنیم. و در اختیار شما خوبان قرار بدیم !
#شهید_عباس_کردانی
مارا همراهی کنید.
🍃🌸🍃🌸🍃
روحش شاد 🌹
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_اول
آن روزها در خانه پدر بزرگم زندگی
می کردیم !
خانواده ما اکنون از پدر و مادرم و چهار برادر و دو خواهر تشکیل می شد.
صبریه خواهر بزرگمان وقتی دنیا آمده بود که پدر در #کویت مشغول کار بود.
آن وقت ها بیشتر مردها برای کار به کشورهای مجاور می رفتند.
روزی یک مرد #فال بین پدر را در بندر می بیند و چون لال بوده به
زبان بی زبانی به او می فهماند ، که تو دوازده بچه خواهی داشت!
( 8 پسر و 4 دختر)
اما پدر باور نکرده بود، چون تا 3 سال اول زندگی مادرم بچه ای نمی آورد.
پس از 4 سال خداوند به آنها دختری میدهد که به پیشنهاد پدر، صبریه نامیده میشود ، برای اینکه بتواند دوری پدر را تحمل کند؛ اما مدتی بعد پدر به ایران آمد .
پدربزرگ و مادربزرگم از دوری او به سختی افتاده بودند و در نامه ای به او شکایت میکنند و میخواهند که برگردد.
پس از صبریه #خداوند به آنها پسری به نام #علی میدهد و پس از آن محسن به خانواده ما اضافه میشود.
تا آن وقت پدر با عموهایم کریم و رحیم به کشاورزی مشغول بود.
پدربزرگ زمینهایی داشت که تقریبا ده کیلومتر با خانه فاصله داشت.
در آغاز با #قاطر یا #استری خود را به سختی به زمین میرساندند و بعدها توانستند موتوری بخرند تا عبور و مرورشان راحت تر شود.
پدرم گندم و برنج میکاشت که در زبان محلی آن (برنج) را #شلب مینامیدند.
به روایت از #خواهرشهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)تسلیت باد🖤
🍃خانه، بوی خداحافظی می دهد، مدتی است بوی دود و هیزم سوخته مهمان خانه شده و صاحب خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می شود😔
🍃سینه کوچک #حسن هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. #زینب آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار #حسین لب تشنه بگذارد.
🍃حسین برای شفای مادر دعا می کند. زهرا با صورت نیلی از #علی رو می گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش "اللهم عجل وفاتی سریعا " را زمزمه می کند🥺
🍃طعنه های مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می کردند و امروز می خواستند، علی را برای #بیعت ببرند.
🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای #حق و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش😞
🍃دلش از نامردی مردم #مدینه گرفته است. چه کسی می داند بر زهرا چه گذشته است که تمنا می کند:"یا علی غسلنی فی الیل، کفنی فی الیل دفنی فی الیل و لا تعلم احدا"
🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود #سکوت پیشه می کند. با دیدن در سوخته، غیرتش بغض می کند و با دیدن مسمار دلش می شکند. با دستهایی که #خیبر را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می سازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن می کند و به خاک می سپارد😭
🍃امان از دل علی که جز چاه کسی امانت دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می گریستند، دردتنهایی و درد سلام هایی که بی جواب ماند😓
#انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
پرستوی زخمی علی پرزده تا آسمون🖤
به مناسبت سالروز شهادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
@abbass_kardani
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#همسرانه
#همسر_شهید
#علی_تجلایی
پرسیدم:« #علی تو #خوشبختی؟»
گفت: راستش رو بگم؟
گفتم: خب پس جواب مشخص شد.
گفت : ناراحت نمیشی؟
گفتم : معلوم شد دیگه."
گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی #خوشبختم
اما اگه منظورت اون #خوشبختی ایدهآله ، خب اون #خوشبختی فقط با #شهادت به دست میآد .
دعا کن به اون #خوشبختی برسم .
میدانم #علی من حالا واقعا #خوشبخت است .
راوی
#همسر_شهید
ســــــــــــــــلام عاقبت تون ختم به شهادت
💠💠@abbass_kardani💠💠
⬆️ #آثار_خواندن ⬆️
#انالله_واناالیه_راجعون
سلام وقت بخیر
اگر مقدور هست #امشب
برای #علی تیموری
فرزند حسن
#نماز_شب_اول_قبر بخوانید
رکعت اول بعد از #سوره_حمد
#آیت_الکرسی رکعت دوم بعداز
#سوره_حمد ده مرتبه #سوره_قدر
یک وقت میگوییم #علی(ع) را "که" کُشت و یک وقت میگوییم "چه" کُشت؟ اگر بگوییم علی را "که" کُشت؟!!
البته عبد الرحمن ابن ملجم، و اگر بگوییم علی را "چه" کُشت، باید بگوییم "جمود"، "خشک مغزی" و "خشکه مقدسی"؛ همینهایی که آمده بودند علی را بکشند، از سر شب تا صبح عبادت میکردند، واقعاً خیلی تأثرآور است....
علی به جهالت و نادانی اینها ترحم میکرد، تا آخر هم حقوق اینها را از بیت المال میداد و به اینها آزادی فکری میداد....
ابن ابی الحدید میگوید، اگر میخواهید بفهمید که #جمود و #جهالت چیست، به این نکته توجه کنید که اینها وقتی که قرار گذاشتند این کار را بکنند، مخصوصاً شب نوزدهم رمضان را انتخاب کردند و گفتند: ما میخواهیم خدا را #عبادت بکنیم و چون میخواهیم امر خیری را انجام بدهیم، پس بهتر این است که این کار را در یکی از شبهای عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم....
📚اسلام و نیازهای زمان، ج ۱، ص ۷۷
✍ شهید مطهری
التماس_دعا
🕊🕊@abbass_kardani🕊🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
ســـــلام خدمت اعضای محترم
مهمان عزیز امشب ما 👇👇👇
شهید رضا اسماعیلی هستند
عاشقانه_های_شهدا
شهید_مدافع_حرم
رضا_اسماعیلی
داعشی ها محاصره اش کردن
تا تیر داشت با تیر جنگید
تیرش تموم شد
داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش
همون موقع #حاج_قاسم هم توی منطقه بود
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد
ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...
#تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین
فهمیدن #حاج_قاسم توی منطقه اس
برای خراب کردن روحیه #حاج_قاسم بیسیم #رضا_اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و #چاقو رو گذاشتن زیر #گردنش
کم کم برا این که #زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به #بریدن سرش و بهش می گفتن پشت بیسیم به #حضرت_زینب فحش بده
اینقدر #سرش را یواش یواش #بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید...
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت : اصلا من آمدم #جون بدم برای #دختر مظلوم #علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای #حضرت_زینب...
اصلا من آمدم #سرم رو بدم...
یا #علی یا #زهرا...
میگن #حاج_قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد
بعدم سر #رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برای #حاج_قاسم...
👈 امنیت ما #اتفاقی نیست عزیزان چقدر #سرها و #خون ها دادیم تا توانستیم به این #آرامش برسیم... 👉
#عاشق_ولایت
#عاشق_اهل_بیت_ع
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
شادی روح امام و همه ی شهدای
عزیز خاصه مهمان امشب مون
14دسته گل صلوات هدیه کنیم
خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عــــــــجل لولیک الفرج
الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم
✨﷽✨
✳️ اسلام از نفاق ضربه میخورد، نه کفر!
✍ به تعبیر بعضی بزرگان، #اسلام در تمام این تاریخ هزاروچهارصد سالهاش، در هیچ جبههی رویارویی شکست نخورده است. خطر این است که اسلام مثل #پوستین_مغلوب و وارونه پوشیده شود و زننده شود تا بتوانند به آن خیانت کنند و آن را زیر پا بگذارند.
در شکل و محتوا هرگز اندیشهی #مذهب بهدست #ضدمذهب از صحنه خارج نشده است ولی وقتی ابوسفیان بهظاهر تسلیم میشود و از آن سوی خندق به این طرف خندق میآید و کسی که خانهاش بیست سال کانون توطئه علیه اسلام بوده، #تظاهر میکند که من هم اسلامی شدم و شام بهدست فرزندش یزید- عموی آن یزید و برادر معاویه- فتح میشود و پسرش فاتح اسلامی لقب میگیرد و پسر دیگرش معاویه، جزو کاتبان وحی و خال المؤمنین نامیده میشود، بعد از این است که اینان میتوانند شکستی را که در #بدر خورده بودند، اینک در #صفین جبران کنند و به شکلی عمیقتر و جدیتر در #کربلا تلافی کنند؛ یعنی پسر همین #معاویه، پسر همان #علی علیهالسلام را به جرم مخالفت با دولت قانونی اسلامی!! به خاکوخون میکشد.
اینکه پیامبر فرمود هیچوقت اسلام به علت کمبود نیرو شکست نخواهد خورد، بلکه با همین شیوهها شکست میخورد و هرگز اسلام از #کفر ضربه نمیخورد بلکه از #نفاق ضربه میخورد، نمونهی بارز آن همین وقایع بود.
👤 استاد رحیمپور ازغدی
📚 از کتاب حسین عقل سرخ
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
شهید_والامقام
علی_خلیلی
وقتے ضارب #علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت :
خوب شد همینو می خواستی؟
به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
سوم_فروردین
سالروز آسمانی_شدن
شهید امر به معروف و نهی از منکر
علی_خلیلی
را گرامی می داریم
🕊سالروز_شهادت🕊
🌸به #محمد(ص)سبب خلقت دنیا #صلوات
🍀به محبت که نمودهدیه به دل هاصلوات
🌸به #علی(ع)شیرخدا آن شه مردان جهان
🌸به تمامی عفاف #فاطمه(س)آن دخت نبی
🍀به همه حجب وحیاعصمت زهرا صلوات
🌸به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع)
🍀به کریمی که دهدحاجت دل هاصلوات
🌸به حسین(ع)خون خداآن شه مظلوم وغریب
🍀به شهیدی که غمش شد به دل ماصلوات
🌸به سجودی که نمودآن شه سجاد(ع)خدا
🍀به عبادت که نمودحضرت حق راصلوات
🌸به شکافنده هرعلم وبه باقر(ع) به خرد
🍀به شعوری که نمودحل معماصلوات
🌸به علمدارتشیع به صداقت به صفا
🍀به امام جعفرصادق(ع)همه ازماصلوات
🌸به نشاننده خشم کاظم(ع) محبوس واسیر
🍀به نه تسلیم شده برظلم وستم هاصلوات
🌸به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او
🍀به رضا(ع)آن که ستاند غم دل راصلوات
🌸به نهم اخترآسمان امامت به تقی(ع)
🍀به جوادوهمه جودکرم ها صلوات
🌸به نقی(ع)هادی مادرره رستگاری ودین
🍀به هدایتگرمادرره عقبا صلوات
🌸امامی که حسن،عسکری(ع)است نام خوشش
🍀به اباحجت حق،شاه نه پیدا صلوات
🌸به وجودخوش آن مهدی(عج)پنهان زنظرصلوات
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌷🍀🌸☘🌷🍀🌸☘🌷
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐
#ازدواج_شهدایی
#سردار_شهید
#علی_تجلایی
قبل از شروع مراسم عقد ، #علی_آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای #علی طلب #شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به #علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیت_الله_مدنی و تعدادی از برادران #پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و #علی_آقا و #آیت_الله_مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند ...
راوی:
#همسر_شهید
یادشهداکمترازشهادت نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به ماهم سر بزن یازهراس❤️😭🌱
.
.
#فاطمه #فاطمیه #فاطمه_زهرا #ایام_فاطمیه #فاطمیه_اول #فاطمیه_آمد #زهرا #نجف #نجف_اشرف #علی #امیرالمؤمنین
امید داری بیاد حضرت زهراس بهت سر بزنه؟؟