eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
742 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
270 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
به نامِ پروردگارِ روح‌الله 🔖 تعادلِ قوا ✍ گمنام این روزها، دلم دائم در پی توست. و به این فکر می‌کنم که الان در چه حالی هستی در خاطرم، تو را می‌یابم که جایی در آن بالاها به حالتی شبیه همین عکس، بر ارائک بهشتیِ برزخ تکیه زده‌ای و از پشت آن ابروهای پرپشت‌ات با لبخندی ملیح، به نتیجه‌ی دسترنج‌هایت نگاه می‌کنی. حالا دیگر آن غیرتی که در رگ‌هایت جوشید خیلی از جوان‌های منطقه را هم به خروش درآورده است؛ حتی اگر هنوز خیلی از حقائق را بلد نباشند. آنان بر وحشت از مرگ غلبه کرده‌اند و یادگرفته‌اند که آزادگی و کرامت، از زنده ماندن مهم‌تر است. دیگر یقین کرده‌اند که به قولِ خودت، دوران بن‌بست و ناامیدی و تنفس در منطقه کفر به‌سرآمده‌است. خیال شما راحت، آن نظم جهانی لعنت شده که نگرانش بودی، به‌هم‌ریخته‌است و نفَس مسیحایی تو، از دالان‌های زمان، گذشته و تاریخ را درنوردیده و بعد از سال‌ها، را در جهان برهم زده‌ای و نظم جدید جهانی که در خاطرت چیده بودی، درحال محقق شدن است. کاش بلد بودم بگویم و لفظ‌ها قدرتش را داشتند برسانند که چقدر دلم را ربوده‌ای... همیشه پیش خودم می‌گویم اگر پیرغلامِ اربابم، عظمتِ غیرتش و پولادین بودنِ یقینش اینطور معجزه می‌کند، پس‌ ای دل! دریاب ارباب را @AFKAREHOWZAVI
. بسم‌الله خیرالاسماء لله ✍ فاطمه مهدوی 🔖تبلیغ به سبکِ امام صادق(علیه‌السلام) «روشن‌است که همیشه مبارزات سیاسی و فعالیت‌های حاد و تند و قاطع، باید در وقتی صورت بگیرد که به قدر کافی فعالیت‌های فکری و تبلیغاتی و ایدئولوژیکی انجام‌ گرفته‌باشد.»(هم‌رزمان حسین/سید علی خامنه‌ای/صفحه ۱۸۹) 🔹ما فرزندان انقلاب خمینی و مدعیان پیروی از رهبر فرزانه‌ی انقلاب، اگر بخواهیم برای تغییر وضع فرهنگی نابسامان موجود در جامعه اقدامی‌کنیم، باید سری به مکتب صادق آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) بزنیم و از شخص ایشان روش‌های مثمرثمر و مفید را بیاموزیم. «وقتی امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) ۲۵ سال بعد از رحلت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) و افول خورشید نبوت، در راس حکومت قرار‌می‌گیرد، گذشتگان او یعنی خلیفه‌ی سوم و پیش از او خلیفه‌ی دوم، در ظرف ۲۲ سال آنچنان زمینه را عوض‌کرده‌اند که جامعه‌ی اسلامی نمی‌تواند علی(علیه‌السلام) را هضم کند. کسانی از صحابه نزدیک پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) به روی علی (علیه‌السلام) شمشیر می کشند، اختلافات داخلی به وجود می‌آید.»(هم‌رزمان حسین/سیدعلی خامنه‌ای/صفحه ۱۹۶) 🔹شد آنچه نباید می‌شد. علی(علیه‌السلام) به شهادت رسید، امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) بی‌یاور ماند و مجبور به آتش‌بس -که به نظر حقیر صلح نامیدن آن کج‌سلیقگی می‌باشد- گردید و امام حسین(علیه‌السلام) مکلف شد به امر قیام و شهادت. حرکات تبلیغی ضد حاکمان ظلم و فساد را امام سجاد(علیه‌السلام) و امام باقر(علیه‌السلام) ادامه دادند اما متاسفانه با روی کار‌آمدن بنی‌عباس بازهم وضعیت به دوران قبل برگشت. بنی‌عباسِ انقلابی روی کار آمده است. بنی‌عباسی که لباس رسمی‌شان سیاه است به عنوان ماتم عاشورا. امام صادق(علیه‌السلام) باید دست به یک ابتکار بزند: اول باید تبلیغات خود را از نو شروع کند. زمینه‌های فکری را آماده‌کند، مردم را با حقیقتِ غصب آشنا کند. باید بشناساند که اینها فاسقند، فاجرند، دروغگو هستند، البته از راه و روشِ درست. دوم باید طرز فکر تشیع را هم -آن طرز فکری که امام صادق (علیه‌السلام) در راس آن قرار گرفته و تشیع زنده به آن طرز فکر است- در بین مردم ترویج‌کند. سوم باید آن جمعیتی را که کنار دست او باید بایستند و حرکت و قیام کنند و زمینه را از دست دشمن بگیرند و بر اوضاع تسلط پیدا کنند، پرورش دهد و تربیت کند. «امام صادق (علیه‌السلام) باید بسازد، باید درست کند، باید آدم بتراشد از سنگ‌هایی که دشمنانش به وجود آورده‌اند.»(هم‌رزمان حسین/سید علی خامنه‌ای/صفحه ۲۰۶) 🔹اکنون بر دوش شیعه‌ی مکتب صادقی است که با جهاد تبیین، زمینه‌های فکری جامعه را اصلاح نموده و عقاید و افکار منحرف و پوچی را که دشمنان انقلاب با ابزارهایی چون ماهواره و فضای مجازی و... به ذهن جامعه تزریق نموده‌اند، از بین برده و جای آن، حقایق ناب الهی را بنشانند. جمعی باید کار فرهنگی توأم با سلیقه ارائه دهند، جمعی باید فریادهای زیبای مطالبه‌گریِ صحیحِ حقوق ضایع شده را سر دهند و برگُرده‌ی برخی رجال سیاسی منحرف، پای نهند. برخی باید با تمام همت و کوشش، به امر مهم تربیت و پرورش بپردازند. عده‌ای باید مخلصانه با افکاری نو و اسلامی عرصه اقتصاد را سامان بخشند. آری، اکنون زمان یاری ولی خدا در امرِ ادامه‌ی انقلاب اسلامی و تشکیل دولت اسلامی فرا‌رسیده‌است. خلاصه این باشد که جامعه‌ی امروزی، فکر، سلیقه، نیرو و همت نوی اسلامی صادقی می‌خواهد. «پروردگارا! به محمد و آل محمد دل‌های خفته‌ی ما و روح‌های تخدیر‌شده‌ی ما را با تازیانه‌ی معارف و احکام الهی و آیات قرآنی و حقایق اسلامی بیدار و هوشیار بفرما.»(هم‌رزمان حسین/سید علی خامنه‌ای/ صفحه ۱۸۷) @AFKAREHOWZAVI
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 🔖 دختری‌ام ۱ 📌. در یک خلوت مادر دختری، سوار بر ارابه‌ی خاطرات شیرین مادر، به سال‌هایی دور سفر کردیم. سال‌هایی که دخترکی بوده و ساکن زمانه‌ای که نمی‌دانسته به این زودی اینقدر متحول خواهد‌شد. مادرم می‌گفت آن‌روزها در آبادی محل زندگی ما مدرسه‌ای نبود و من برای درس‌خواندن، پاییز و زمستان و بهار را به منزل مادربزرگم در شهر می‌رفتم. عاشق درس و مدرسه و یادگیری چیزهای جدید بودم. تمام کارهای منزل مادربزرگ را با عشق و سرعتِ تمام انجام می‌دادم تا زودتر به نوشتن و خواندن بپردازم. بماند که چون از لحاظ مالی ضعیف بودیم و قدرت خرید دفتر به تعداد دلخواه نداشتیم، برای نوشتن مشق جدید باید مشق‌های قبلی را پاک می‌کردم اما همین‌کار کسالت‌بار را با تمامِ ذوق انجام می‌دادم تا اینکه کلاس پنجم تمام شد و برای تابستان به آبادی و منزل پدری برگشتم. به امید این که دوباره ماه مهر فرا برسد و به شهر برگردم و به کلاس بالاتر بروم. اواخر شهریور شد، اما حرفی از رفتن نبود. هرچه که بیشتر به مهر نزدیک می‌شدیم، غوغای درونم بیشتر می‌شد تا اینکه بالاخره دل به دریا زده و خجالت را کنار گذاشتم و نزد مادرم رفتم و گفتم:«ننه! بابا من را کی به شهر می‌برد؟» مادرم گفت:«برای چه؟» گفتم:«نزدیک مدرسه است، مگر هر سال همین موقع به شهر نمی‌رفتم؟» مادرم گفت:«باشد! به پدرت می‌گویم.» اما سردی چهار ماهِ سردِ سال، از همین چهار کلمه‌ی مادر بر جانم لرزه انداخت. مثل همیشه نزدیک غروب، پدر خسته و کوفته از کار پرمشقت و کم‌سود رعیتی در زمین ارباب به خانه آمد. من هم به عنوان دختر بزرگ خانه و گل سرسبد بابا با چای و شام گرم از او پذیرایی کردم. وقتی داشت برای خواب آماده می‌شد به مادرم سوال صبح را یادآور شدم. مادرم با مکث و بی‌میلی تمام به پدرم خواسته‌ام را گفت. پدر اخمی غلیظ در‌هم‌کشید و قاطعانه گفت:«دختر بیشتر از این درس نمی‌خواند. همین که خط نوشتن و خواندن یاد گرفتی کافیست. دیگر حرفش را نشنوم.» با بغضی سنگین و دل‌شکسته و سری پرسوال به بستر خواب رفتم. بعد از نماز صبح و صبحانه، پدر را با ظرف ناهار راهی زمین ارباب کردم و سراغ مادرم رفتم. ننه! پاشو؛ توروخدا پاشو. چرا دیشب به بابا حرفی نزدی؟ چرا چیزی نگفتی؟ مادرم گفت:«دختر! جواب همین بود که شنیدی.» کلی گریه و زاری و التماس کردم. دلیل آوردم، شاهد آوردم، قسم دادم که ننه من عاشق درس و مدرسه‌ام اما افاقه نکرد. نطقم بسته شد و با بغضی دل‌گیر مشغول کارهای روزمره شدم. در سن ۱۱ سالگی کدبانویی بودم. مادرم از شهر و خانه و زندگی شهری به روستا آمده بود. با گذشت چند سال و به‌دنیاآوردن چند فرزند، هنوز هم خوی شهری داشت و علاقه‌ای به کار سخت در منزل روستایی نداشت. برای همین از چهارسالگی خانه‌داری را به طور رسمی شروع کرده بودم. نمی‌دانم من که برای مدرسه به شهر می‌رفتم مادرم با امور خانه چه می‌کرد؟ بعد از صبحانه مادر به بیرون از منزل رفت. قبل از نماز ظهر به خانه برگشت اما تنها نبود و آسید مرتضی بزرگ و ریش‌سفید آبادی هم همراه مادر وارد منزل شد. مادرم مرا صدا زد و گفت:«بیا آسید مرتضی با تو کار دارند.» سلامی لرزان و ترسان و خجل کردم. آسید مرتضی که همیشه عرق‌چین سبزی برسرداشت و عبای قهوه‌ای بر شانه و اخمی درهم کشیده، این بار با اخمی مضاعف رو به من کرد و با صلابت گفت:«دختر جان مادرت حرف‌هایی برایم زد، نشنوم دیگر از این خانه حرف مدرسه بیرون بیاید،درس و مدرسه‌ای که فرنگی‌ها به ما یاد بدهند و با عقاید و سلیقه‌ی آنها کار کند برای دخترهای دسته‌گل ما خوب نیست؛ والسلام. حالا بپر یک چای تمیز بیاور.» از هیبت و صولت آسید مرتضی چنان رعشه‌‌ای بر بدنم افتاده‌بود که تا چند لحظه میز سماور را پیدا نمی‌کردم، نه که پیدا نکنم، می‌دیدم و نمی‌دیدمش. ایشان مرد مومنی بودند و همیشه مردم آبادی را در بزنگاه‌های خطرناک بیم می‌دادند. خیلی با اقدامات ضددینی رژیم مخالفت می‌کردند و هیچ ترسی هم از ساواک و... نداشتند. ریزودرشت مردم آبادی هم دل‌باخته‌ی ایشان بودند. خلاصه هر طور بود خودم را جمع کرده و برایش چای بردم. لب پله‌ی حیاط کوچک خانه نشسته‌بود و نمی‌دانم چطور داغ‌داغ چای را نوشید و رفت. بعد از بسته‌شدن در خانه مادر گفت:«شنیدی! دیگر ادامه نمی‌دهی.» تسلیم شدم اما قانع نه. ✍ فاطمه مهدوی @enqelabi_nevesht @AFKAREHOWZAVI