eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
723 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
203 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝«بانو رقیه خاتون » (سلام الله علیها) دردانه سه ساله‌ی امام حسین (علیه السلام) از شهدای قیام حسین است که نقش بسیار تأثیرگذاری در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی داشت. در جریان اسارت اهل‌بیت پیامبر بعد از واقعه عاشورا، شهادت جانسوز و مظلومانه‌ی «رقیه  خاتون»(سلام الله علیها) جانسوزترین واقعه‌ای بود که در خرابه‌های شام رخ داد. او که خسته‌ی اسارت و ظلم‌های یزیدیان در فراق پدر زانوی غم بغل داشت، در عالم رؤیا پدر را دید و با ناله و گریه، پریشان شده و با بهانه‌جویی‌ پدر را طلب کرد. صدای ناله‌ی او اهل حرم را به شیون انداخت و یزید ملعون برای آرام کردن این‌همه شیون و خاموش کردن صدای عزاداری اهل حرم، رأس بریده‌ی پدر را در طبقی برای رقیه خاتون فرستاد. دردانه‌ی سه ساله در نهایت بهت با مشاهده‌ی رأس مطهر، بر پیشانی، لب‌ها و رگ‌های بریده‌ی پدر بوسه زد و ناله سرداد که (مَنِ الذی أیْتَمَنی علی صِغَر سِنّی.) و آنقدر نوحه خواند و گریست تا خاموش شد. او نیز چون مادرش زهرا شبانه غسل شد و شبانه دفن شد.شهادت مظلومانه‌ی این خاتون سه ساله، باعث افشای عمق جنایت یزید گشت، چرا که دیگر نمی‌توانست از برگزاری مراسم عزای اهل‌بیت اسیر در خرابه‌های شام جلوگیری کند. او شهیده‌‌ای بود که با شهادتش ندای مظلومیت حسین و حقانیت راهش را در گوش تاریخ فریاد زد.(نفس‌المهموم، ص۴۶۵). 🖋آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
⭕️ جبهه انقلاب باید فاصله‌اش را با افراط مشخص کند و به صورت عملی به جامعه ایرانی ثابت کند که وجه اشتراکی با تحجر، سطحی نگری و نافهمی ندارد! 🔹 امام خمینی(ره) دانشگاه را کارخانه آدم سازی می‌دانست. بسیاری از دانشمندان و مدیران دلسوز در صنعت کشور دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف هستند؛ حتی آن یمنی‌هایی که موشک می‌سازند و بر سر اسرائیل و کشتی‌هایش در دریای سرخ می‌ریزند دانش آموخته همین دانشگاه هستند! 🔹 رهبری عزیزمان از مشارکت پایین در دوره اول انتخابات ریاست جمهوری ابراز ناراحتی کردند و صبح روز پانزدهم تیر که رای خود را به صندوق انداختند ابراز امیدواری کردند که امروز مشارکت بالاتر برود. این یعنی مشارکت بالا ارجح است و موضوعیت دارد. اما می‌بینیم عده‌ای می‌گویند حرفی بزنید که مردم پای صندوق نیایند تا نامزد مورد نظر آنها رای بیاورد! گویی کشور را تنها از آنِ خود و همفکرانشان می‌دانند! 😑 🔹 درباره فیلترینگ هم اگر راهبرد جمهوری اسلامی بر قطع رابطه با دنیاست، چرا پیشتاز مقاومت علیه استکبار جهانی شده و می‌خواهد آرمان‌های مقاومت و آزادگی را به آن سوی مرزها صادر کند؟ خوب است کمی فکر کنیم که اگر ارتباط اینترنتی با خارج کشور قطع شود جوان مومن حزب‌اللهی در چه بستری می‌خواهد با آزادگان جهان ارتباط بگیرد و تاثیرگذار باشد؟! ✍فاطمه ابن‌علی @AFKAREHOWZAVI
. سه ساله‌ی کاردان ✍زهرا نجاتی 🏴باورش سخت است که بچه سه ساله هم، کاردان باشد و بلدکار. اما خب هیچ چیز زیر این گنبدکبود، بعید نیست.خصوصا وقتی جده‌ آن سه ساله فاطمه زهرا باشد و جدش علی مرتضی و مادرش رباب... 🏴البته بیایید جوردیگری به محبت پدر و دختری هم بنگریم. محبت رقیه، عشق بود شاید نه عشق به حسین فقط، نه فقط عشق دخترانه به پدری که زیر آسمان مانندش نبود. 🏴عشقی از جنس ولایت. ولایت حسین برقلب و زندگی سه ساله. روضه رقیه را خلاصه کردن در اشک و ناله دخترک یتیم ناتوان، جفاست به روضه دخترکی که هنوز هم با دست‌هایش گره گشاست. 🏴 فکر میکنم رقیه هم خوب کاربلد بوده هم رمز و راز عاشقی را بلد بوده، هم رمز و راز دلدادگی برای حسین راـ البته که اشعار پدر برای مادرش رباب هم بی‌تاثیر نبوده.حالا این وسط چه تفاوت میکند نامش فاطمه صغری باشد یا رقیه.. مهم این است که سه ساله کاری کرد که علاوه بر دلسوزی، تا دنیا دنیاست، وجدان آدم‌ها بجنبد. انسانی ترین نقطه قلب را نشان می‌گیرد و آتشش می‌زند. رقیه دست کم وجدان آدمهای سال68 را، به درد می آورد و از پس هزارسال، هنوز زنده است. هم خودش، هم قصه پردردش. هم اشکش. هم فاطمی رفتارکردنش، هم تاثیرگذاری نه به قدرسه ساله بودنش. 🏴دختر سه ساله هم می‌تواند قد بکشد به اندازه تاریخ، هرکس می‌تواند موثر باشد به شرط اینکه دل به عاشقی بدهد به امامش... @AFKAREHOWZAVI
. امید دیدار کربلای تو … ✍م* صالحی عطری کـه از حوالی پرچم وزیده اسـت ما را بـه سمت مجلس آقا کشیده اسـت از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا صد کوچه بازکنید محرم رسیده اسـت ✍من دلم نازک است و زود می گیرد… اما ایمانم اگر به چیزی بند کند، دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند؛ ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود …وقتی عجیب دل هوای دیدارت دارد …وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست، آن لحظه نوشته می شود به پایم ثواب زیارتت و دلم قرص می شود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام… وقتی که نسیم، موهایم را نوازش می کند… به خودم تلقین می کنم که تو صدایم را شنیده ای و قدری از هوای ملکوتی بین الحرمینت را برای دل خسته ام فرستاده ای… من به همین چیزها دل خوش کرده ام و گرنه که تا بحال از غم دوریت جان داده بودم… دلم به حال خودم می سوزد… دلم می سوزد که نمی توانم از نزدیک ببویمت…. عطر سیب حرمت آرزوست … @AFKAREHOWZAVI
56.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖کودکان غزه، احوالات رقیه را زیسته‌اند بعد از شروع عملیات طوفان‌الاقصی دخترکان و پسران مظلوم و یتیم غزه، احوالات رقیه خاتون را زیسته‌اند. همانها که روزها و شبها در کنار آوار خانه‌های تخریب شده‌شان در حملات صهیونیستها، غم گرسنگی و تشنگی را فراموش کرده‌اند و بی‌تاب روی پدران و مادران شهیدشان هستند. همانها که با فریاد مناالذله در برابر ظلم اسرائیل کوک‌کش ایستادند و صدای رسای حقانیت و مظلومیتشان تاریخ را به لرزه درآورد و وجدانهای آزاده را در گوشه و کنار دنیا به سمت درست تاریخ رهنمون شد. غزه همچنان غریب و مظلوم است. غزه را فراموش نکنیم، به شنیدن اخبار غزه و تعداد شهدای مظلومش عادت نکنیم. باور کنیم امروز دفاع از غزه یکی از ملاکهای شناخت حق از باطل و به فرموده مقام معظم رهبری فلسطین کلید رمزآلود ظهور است. 🖋آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
. منِ بیچاره ی در راه‌‌ مانده ✍طیبه فرید تاسلطان ماشین را توی کوچه پارک کند پیاده می شوم.خورشید ظهر تیر آمده وسط آسمان.بوی آهن آفتاب خوردهٔ ماشین هایی که بغل کوچه پارک شده می زند زیر دماغم وهُرم باد داغ می ریزد توی پک و پهلوی چادر جلابیبم.تابستان دارد با زبان بی زبانی از زمین و آسمان می بارد و انگشتش را می کند توی چشم خلایق.از سر کوچه که می پیچم سر و کله مغازه های پرچم فروشی پیدا می شود.توی باغچه سر کوچه گنجشک ها با بال های نیمه باز ،منقارهای کوچکشان را به قاعده صد و هشتاد درجه باز کرده اند و بین‌علف ها از شدت تشنگی له له می زنند.طفلکی ها جانشان از گرما به‌ نوکشان رسیده.همان مغازه اول می ایستم.چشمم می افتد به مرد زخمی اسب سواری که موهای بلندش روی شانه هایش پخش و پلا شده و دارد درست می رود به دلِ سپاه عمر سعد.حسن روح الامین را تحسین می کنم .از ذهنم می گذرد که بهتر از این نمی توانست نشان بدهد که«برای آنچه اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد».چقدر این چند هفته گذشته این جمله را دیدم و شنیدم. مرد پشتش به من است و رویش به دشمن و این یعنی من احتمالا سمت خیمه ها ایستاده ام.دور و برم را نگاه می کنم....اینجا پیاده روی خیابان زند است،روبروی مغازه پرچم فروشی.عابرهای پیاده به سرعت از کنار هم رد می شوند.پیرمردی که صورتش را خال های گوشتی پر کرده و دماغ پت و پهنی دارد از آدم‌ها کمک می خواهد.توی کیفم دنبال پول می گردم!اثری از کیف پولم نیست!یک لحظه هنگ می کنم.یادم می آید امروز صبح با عجله کیفم را عوض کردم و یادم رفته کیف پولم را بردارم.پیرمرد می آید سمت من و اصرار می کند.سر کوچه را می پایم،سلطان هنوز نیامده.دلم برای پیرمرد می سوزد اما راهی ندارم. راست و حسینی می گویم« ببخش پدر پول ندارم». پیرمرد چپ چپ نگاهم می کند اولش می خواهد برود اما بر می گردد و با سماجت می گوید:«ولی خانم به قیافه ت نمیخوره پول نداشته باشی!»خنده ام‌می گیرد.می روم توی مغازه بلکه دست از سرم بردارد.بین پرچم ها قدم می زنم.با خودم فکر می کنم که چقدر خوب شد که قرن یک هجری اثری از صنعت عکاسی و تصویر برداری نبود،هرچند که سید ابن طاووس با آن ادبیات فاخر توی لهوف از عهده نشان دادن آن اتفاقات برآمده.توی دلم به مادرحسن روح‌الامین غبطه میخورم.آنِ حادثه را پسر او روی بوم کشیده تا شنیدن کی بود ماندن دیدنِ شاعر را به رخِ عالم و آدم بکشد.شروع می کنم بین کتیبه ها دنبال حرف جدیدی می گردم.نقاشی سردار زخمی بنی هاشم را نمی شود برد توی خانه و زد روی دیوار .صحنه های کارزار لهوف آینه های دقند!مال وسط روضه اند.باید به اسامی مقدس اکتفا کرد همان ها که حضرت آدم همه اش را بلد بود«و علم آدم الاسما کلها....‌». وسط مغازه کتیبه نوشته ای مخملی چشمم را می گیرد.زمینه‌کرمی با نوشته های مشکی و طرح‌های اسلیمی زرشکی و یراق های نخ نخِ طلایی که جلو باد شرجی پنکه مغازه هروله می کنند.همین‌خوبست‌.«السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین»اشک توی چشم‌هایم پِر می خورد. از مغازه می آیم بیرون تا ببینم سر و کله سلطان پیدا می شود یا نه....هیچ خبری نیست.می خواهم برگردم داخل مغازه که پیرمرد ناغافل جلوام سبز می شود.با خودم می گویم« عجب پیله ای هست ها!!» می آید نزدیک و با دسته عصا می زند روی شانه ام‌و‌می گوید «خانم بیا یه دیقه کارت دارم! _بفرما پدر ؟ _شرمنده بابا یه مبلغ ناچیزی بهت بدم ناراحت نمیشی؟؟؟گفتی پول ندارم دلم برات سوخت..... خنده ام می گیرد.پیرمرد تا همین دو دقیقه پیش از خیر هیچ‌عابری نمی گذشت حالا می خواهد به من بیچاره در راه مانده کمک کند.یادم‌ می افتد به امکان فقری ملاصدرا احتیاجی که سرتاسر عالم را پر کرده.ما همه فقیریم حتی اگر به قیافه‌مان نیاید... _برو پدر دستت درد نکنه،پول دارم فقط همراهم نیست پیرمرد می گوید: _مطمئنی.... _بله خیالت راحت.... پیرمرد می رود و من را با یک دنیا امکان فقری تنها می گذارد.با احساسات درهم و برهم بر می گردم داخل مغازه .مردِ روی اسب هنوز بخاطر عقایدش تنها وسط میدان ایستاده.انگار دارد با زبانِ حالْ می گوید تنها ایستادن اعتراف به امکان فقریست.منتظر توجه‌ِچاره ساز بودن است و یا چیزی شبیه این حرف ها... یک دور دیگر بین پرچم هامی زنم‌. سلطان می رسد. او هم کتیبه را می پسندد.خانم فروشنده کارت را می کشد و پاکت را می دهد دستمان.توی خیابان‌چشم‌چشم می کنم اثری از پیرمرد نیست... همه‌آدم ها فقیرند. @AFKAREHOWZAVI
روایت دلتنگی ✍️فاطمه داودی اهل بیت از کودکان تا بزرگان همگی سرشار از عطوفت محبت و مودت بودند، قصه هایی در مدت سفر کربلا برایشان رقم خورد که تا ظهور ماندگار و الگوی تمام شیعیان خواهد بود، قصه صبر، قصه فراق، قصه شجاعت. دختر ۳ سالهء امام حسین(علیه السلام) روضه مجسم به یادگار مانده از عاشورا در کاروان اُسَرا بود. تازیانه های ظالمان بود که پی در پی بر صورت و بدن کوچک و ناز دردانه امام حسین زده میشد. رقیه ۳ ساله در مسیر رسیدن به شام فقط بی‌تاب پدر بود، از درد ضربات تازیانه قطرات اشکش مانند مروارید به زمین می‌ریخت، خارهای کویر مهمان پاهای کوچکش شده بودند قطرات خون بهشتی‌اش از کنار بند بسته شده به دستانش به زمین می‌ریختند. با رسیدن به خرابه‌های شام خواب از چشمان به رنگ دریای خونش گرفته شده بود، گریه می‌کرد و پدر را صدا می‌زد صدای شیون دردانه ۳ ساله به گوش یزید که لعنت خدا بر او باد رسید. دستور داد سر بریده امام حسین(علیه السلام) را برای کودک ۳ ساله در انتظار پدر بیاورند. اشک خون از کلماتم هنگام نوشتن جاری می‌شود. ۳ ساله امام پس از دیدن امام سر مبارکش را در آغوش گرفت و شروع به صحبت کردن با او کرد و فرمود: پدر چه کسی تو را به خون آغشته؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟و....، پدرجان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی‌دیدم.‌در همین لحظه بود که روح مبارکش برای دیدار پدر پرواز کرد. مگر چقدر می‌شود ظالم بود؟ مگر چقدر می‌شود شقی بود؟ مگر چه قدر می‌شود بی‌رحم بود؟.... اَلا لَعنَتُ الله عَلی القَوم الظالمِین @AFKAREHOWZAVI
‌🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️ ‌ ▪️یادداشت‌های مُحرَمانه ✍🏻 زهرا کبیری پور ۱) از دامن زن مرد به معراج می‌رود ۲) نامی که تا معراج رفت ۳) بانوی حاجت روا شده ۴) مردتر از مردان ۵) رضایت مادر ۶) هم‌سر و هم‌راه ۷) خواهرانه ۸) ام‌بنان ۹) مادر علیِ بزرگتر ۱٠) ام‌بنین ۱۱) خواهرِ حسین ۱۲) امِ‌یحیی ۱۳) مادرِ علیِ کوچکتر ۱۴) امِ خلف ۱۵) امِ عمرو ۱۶) گمنام ۱۷) عشق عراقیِ من ۱۸) نعمت روضه ۱۹) هیئت یاوران زینبی ۲٠) سفرت بی‌خطر عزیز مادر ۲۱) حرارة لاتبرد ابداً ۲۲) عرفه که می‌شود ۲۳) امشبی را ۲۴) منتظرِ منتظَر ۲۵) پس از واقعه ۲۶) یزید زمانه‌ات را بشناس ۲۷) در پی یاریِ حسین کنانة بن عتیق ۲۸) در پی یاریِ حسین جبلة بن علی شیبانی ۲۹) در ستایش اشک‌های کودکی‌هامان ۳٠) عقلی بر مدار توحید ۳۱) سنت عزاداری ۳۲) زینب بی‌حسین ۳۳) دیدار بعد از چهل روز ۳۴) سفیر (۱) ۳۵) سفیر (۲) ۳۶) خداوند دوست دارد آن‌ها را اسیر ببیند ۳۷) روضه‌های رنگی ۳۸) او سفینة النجاة است 💠@Delneveshteeee
. عاشورا در تاریخ4⃣ ✍نجمه‌صالحی در سیرۀ عملی اهل بیت علیهم السلام ذکر شده، بارها و در هر زمان، با یاد شهدای عاشورا می‌گریستند و حتی به شاعران دستور می‌دادند که در شهادت سیدالشهدا علیه السلام برای آن‌ها شعر بخوانند. بازماندگان عاشورا، پس از بازگشت به مدینه، به عزاداری بر شهدای واقعه‌ی پرداخته و امام سجاد علیه السلام برای آن‌ها غذا آماده می‌کردند. امام صادق علیه السلام در روز عاشورا، گریان بودند و غم در چهره ایشان نمایان بود. امام کاظم علیه السلام از ابتدای محرم خندان دیده نمی‌شدند و در روز عاشورا ناراحتی ایشان به اوج می‌رسید. امام رضا علیه السلام فرمودند که مصییت روز عاشورا پلک چشمان اهل بیت علیهم السلام را زخم کرده و اشک چشمان ایشان را سرازیر کرده است. به علاوه، اهل بیت علیهم السلام، بارها به شیعیان دستور داده‌اند که در روز عاشورا و حتی در مناسبت‌های دیگر، بر امام حسین علیه السلام گریسته، همواره و در تمامی لحظات ایشان را یاد کرده، به ایشان از راه دور و نزدیک، سلام داده و هرگاه که توانستند ایشان را زیارت کنند. اهل بیت علیهم السلام به شیعیان دستور می‌دادند که در روز عاشورا ژولیده موی بوده، لباس‌ها را به مانند اهل مصیبت پوشیده و در خانه‌های خود عزاداری کنند. برخی از مجالس عزاداری بر امام حسین علیه السلام در حضور خود ائمه علیهم السلام انجام می‌شده است. با این وجود، به دلیل اختناق حاکم در جامعه اسلامی در دوران بنی امیه و بنی عباس، اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ناگزیر بودند که این مجالس را به صورت غیر علنی برگزار کنند. ➖➖➖➖ 📚ابن قولویه، کامل الزیارات، صص۲۰۸_۲۱۱، ر.ک. شبر، ادب الطف، ج ۱ برقی، محاسن، ج ۲،ص۴۲۰ شیخ صدوق، امالی، ص۱۹۱ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۸۶. عاشورا در تاریخ1⃣ عاشورا در تاریخ2⃣ عاشورا در تاریخ3⃣ @AFKAREHOWZAVI
. ✍فهیمه فرشتیان در شب و روز عاشورا کم پای این جمله اشک نریخته ایم که :" یا لَیتَنا کُنّا مَعَک" . بارها با شنیدن این عبارتِ کوتاه، خون مان به غلَیان افتاده و آرزو کرده ایم که ای کاش، ای کاش... بیایید تصور کنیم ما نیز در آن صحنه ای بودیم که امام فرمود: مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ- مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ- فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا. (۱) بعد از شنیدن این سخن امام چه حالی داشتیم؟ تردید؟ ترس؟ و یا یقینی استوار؟ آیا ما می خواستیم که خود را آماده دیدار با خدا کنیم؟ آیا میتوانستیم جانمان را در راه حسین ببخشیم؟ همین ما! همین ما که سالهاست اشک ریخته ایم در آرزوی بودن با او، چه سنگ محَکی داریم برای تشخیص صداقت خود؟ حقیقتا از کجا بدانیم؟ بحث مهم است. مهم تر از تمام دنیایمان و مساوی با سرنوشتمان در آخرت. پس ضروری است که شاخصی برای سنجش خود در این موضوع پیدا کنیم. امروز میان قدم زدن های ذهنی ام فکر کردم باید رفته های این راه را بشناسم. آنهایی را که با او هم مسیر شدند. همان ها که بعد از خبر کشته شدن مسلم بن عقیل باز هم عقب نکشیدند، آنها که شب عاشورا از تاریکی برای عبادت بهره برداشتند و نه برای ترک خیمه گاه های اهل بیت. آنها که در برابر زخم نیزه ها و شمشیرها بدنی صبور داشتند . و همین طور کسانی که زخم زبانها را به جان خریدند، اما با حسین ماندند. یاران حسین علیه السلام را چقدر می شناسیم؟ از میان صدها ویژگی که آنها را در رکاب مولایشان نگاه داشت، ما کدام ها را داریم؟ این روزها صدایی مدام در گوشم می پیچد:"فلیرحل معنا،فلیرحل معنا، فلیرحل معنا" و میخواهم گام اول را بردارم. میخواهم اصحابش را بیشتر بشناسم. ........................................ (۱)کسی که میخواهد در راه ما جانش را ببخشد و خود را آماده دیدار با خدا کند، پس باید با من بیاید. 🔗صفحه‌ی نویسنده @AFKAREHOWZAVI
. اندکی حلاوت ✍ فاطمه وجگانی، کاشان بعد از حادثه بالگرد رئیس جمهور و تیم همراهش که حلاوت زندگی را از ما گرفته بود. بعد از شهادت شهید خدمت که بار اندوه و ملال انگیزی روی قلب‌مان نشسته بود. بعد از پروسه‌ی امتحان سخت و مشارکت انتخابات اول، که خواب شب و خوراک روز را از ما گرفته بود. بعد از تزریق دوگانه‌ی انتخاباتی دوم که ما را در هاله‌ای از ابهام چه شود و چه خواهد شد!! قرار داده بود. بعد از ارسال پیام‌های سمی که قدرت تفکر و جهاد تبیین را گرفته و ایجاد وحدت بین جناح‌های اصولگرا و اصلاح طلب را به مخاطره انداخته بود. اینک با دیدن تعویض نام ساختمان مرکزی دانشگاه کاشان به نام شهید خدمت آیت الله دکتر رئیسی، جان‌مان را آسوده، خاطرمان را آرام، حلاوتی همچون حبه‌ی قند، شیر و شِکر، ذائقه‌مان را شیرین کرده است. نان پدر و شیر مادر حلالتان باد، سپاسگزاریم والسابقون السابقون، اولئک المقربون @AFKAREHOWZAVI
روایت جوانمرد ✍️فاطمه داودی حربن یزید ریاحی یکی از سرداران نظامی کوفه بود که قبل از ورود امام به کوفه دستور یافته بود مانع از ورود کاروان امام به کوفه بشود. از زمانی که به دستور ابن زیاد به سمت کاروان حضرت رفت که مانع از ورود ایشان به کوفه شود تا در روز عاشورا که قصد ابن سعد برای جنگ با حضرت را جدی دید تماماً احترام اهل بیت را رعایت می‌کرد. در روز عاشورا اوج جوانمردی خود را به اثبات رساند هنگام حرکت به سوی لشکر امام حسین (علیه السلام) چهره‌اش سرشار از شرمندگی و مردانگی بود به نزد امام رسید سپر و شمشیرش را بر زمین انداخت؛ هنگام انداختن سپرش ظلم باقی مانده در وجودش به زمین رسید زمین طاقت این درد را نداشت، زمین در حال متلاشی شدن از غم‌واندوه بود. به نزد حضرت رسید و با شرمندگی توبه کرد و توبه‌اش پذیرفته شد. امام حسین (علیه السلام) سر بندی بر سر جناب حر بست، حر اذن جنگ خواست و امام پذیرفت و به میدان رفت و اولین شهید کربلا شد. غیرت را به رخ لشکر پست فطرتان کشید مبارزه تن به تن کرد؛ مردانگی و آزادی‌اش باعث شد اولین شهید کربلا بشود. دلیر مرد جناب حربن یزید ریاحی مصداق این بیت شعر است که: این درگه ما درگه نومیدی نیست صدبار اگر توبه شکستی باز آ @AFKAREHOWZAVI
. انتشار گفتگوی سرکار خانم زهرا مهرجویی در خبرگزاری حوزه https://hawzahnews.com/xcX3f @AFKAREHOWZAVI
نوجوانان حیدری ✍️فاطمه داودی عبدالله بن الحسن، نوجوان قهرمان کربلا که مانند برادرشان حضرت قاسم بن الحسن آخرین قطره خون پاک و معصومشان راهم برای حفاطت از اسلام فدا کردند. ظهر عاشورا هنگامی که تمام یاران امام حسین(علیه السلام) به فیض شهادت نائل شدند، امام حسین(علیه السلام) آماده نبرد شد و به میدان جنگ رفت. آفتاب از آنچه دیده بود هر لحظه سوزان تر می‌شد، ابرهای آسمان اشکی برای گریه نداشتند که عطش اهل بیت را کمی التیام ببخشند. عبدالله بن الحسن که عمو را در محاصره دشمنان دید طاقت نیاورد و از حرم ها خودش را جدا کرد و به دیدار عمو شتافت. امام که متوجه شد عبدالله در حال آمدن به میدان است، به خواهرش حضرت زینب(سلام الله علیها) اشاره کرد مانع از ورود عبدالله به میدان شود اما عبدالله از دست عمه گریخت و به عمه فرمود: وَاللهِ لا اُفارِقُ عَمِّی (محال است از عمویم جدا شوم) و خودش را به امام رساند و در آغوش ایشان افکند. غم بسیار سنگینی بود به خصوص برای امام حسین(علیه السلام)، تمام دلاوران اهل بیت به شهادت رسیده بودند حال نوبت عبدالله یادگار به جا مانده از برادر گرامیشان بود. در این لحظه ناگهان بحربن کعب شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد و عبدالله دست خود را برای حفاظت از امام سپر کرد و دستش مانند گل سرخی جدا شد و در نهایت حرمله (لعنة الله) حضرت عبدالله را به شهادت رساند. نوجوانان حسینی همگی مانند پدرانشان مثل ماه، در نبرد با دشمنان می‌درخشیدند، این است نسل حسینی حتی کودک ۶ ماهه‌شان شهید در راه حق می‌شود. اشک پاسخگوی این غم نیست این سرزمین سراسر ماتم شده است حسین(ع) @AFKAREHOWZAVI
. یک پُرس انقلاب ✍طیبه فرید یک پُرس انقلاب با همه مَخَلّفات آقای جلیلی که انتخاب نشد بعضی ها خیلی غصه خوردند.خیلیها گریه کردند.خیلی ها رفتند توی لاک خودشان تا چند ساعت بیرون نیامدند.چرا دروغ من اما گریه نکردم.دلم هم نشکست.نه اینکه خیلی آدم خوبی باشم نه!با اینکه خواب دیده بودم جلیلی با اختلاف پیروز میدان است ونشده بود. حوادث آن یک هفته آخر جوری بود که دلم حسابی قرص و محکم شد.رسیده بودیم به آن مرحله که چه رأی بیاوریم وچه نیاوریم پیروزیم.یک هفته سر خانه و زندگی ام نبودم.صبح شنبه وقتی آقای پزشکیان رئیس جمهور قانونی کشور شد پاشدم فضای خانه را برای محرم آماده کردم.حادثه تمام شده بود و خاطراتش داشت هجوم می آورد به ذهنم که از لای دَرَش منفذی باز کند و هُل بخورد داخل.قیافه آدم ها از پیش چشمم کنار نمی رفت.غالب مردم با روی خوش، درِ خانه هایشان را برویمان باز کرده بودند،حتی آن ها که دلِ خونی داشتند.حتی مخالف های انتخابات. آن پیرزن بالاشهریِ ورشکسته که از تاب بی علاجی آمده بود توی برّ بیابانِ حاشیه، پنجاه متر آلونک‌خریده بود.آن معلم قرآن جنوب شهریِ ساکن کوچه یازده،که کل وسایل آشپزخانه اش دوازده تا بشقاب و کاسه بود‌و با یارانه زندگی می کرد ومن هر چقدر حساب و کتاب کردم نفهمیدم چطوری!یا روستایی هایی که گفته بودند ما آقای خمینی را دوست داریم اما شما می گذارید دم انتخابات یادتان به ما می افتد و من بهشان گفته بودم چه آقای جلیلی انتخاب بشود چه نشود پیامتان را به مسئولین می رسانیم و دوباره بعد انتخابات بهتان سر می زنیم،یا زن جوانی که موهای زردش را ریخته بود دو بر صورتش اما تا اسم حاج قاسم را شنید شروع کرد به لرزیدن وگریه کردن.... اینها یک طرف ماجرا بود.سیل تماس های تلفنی آدم هایی که نمی شناختم اما می گفتند ما را هم برای تبلیغ ببرید،اصلا آدرس روستا را بدهید جا ندارید خودمان می آئیم.آدم هایی که به زور شماره کارت می خواستند هزینه آمد و شد مُبَلِّغ ها را بدهند هزینه شارژ تلفن ها را.پول هایی که چرک کف دست نبود،بخارِ نشسته روی شیشه جلو چشم آدم های عاشقی بود که برای آرمان های انقلاب کنارش می زدند! پول هایی که به جز خرید شیرینی برای روستایی ها هیچکس گردنشان نگرفت.وسط کارهای خانه تا یادم نرفته گوشی ام را بر می دارم ،برای خانمی که آخرین پول ها را به حسابم ریخته پیام می گذارم که لطفا شماره کارت بدهید پولتان را برگردانم.... می خواهم بنویسم مردمی که برای انقلاب اسلامی جانشان را خرج می کنند هزینه اهدایی شما را قبول نکردند.اما نمی نویسم.هر دلی برای انقلاب بتپد هر کجا باشد با انقلاب است.بناگوشم داغ می شود.فکر نمی کنم چیزی بتواند ایمانی که این هفت روز در دل بچه های میدان ایجاد کرد را بشورد و ببرد.مردم نگران آرمان های انقلاب پنجاه و هفت بودند حتی خیلی از آن هایی که نمی خواستند رای بدهند.آرمان هایی که به قول حجه الاسلام قنبریان‌ مردم همه اش را با هم می خواستند،نه تک به تک. آرمان هایی که وسط تبادل میز و صندلی ها گاهی تکه پاره شده بود.همین‌خود ما شده بودیم یومنون ببعض و یکفرون ببعض!وقتی که وحدت اصل بود و بعضی ندیده بودنش! فکر می کردند وحدت تاکتیک است و گاهی هم زمانش نیست و گذاشته بودنش در کوزه!!!! مردم روستا و حاشیه جنوب شهر انقلاب را با همه جزئیاتش می خواستند.با عدالت اجتماعی و اقتصادی اش..... نتیجه انتخابات آن جوری که ما دلمان خواسته بود نشد اما برنده اصلی اش انقلاب بود،انقلابی که حتی بازمانده های پهلوی و ریزه خور های زن زندگی آزادی دست نیاز به طرف صندوق های رأیش دراز کرده بودند.مرد چهل و پنج ساله تنومندی که کلی جان فدا داشت.برای کسی که چیزی جز نشر گفتمان انقلاب اسلامی نمی خواست همه این اتفاق ها دست آورد بزرگی بود. صفحه تلفنم خاموش و روشن می شود.کسی که آخرین هزینه ها را به حساب ریخته گفته پول هایی که برای انقلاب اسلامی دادیم را پس نمی گیریم.برای اردوهای جهادی خرجش کنید‌. @AFKAREHOWZAVI
. ✍ فهیمه فرشتیان. کاروان نزدیک قریه ای ایستاد. مردان، زنان و کودکان می دانستند هر جایی که جمعیتی باشد و توقفی، امام با مردم گفتگو خواهد کرد. پس همه آماده شنیدن بودند. هر چند که صدای امام حسین آشناترین نوای زندگی شان بود، اما هر بار تشنه تر از قبل گوش می سپردند. مردم قریه آرام آرام جمع شدند. در میان هُرم گرما بادی نرم وزید. امام با لحنی رسا و مستحکم شروع کرد: "ای مردم! پیامبر خدا فرمود هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال می شمارد، و پیمان خدا را می شکند، آنگاه با عمل و گفتارش در صدد تغییر اوضاع برنیاید، سزاوار است که خداوند او را به همان جایی از دوزخ ببرد که آن سلطان ستمگر را می برد." و این یعنی بدانید که امام برای چه از بیان احکام و احادیث در میان شما، از رسیدگی به امور نیازمندان، ازتربیت شاگردان نزدیک، و حتی از ادامه حج گذشت. یعنی بدانید مبارزه با ظلم آشکار اَهَم است بر تمام این مهم ها. او برای مردم هدف قیامش را به روشنی توضیح داد. و اکنون هنوز میتوان از این سخن درسها آموخت. و از خود پرسید، آیا من تا به حال در مقابل ظلمی سکوت کرده ام؟ کجا و کِی؟ منبع حدیث: تاریخ الطبری، ج۴،ص۳۰۴. @AFKAREHOWZAVI
« حجاب از دریچه کتاب» ⭐️🧕🏻امسال جزء پرفروش‌ترین کتاب‌هایی بود. که در نمایشگاه کتاب تهران در دست کتاب‌خوانان ایرانی چرخیده است.کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند» را می‌گویم. بعد از ثبت سفارش چاپ سی و هشتم آن به‌دستم رسید. خط به خط کتاب آموزنده و جذاب است.هر صفحه پُربارتر از صفحه قبل است. جلد روی کتاب با هاله‌ای از حجاب گیپوری مانندکه برجستگی و براقی خاصی دارد پوشانده شده تا عنوان ستاره‌ها چیدنی نیستند را زیباتر کند. ⭐️🧕🏻دو کلید واژه اساسی یعنی «زن و حجاب» متعلق به نقطه خاصی از جهان نیستند، بلکه درطول تاریخ مورد بحث و محور گفتگو بوده‌اند. نویسنده درفصل؛ از خاتون تا بانو اینگونه می‌نویسد: «که منظور از پوشش مناسب، پوششی هست که جذابیت‌های جنسی رو پوشش بده، طوری که افراد جامعه، فقط با نگاهی انسانی یکدیگر را ببینند.» حجاب و پوششی که از اَزل برای آدم و حَوا مقرر شد و به تبع آن تمدن‌های بزرگی هم‌چون یونان باستان، تمدن بین النهرین و تمدن آشوریه، مادها و پارس‌ها و تاکنون ادامه‌دار است. پوشش و حجاب با تغییر شکلی که همواره پیامد تغییر فرهنگ می‌باشد وجود داشته است و درحقیقت انسان تا با فرهنگ خود وداع نکند نمی‌تواند با لباس خود وداع کند. ⭐️🧕🏻تاریخِ پوشش اما، در ایران بسیار قدیمی و کهنه است.برای مثال؛ لباس زنان اشکانی، پیراهنی بلند تا روی زمین، گشاد، پرچین، آستین دار و‌ یخه راست بوده‌است. و گاهی پوشش‌هایی بر روی سَر و چهره‌ خود نگه می‌داشتند. ویل دورانت؛ جمله‌ای بسیارتأمل برانگیز درباره پوشش زنان ایرانی دارد که بسیار فوق العاده است. او می‌گوید: «نمادها و جلوه‌های پوشش درمیان زنان ایران باستان، چنان زیاد و چشم‌گیر است که از نظر برخی اندیشمندان و تمدن نگاران، ایران منبع اصلی ترویج حجاب درجهان معرفی شده است.» ⭐️🧕🏻 زنان ایرانی همواره با رعایت حجاب و پوشش، آزادی در زندگی اجتماعی را به خود هدیه کرده‌اند. و همانطور که درقرن معاصر تحول عظیم اجتماعی_سیاسی مانند حادثه گوهرشاد در زمان پهلوی برای خلع حجاب سراسری بی نتیجه ماند. اکنون هم جنگ رسانه‌ای‌علیه سنگر«حجاب» با بصیرت و آگاهی مردم خنثی خواهد شد، تا آزادی و رشد بانوان این سرزمین دربَند و گرو غرب‌زدگی و تقلید کورکورانه نباشد.زیرا این تهاجم فرهنگی و تغییر در شکل و شمایل حجاب ایرانی_اسلامی، حاصلی جز استحاله فرهنگی و برهنگی نخواهد داشت. ✍سیده ناهید موسوی _____________ @AFKAREHOWZAVI
. 《واقعه ای بسترساز》 ✍فاطمه شکیب رخ واقعه گوهرشاد، یک حادثه مهم با دو کارکرد متفاوت بود، چراکه در نگاه اول این واقعه رامی توان نشان دهنده ی ظرفیت بالای همراهی مردم با علما تا سرحد جان، در دفاع از مقدسات دانست و در نگاه دوم سرکوب قیام توسط دولت پهلوی اول را می شود یک مقدمه چینش شده برای تثبیت آزادی در حجاب برداشت نمود که این اقدام دو اثر مهم در جامعه برجای نهاد؛ اول اینکه پیام حاکمیت در جدیت از حمایت حجاب اختیاری به مردم مذهبی و مدافعان حجاب همگانی منتقل شد، دوم اینکه با ایجاد رعب و وحشت در بین اقشار مذهبی، بساط امر به معروف و مبارزه با بی حجابی حداقل در ملا عام، جمع گردید! در حالی که کارکرد اول این قیام به دلیل بالا بودن اثرات جنایت در اذهان مردم، به صورت مقطعی جای خود را به کارکرد دوم آن یعنی محدویت مطالبات مذهبی جامعه سپرد و تا مدت ها خاطره ی این جنایت هولناک در بین مردم با تلخی یاد می شد، با گذشت زمان، این تجربه ی تلخ، آغازی برای مخالفت های جمعی به رهبری علماء، و مقابله با سیاست گذاری های سلطنت پهلوی قرار گرفت. از این منظر، واقعه گوهر شاد را می توان حادثه ای بسترساز در وقوع انقلاب اسلامی دانست. @AFKAREHOWZAVI
✍️فاطمه داودی حضرت قاسم بن الحسن جوان برومند امام حسن(علیه السلام) بود که در محشر کربلا همراه امام حسین (علیه السلام) حضور داشت. شب عاشورا هنگامی که امام حسین(ع) وقایع روز عاشورا را به یارانش نشان می‌داد، حضرت قاسم بن الحسن از عمو پرسید: آیا من هم شهید می‌شوم؟ امام پاسخ داد: مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم پاسخ داد: عمَّ اَحلی مِنَ العَسَل: ای عمو شیرین تر از عسل. حضرت قاسم شباهت بسیاری به امام حسن (علیه السلام) داشت از همین رو امام حسین(علیه السلام) ایشان را بسیار دوست می‌داشت. روز عاشورا هنگامی که به پیش امام رفت تا اذن جنگ بگیرد، امام اجازه نداد، شدت علاقه عمو و برادرزاده به حدی بود که همدگیر را در آغوش گرفتند و مدتی گریه کردند تا هر دو از حال رفتند. حضرت قاسم چندبار اذن جنگ خواست ولی امام نمی‌پذیرفت تا اینکه یادش آمد پدرش امام حسن دعایی بر بازویش بسته که هرموقع دچار سختی شد آن را باز کند و از آن استفاده کند آن را باز کرد و نزد امام حسین رفت امام حسین گریست و قاسم را در آغوش گرفت و به او اذن جنگ داد. در عاشورا محشری به پا شده بود سرزمین کربلا مبهوت مانده بود از این همه ظلم، کوفیان امام زمانشان را خودشان دعوت کرده بودند، ولی این چنین امامشان را تنها گذاشته بودند که جوانان ۱۳ ۱۴ ساله باید به عرصه میدان جنگ میرفتند. حضرت قاسم جثه کوچکی داشت طوری که هیچ زره‌ای به اندازه ایشان نبود، آماده شدند و به جنگ رفتند پس از مبارزه و به هلاکت رساندن ۷۰ نفر عمر سعد(لعنة الله) با شمشیر فرق مبارک ایشان را شکافت و شهید شدند. امام حسین عمر را به هلاکت رساند و حضرت را به سینه چسباند و به حرم آورد و در کنار حضرت علی اکبر قرار داد. بانوان اهل حرم برای شهیدان عزاداری می‌کردند. گریه های سوزناک عمه زینب عرش را به لرزه در می‌آورد، روز عاشورا روز رسیدن بهشتیان به عرش و ظالمان به قعر بود. @AFKAREHOWZAVI
✍️فاطمه داودی لالا لالا علی لالا لا لالایی نجوای لالایی غم انگیز بانو رباب در صحرای محشر کربلا می‌پیچید‌، علی اصغر کودک خردسال امام حسین(علیه السلام) از شدت تشنگی رنگ به رخساره نداشت. امام حسین(علیه السلام) حضرت علی اصغر را در آغوش گرفت و به سمت لشکر کوفیان رفت، علی‌اصغر را در دستانش بلند کرد و فرمود: اگر به من رحم نمی‌کنید به این طفل رحم کنید. طفل ۶ ماهه امام از سویی از عطش آب در حال سوختن بود از سوی دیگر از تیر ۳ شعبه حرمله که به سوی او پرتاب شد و گلوی ناز و کوچکش را در آغوش گرفت. ناراحت کننده، غمیگن، اندوهناک، ولی زمان جهان امام حسین(علیه السلام) نوزاد شیرخواره‌اش را غرق در خون، در آغوش گرفته بود. آغوش پر مهر امام حسین(علیه السلام) اولین ملجا جسم پر برکت تمام شهیدان کربلا شده بود اما امان از تنهایی ایشان در کنار قتلگاه.... @AFKAREHOWZAVI
. مادرِ طفلِ رضیع ✍وجگانی حضرت رباب علیها السلام، بانویی فرهیخته، عالمه و فاضله بوده که در نزد حضرت سیدالشهدا علیه السلام جایگاهی والا داشته است. امام در شآن او فرموده است: خانه ای که رباب و سکینه در آنند را دوست دارم. "کانت الرباب من أفضل النّساء و أجملهنَّ و خیارهُنَّ"؛ حضرت رباب علیهاالسلام از بافضیلت ترین، زیباترین و بهترین زنان بوده است. زنی که در هنر شعر و ادب و عقل سرآمد است. اول زنی که به حباله ی عقد با حسین بن علی در آمده است. سبقه ی زندگی او با حسین (ع)بیست ساله است. بانویی که در کربلا پا به پای همسرش عاشقی کرده است. او در مصائب اباعبدالله الحسین در کاخ عبیدالله سر حسین (ع) را به سینه چسبانده و با گریه های فراوان خط بطلان بر اجتماع یزیدیان کشیده است. در راه برگشت از شام به کربلا و مدینه، بعضی گفتند: او یکسال در کربلا مهمان زنان بنی اسد بوده؛ شبها در کنار آنها زندگی کرده و روزها در کنار قبر حسین(ع) به زاری و مرثیه سرایی پرداخته است. اوج محبت او به حضرت سیدالشهداء این است که در طول یکسال به سایه نرفته است و با واقعه ی عاشورا و ابدان مطهر شهداء زیر آفتاب، همدلی کرده است. بعضی دیگر نقل کرده اند: چون حضرت زینب (س) مدیریت قافله را داشته است؛ خانم رباب را در کربلا تنها نگذاشته است و او را بهمراه خود به مدینه برده است. این علیا حضرت، در مدینه تا یکسال در زیر آفتاب زیسته و در فراق حسین بن علی گریسته است. خواستگاران زیادی از اشراف قریشی او را به همسری دعوت می کنند ولی از باب وفاداری به همسرش، جواب رد به همه ی آنها می دهد. بانویی که در کربلا از خیمه اش صدایِ ناله و شیون بلند می شود و همه سراسیمه به سمت خیمه اش می دوند...او مادر سکینه و طفلِ رضیع است. آب به رویِ خیام حرم بسته است و شیر رباب خشکیده و علی اصغر بی تاب است. طفل را به پدر می دهد تا سیرابش کند. حضرت حسین (ع) برای سیراب کردن بچه در مقابل سپاه عمر سعد به اضطرار رسیده است. بچه را روی دست می گیرد یا قوم این بچه را بگیرید و آبش بدهید. سرباز شش ماهه بدون زره و لباس رزم را به جای آب، گوش تا گوشش را با تیر سه شعبه شکافتند به طوری که سر به پوست آویزان شد. امام بچه را سریعا زیر عبایش پنهان کرد. یک پا جلو دو پا عقب، چطور بچه را به مادر نشان دهد!! سه بار به طرف خیمه روانه شد ولی شرمنده ی رباب است! آخر این خانواده شهره ی امین اند. بچه را از مادرش امانت گرفته چطور او را پس دهد! بسرعت به پشت خیمه ها می رود تا مادرش بچه را نبیند. عجب بانویی هست خانم رباب! زنی مجلله، چادر به سر و نقاب به صورت، بيرون خيمه ايستاده، منتظر است تا طفل سیراب شده را بیاورد. حسین با سر غلاف شمشیر پشت خیمه قبری کند و بچه را دفن کرد. خبر که سنگین است گزارش خبر سنگین تر است! در آن لحظه مادر طفل به پدر پناه می آورد تا بچه را تحویل بگیرد، علیا مخدره می فهمد طفل سیراب شده است اما با خون حنجرش.. بانو رباب شرمندگی را به ظاهر حسین تداعی نمی کند. او عاشقِ پدرِ بچه اش هست. او می گوید: حسین جانم سر تو بسلامت باشد..(زبان حال: همه ی سرها به فدای سر تو حسین). امان از دل رباب دوباره از خرابه صدای شیون رباب بلند است. آب آزاد شده است و مادر علی اصغر شیر دارد ولی طفلی ندارد. السلام علیک یا حضرت رباب علیها السلام 💚هدیه به همه ی بانوانی که هنوز مادر نشده اند و لذت مادری نچشیده اند. بحق حضرت رباب علیها السلام و بحق طفل رضیعش به زودی لذت حس مادر شدن را به همه ی بانوان بی طفل عطا کند. @AFKAREHOWZAVI
. گهواره ای در حراجی بازار.... ✍فاطمه پورسعید به بازار رسیدند..خسته و دلشکسته و بی قرار...با پاهای آبله زده ورنجور و زخمی... بازار شلوغ بود و هَم همه ها آزارش میدادند... بانگاهی غمگین دور و برش رو نگاه میکرد...روی شتر بی جهاز نشسته بود با اینحال خستگی راه را حس نمیکردسوزش آبله ها و داغی جای تازیانه ها آزارش نمیداد... صدای زن ها را میشنید که هلهله میکردند.. بچه ها را میدید که میرقصیدند و شادی میکردند... به همسفرانش نگاه کرد..به زینب که همراه سجاد در جلوی کاروان بودند..دست در پشت سجاد داشت و مراقبش بود مبادا زمین نخورد...نگاهش ناخودآگاه دنبال کسی میگشت که نبود ولی نمیخواست و نمیتوانست باور کند که نیست... در بین افکار غم آلودش صدای مردی را شنید که فریاد میزد :جمع شوید خارجی ها رو آوردند..‌ چشمانش سیاهی میرفت...قلبش آزرده تر شد..نجوا کرد: آیا اینها امت پیامبرند؟؟ ناغافل سنگی به سرش خورد و دستش راناخوداگاه حائل کرد و بعد از آن سنگهای دیگر و در بین چشم های نیم باز و اشک آلودش زن هارا در پشت بام ها و بچه ها را روی زمین میدید که هلهله میکنند و سنگشان میزنند... قلبش شکسته و تکه تکه شده بود از آنهمه مصیبت و حالا سرش هم شکسته بود و خونی گرم روی پیشانیش میغلتید و از کنار چشمانش پایین میرفت... آرام چشم هایش رابست..لبخند بی رمقی زد و آهی از ته دلش کشید..انگار برای ثانیه ای خوشحال بود...از دلش گذشت خداروشکر که علی اصغرم نیست..بچه ام طاقت سنگ خوردن ندارد...و به ثانیه نکشیده، های های گریه اش بلند بود و انگار یادش افتاد که اصغرش چه شده بود و در آن دشت بلا چه دیده بود ..یادش افتادجسم کوچک پسرش را پشت خیمه درزیر خاکهایِ داغِ کربلا جاگذاشته و... کاروانِ اُسرا از بین بازار میگذشت و رُباب در میان اشکها که با خون پیشانیش قاطی شده بود گهواره ی علی اصغرش را در حراجیِ بازار ندید.... @AFKAREHOWZAVI
. تقلید منفی ✍وجگانی یکی از روش‌های تربیتی تقلید و الگو گیری از شخصیت های محوری است. الگو را دیگران نمی توانند نشان بدهند بلکه الگو را هر کسی خودش باید پیدا کند. تقلید از رفتار شخصیت ها می تواند مثبت و یا منفی باشد. نهادینه کردن هر عملی به واسطه ی تقلید نادرست تبعاتی به جای می گذارد. یک تقلید منفی حدود صد سال قبل، که هزار و اندی کشته، جنایت، تبعید و عادی سازی عادت نامرسوم غلط را جهت گیری کرد. سفری که رضا قزاق چکمه پوش به ترکیه داشت. به دستور آتاتورک، زنان بی حجاب برایش آوردند و ذهن خرابش را مسموم کردند. به نظر او برای تمدن سازی جدید زن‌ها باید لخت و عور شوند و پیشنهاد کشف حجاب در ایران را به پا کردند. این قضیه مهم‌تر از تجدد و... بود. خشاب های گرم رضا خانی با واسطه ی خشاب های گرم جنگ نرم استعمارگری به هدف می نشست و مرتب تیر از چله ی کمان رها می‌شد. با فشار به آیت الله بهلول، تبعید میرزا حسین قمی و سنگ جلو پا اندازی آیت ا.. کاشانی و... و ترس و رعب انداختن در دل مردم با حجاب زنان مبارزه را آغاز کرد، به طوری‌که زنان تا چند سال از منزل بیرون نمی آمدند. شعار حجاب ممنوع و کشیدن چادر از سر زنان عده‌ای مردم مؤمن را به حرکت واداشت و با تحصن در مسجد گوهر شاد اعتراض خود را به حکومت رضا خانی اعلام داشتند. در جوار حرم رضا شاه، نه به رضا خان گفتند و دست بر دعا برداشتند. عده ای مشرف به مسجد گوهر شاد از بالاخانه هایشان دید می زدند که مردم را به رگبار و خاک و خون کشیدند. جنازه ی زائرین زنده و نیمه جان و در خون غلتیده را بر 56 کامیون بار زده و به مزار علم دشت بردند. جوی خون در مسجد راه افتاد و با ظرف کاسه ای خون‌ها را جمع می کردند. بوی خون، صدای ناله ها که من زنده ام کجا می‌بریدم!! چادرهای تکه تکه شده، دیوارهای قرمز از خون، درهای کنده شده برای تابوت شهدا... چقدر فاجعه سنگین است ولی چرا به زودی محوش می کنند!!! دست استعمار و آدم کشی، قتل و خون و پاکسازی واقعه ها.... خیلی ادعای شخصیت الگو دارند و خواستند رد پایی از بی شخصیتی که هیچ خوی حیوانی‌شان به جای نماند. خواستند از یاد برود، ولی نفهمیدند که نه از یاد و نه از دل نمی‌رود... پنجه های آهنین استعمار که در دستکش مخملی جا گرفته است، سلاحی که خشاب‌هایش بی صداست، دست نشانده هایی که از جنس مردم ولی در لباس مزدور تن نمایی می کنند و....را که به ظاهر لباس حقیقت و به باطن دروغ را عرضه می کند همه الگوهای دروغین اند. الگویی با تاج و تخت پهلوی و تزریق کلاه شاپو به... گاهی مصیح را علم می کند با موهای فرفری و تزریق عریانی و نیمه برهنگی.. گاهی با جنگ شناختی و شلیک گلوله های داغ شک و تردید و ناامنی و گاهی با ابزار ناامیدی و القای شما نمی توانید و بزرگ نمایی خود، پیش می‌رود و این یک تقلید منفی است. @AFKAREHOWZAVI
1⃣ سر به راهان... ✍ایرانپور اهل نوبه[۱] بود و غلامی سیاه روی. هدیه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به ابوذر غفاری[۲]. روزهای تبعید هم ابوذر را در ربذه تنها نگذاشت. بعد از ابوذر به دامان خاندان علی بن ابی طالب علیه السلام بازگشت. در رکاب حسین علیه السلام کارش به کربلا کشید، امام بیعتش را از او برداشت و مرخصش کرد[۳]. جَون پسر حََُوَی [۴]، لب به شکایت باز کرد که در ایام فراخی همراهتان بوده‌ام حالا چگونه در ایام سختی تنهایتان بگذارم...[۵] حرف روی سیاه و بوی بد بدن را پیش کشید و گلایه کرد که لیاقت ندارم خونم با خون اهل بیت و اصحاب یکی شود... امام از باب دلجویی وارد شد: اگر می‌خواهی به میدان برو من مانع نیستم...[۶] جون به میدان رفت و از چشمه شهادت سیراب شد. ارباب بر پیکرش حاضر شد و سرش را به دامان گرفت. جون سیاه روی، با عاقبتی سپید به دروازه شهادت بدرقه شد امام دست به دعا برداشت: اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ الأبرارِ وَ عَرِّف بَینَهُ و بَینَ مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ» خدایا! رویش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا ساز.[۷] پی نوشت: [۱]. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۰. [۲]. ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۳. [۳]. اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۵. [۴]. جَون بن حُوَی از شهدای کربلا. [۵]. نفس المهموم، ص۱۵۰. [۶]. مسئله ملیت شهید مطهری، ص۴۴. [۷]. نفس المهموم، ص۲۶۳. @AFKAREHOWZAVI
. ✍ فهیمه فرشتیان 📜فکر می‌کنید از ششم ذی الحجه که امام علیه السلام حج را نیمه گذاشته و راهی کربلا شد، تا روز عاشورا چند نفر سخنانش را شنیده اند و یا نامه هایش را خوانده اند. من آن قدر ها به تاریخ تسلط ندارم که بتوانم برایتان عدد و رقم بیاورم. اما لااقل می‌دانم که در این فاصله امام علیه السلام به افراد و جمع های زیادی نامه نوشتند. از جمله به عبدالله بن جعفر، به بزرگان بنی هاشم،حبیب ابن مظاهر. چه بسیار افرادی که خود برای باز داشتن امام از سفر نامه ها برایش فرستادند و او در پاسخ‌شان از هدف قیام خود سخن گفت. از اینها گذشته، امام بارها در طول مسیر ایستاد و با اهالی شهر و روستاهای میان راه گفتگو کرد. برخی نیز بزرگان زمانه خود بودند و همیشه در جریان اتفاقات و حوادث روز. اینها که اصلا سکوت‌شان جایز نبود. کسانی مثل عبدالله بن زبیر و یا عبدالله بن عمر. فکر می‌کنید از میان این عده زیاد،چند نفر بی ایمان بودند یا هیچ شوق و محبتی به امام نداشتند؟ نه. مسئله این نبود. اکثر آن آدم ها یک هُنر کم داشتند. "هنر شناخت لحظه". شاید بپرسید یعنی چه. در واقعه کربلا مصادیق زیادی از این معنا را می‌بینیم. مثلاً روایت حبیب را به خاطر بیاورید. چه دارد که تا این اندازه شور و هیجان را موج موج به جان‌مان میریزد؟ و داستان حُرّ را که نگاه کنید، استفاده او در آخرین لحظات ممکن از این هنر مشهود است. شاید وهب ماجرای زیباتری دارد، مردی که سالها به کیش مسیحیان زیست، و دو روز آخر عمر در رکاب حسین جنگید. و یقین دارم عظیم ترین جلوه این هنر، آنجا بود که قمر بنی هاشم با همه جنگاوری و آوازه ای که در مبارزه داشت، میدان را رها کرد، مشک بر دوش انداخت و رفت تا به امر مولا، فکری برای خشکی گلوی کودکان بکند. ✨ کربلا صحنه هنر نمایی "لحظه‌شناسان" است.✨ ⬅️هر روز بارها و بارها با خود بیندیشیم، "بهترین کار در لحظه برای من چیست؟". شاید در روز ظهور این مهمترین هنری باشد که باید در خود پرورده باشیم. @AFKAREHOWZAVI
. از توبه تا شهادت ✍ایرانپور راه را بر کاروان حسین بست، هم راه کوفه را و هم راه مدینه را سد کرد. تنها راه نینوا را نشان داد. خودش نیز در لشکر عمر سعد جای گرفت و در برابر امام ایستاد. نگاهش را میان دو لشکر چرخاند‌. این طرف را در میانه‌ آتش دید و آن طرف را گلستانی از باغ رضوان. لرزه بر اندامش افتاد و خود را میان بهشت و جهنم مخیر دید. انتخاب حربن‌یزید ریاحی، بهشت بود، همان بهشتی که در جوار فرزند رسول‌الله بود و به فاصله چند قدم از حر فاصله داشت. سوار بر اسب شد و سمت خیمه امام آمد. سپرش را واژگون کرد و سر به زیر افکند. به خجالت زبان باز کرد: « هل لي من توبه؟» درخواست توبه کرد و با کرامت اربابش روبه‌رو شد: «ارفع رأسک». امام فرمود سرت را بالا بگیر و برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد هستی. از توبه تا شهادت حر چندان به طول نینجامید. با اذن امام اولین مبارز از سپاه امام راهی کارزار با کفر شد. رجز خواند و پیکار کرد و ضربه زد. سرانجام به دست سوارانی از اهل کوفه به شهادت رسید و سربلند میدان شد. [*] پی نوشت: [*]. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱_۴۲۸ @AFKAREHOWZAVI
از مدینه تا کربلا ✍ ایرانپور فرقی نمی‌کند غلام امام حسن علیه‌السلام بوده یا غلام حُر یا هر پیشینه دیگری. آن‌چه قدر و قیمتش را بالا برد شمشیر زدن در رکاب امام شهید روز عاشورا بود. قاری قرآن بود و گاه کاتب امام حسین علیه‌السلام. در میانه معرکه عاشورا، جنگ نمایانی کرد و طومار نفاق چندین سرباز لشکر عمر سعد را به شجاعت در هم پیچید. جراحات واره بر بدنش، توانش را برید و با اندک جانی که رو به پایان بود به امام اشاره کرد. حضرت بر پیکرش حاضر شد و دست در گردنش کشید و صورت بر صورت غلام گذاشت. تبسمی کم جان بر صورتش نقش بست: «مثل من سعادتمند کیست که فرزند رسول خدا (ص) صورتش را بر صورتم نهاده است...» اسلم بن عمرو، غلامی بود که سر بر دامن سیدالشهدا به دیدار پروردگار شتافت.[*] [*]. تنقیح‌المقال فی علم‌الرجال، ج۹، ص۳۲۷. @AFKAREHOWZAVI