.
ادبیات جدید جبهه مقاومت
در بررسی تاریخ اجتماعی شیعیان، به برخی نکات باید پرداخته شود، از جمله نمادهای ملموس شیعی، مانند نحوه اقامه نماز شیعیان، گفتن ذکر حی علی خیرالعمل، مسح پا در وضو بدون جوراب و سجده نماز بر روی موارد صحیح...
از مهمترین موارد وجه تمایز شیعه و سنی نماز میت است که نماز اهل سنت ۴ تکبیر دارد و نماز شیعه ۵ تکبیر دارد.
پس برای شناختن مذهب حکومتهای محلی، این موارد یاد شده در تاریخ بسیار حائز اهمیت بودهاست.
امروز اتفاقی ویژه افتاد که منهای تمام معادلات شیعی و سنی، ادبیات جدیدی از ایران به جهان اسلام مخابره شد.
امروز اسماعیل هنیه بر روی دستان شیعیان تشییع شد و رهبر مقاومت امام خامنهای بر پیکر ایشان نماز خواندند.
امروز اسلام به ادبیات جدیدی میرسد که از برکات جبهه مقاومت است. ادبیاتی که اسلام بیش از هر وقت دیگری به آن نیاز داشته و دارد، تا دشمن مشترک نامشروع خود را از میان بردارد.
امروز روز پیدا کردن هرچه بیشتر اشتراکات است. امروز روز برادریست، برادری برای حرکت به سوی ارض مقدس، برای زدودن تارهای عنکبوت از این خانه مقدس.
روزی خواهد آمد که رشتهای جدید در تاریخ ایجاد میشود: تاریخ اجتماعی جبهه مقاومت، تاریخ اجتماعی آزادی خواهان مسلمان. این روز دیر نیست، شاید کمی فردا، کمی پسفردا. این خونها ما را نقطه پیروزی نهایی و کشتن غول مرحله آخر میرساند. آنگاه چه چون منی باشم یا نباشم نماز در قدس چه دلچسب خواهدبود.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
#ایران #نصرالله
#مقاومت
#امام_خامنهای
#اسماعیل_هنیه
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌿«آقای سِپَر»
✍️به قلم طیبه فرید
ابو علی را همیشه توی عکس ها و فیلم ها کنار سید دیده بودم.سر تیم فرمانده های محافظ.قیافه اش گل درشت تر از بقیه بود.حالا یا بخاطر میمیک بچه گانه اش بود و اخمی که از روی صورتش پاک نمی شد و سری که از تَه می تراشید یا بخاطر مجاورت مدامش با سید.چند سال پیش خیلی اتفاقی فهمیدم مرد جوانی که لحظه ای از دبیر کل حزب الله دور نمی شود داماد اوست.داماد جان فدائی که حتی شب عروسی اش نگذاشته بود دست سید حسن به باقلواهای توی سینی بخورد.مسبوق به سابقه بود که با سم قصد ترورش را داشته باشند.توی آن شرایط دست بردار نبود.دیروز وقتی خبر شهادت سید حسن پخش شد یادم افتاد به ابو علی.عظمت شهادت رهبر عربی همه اتفاقات را تحت الشعاع خودش قرار داده بود.توی آن بلوا کی یادش می ماند.هر چه خبرها را بالا و پائین کردم خبری نبود.چند بار ابوعلی را تصور کردم که آن روز در جلسه آخر غایب باشد!
یادم افتاد به شب هائی که مجبور بود مکان خواب سید را تغییر بدهد.کسی که حتی نیمه شب همراه او بود محال بود توی روشنائی روز سپر جانش نباشد.
دیشب داشتم پیامهای توی تلفنم را یکی یکی می خواندم.اصلا حواسم نبود و ماجرای او را فراموش کرده بودم.
یکی از پیام ها را باز کردم
عکس ابو علی بود با پیامزیر
«ابوعلی جواد هم جزو شهداست....»
یادم افتاد به صورت اخمو و چشمهای همیشه نگرانش که مدام اطراف سید را می پائید...
دیگر هیچ خطری وجود نداشت.حال سید خوب بود!
#نصرالله
#مقاومت
#بادیگارد
#ابو_علی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌱«امان نامه»
✍️به قلم طیبه فرید
ایستاده ایم وسط کربلا.فقط اتفاقات آن چند ساعت، آنقدر ذره ذره و در طول زمان رخ می دهد که توی روزمرگی هایمان یادمان می رود کجائیم.
انگار همه حوادث عصر عاشورا کِش پیدا کرده.این هفته چشم های حضرت عباس و دست هایش مجروح شده و هفته بعد خودش شهید می شود.حتی گاهی صحنه ها به عقب بر می گردد.
به شب تاسوعا.وقتی شمر امان نامه عبیدالله را آورد درِ خیمه عباس.امروز صبح نتانیاهو رفته بود زیر پوست شمر.برایمان امان نامه آورده بود.هنوز اشک چشممان از رفتن عموی قبیله خشک نشده برایمان امان نامه آورده....ما به کربلا مبتلا شدیم.به بلای کربلا....
اگر دلمان از امان نامه شمر نگرفته و بهمان بر نخورده باید به قبل برگردیم...شمر دل به کدام نسب خونی بسته که برایمان امان نامه می نویسد.
هم قبیله ای ها به هوش باشید....
#متاستاز_صهیونیزم
#نصرالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌱«جانهایمان»
✍️به قلم طیبه فرید
آبادانی های توی سرم دارند سنج و دمام می زنند.مثل آن جوان هایی که از ما کشتند را زنی نزاییده.از وقتی یادم هست وسط جنگ نفس کشیدیم.از درخت زیتون سبزمان هی شاخوبرگچیدند که زمینگیرمانکنند.این چند وقت حتی بیشتر.شاخههای جوانِ شصت و سه ساله ای که هر کدامشان به تنهائی یک درخت زیتون بود.مثل ابراهیمکه خودش تنهائی یک امت بود.
خاطره جنگ، نقل بیست سال و چهل سال و یک قرن نیست.جنگ اصلا با آدم به دنیاآمده.از همان روزی که قابیل قالتاق بازی درآورد و یک دسته گندم پلاسیده هدیه برد برای خدا وصاعقه گفت مال بد بیخ ریش صاحبش.
آقام می گفت که آقاش خدا بیامرز گفته«سال سی و دو موقعی که آیزن هاور از ذوق پیروزی تو انتخابات شاباش ریخت رو سر ژنرالای آمریکائی، پهلویا دستپاچه شده بودن و قطار قطار سرهنگاو افسرای ارتشو فرستادن جلو دانشکده فنی تهران.سربازا اسلحه شونو گذاشتن روی رگبارو نشونه رفتنسمت سر وپکال دانشجوا.چن روز بعد نیکسون نماینده آیزن خان داشت میومد تهران!چشم و گوش دانشجوا باز شده بود.فهمیده بودن که هیچگربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره!می گفتن «یارو آمریکائیه چه ریگی به کفششه که از اون سر دنیا هِلِکهلِِک می کوبه میاد ایران؟»
خب راست می گفتن چه ریگی به کفشش بود.»
ما از همان روزی که اجدادمان از طوفان نوح جان سالم به در بردند وسط جنگیم.حتی قبل از اینکه آیزنهاور انگشت بگذارد روی نقطه قرمز وسط نقشه و چشم تو چشم افسرهاش بلند بلند بگوید«خیلی گشتیم اما جایی مهمتر از ایران روی این کاغذ نیس! نفت داره ،چهارراه جهانم که هست، نزارین مفت مفت از چنگمون درآد.نزارین برگرده به شکوه قبلش.»
. پهلوی ها توی آن بَلبِشو لولشان را قلاف کرده بودند.روی تن مملکت چند کیلومتر مربع زخم و زیل بود.زخمِ آرارات و اروند و دشت نا امید.بحرین که آدمهاش شب جدائیش با چشمهای خیس ایستاده بودند توی ساحل، به امید شنیدن صدای قِرقِرِ قایق موتوری که شاید از سمت بوشهر بیاید و برگردند آنوَرِ خطی که اسمش ایرانبود.هر چی نوک صندل هایشان را کشیده بودند روی ماسه های تر ساحل هر چی دندان هایشان را فشرده بودند روی هم به تریج قبای کسی بر نخورده بود.صبح که آفتاب جزیره بالا آمد ایرانی بودند و حالا کنار ساحل هفت پشت غریبه.ممد رضا بی جنگ جزیره را باخته بود.با آدمها وخانه هاش،با کوچه ها و نخل هاش،با دخترهای چشمو ابرومشکی و ساحل و ماهی هاش...
پهلوی ها رفتند اما جنگ نرفت...
مردم دردشان آمده بود وقتی صدام گفت نان ومربای صبحانه اش را بغداد می خورد و چلوکباب شامش را تهران.لقمه گنده ای که هشت سال آزگار طول کشید و هیچوقت هم به جهاز هاضمه اش نرسید.
.مااسمش بود که با حزب بعث می جنگیم .هشتاد و چند تا کشور نامرد هر چی از دستشان آمد ریختند تو باک ماشین های جنگی صدام.جوانهایی از ما کشتند که هیچ زنی مثلش را نزاییده بود.جنگیدیم.وسط جنگ آدم می جنگد.خب...قطعنامهکه امضا شد یک عالمه جان از جان هایمان کم شده بود اما شهرها و کوچه ها و دخترها و نخلها سر جایشان بودند.با دست خالی جلو هشتاد و چند تاکشور مسلح قد خم نکردیم.خاک ندادیم...نه اینکه فقط خاکندادیم کلی خاک هم به خاک هایمان اضافه شد.نه اینکه اهل کشور گشایی باشیم ها.نه!ما به حق خودمان قانعیم.اما هر کی پیراهنش بوی خدا بدهد جانش جان ماست.خاکش خاک ما.پرچمش ناموس ما.غبار ظلم توی تاریکی شب بشیند روی صورتش می بینیم و بی تاب می شویم...ضاحیه باشد یا غزه ،یمن باشد یا عراق،شامِ بلا باشد یا پاراچنار....یکجان از جان هایمان کممی شود.آنوقتست که دست غالب خدا می شویم و سفیر موشک هایمان با صدای سنج و دمام آبادانی های توی سرمان به هم می پیچد و روی سرشان فرود می آئیم.
اینجا مادرها جوان های شصت و سه ساله ای به دنیا می آورند که هر کدامشان به تنهایی یک امتند...
مثل ابراهیم.
#مقاومت
#غزه
#ضاحیه
#نصرالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🪴«آقای انقلاب»
✍️به قلم طیبه فرید
رئیس پارلمان مملکت نشسته پشت فرمان طیاره و وارد حریمهوائی کشور جنگ زده ای شده که دشمن هایش برای ورود به آسمان آن جا از احدی اجازه نمی گیرند و چپ و راست حریم هوائی اش را نقض می کنند و شهرهای جنوبی اش را بمباران.
خب این اگر اسمش اقتدارِ« آقای جمهوری اسلامی »نیست چی هست؟!
آقای قالیباف در انتخابات تیر رأی من نبود اما شجاعت و ابتکار عملش برای حضور میدانی در مناطق بمباران شده جنوب لبنان دلگرم کننده است و ای ول دارد.
ازین حرف ها بگذریم
«زندگی زیر سایه انقلاب اسلامی مایه فخر و مباهات است...».
#ضاحیه
#نصرالله
#غزه
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«پدر، پسر، نصرالله»
✍ فاطمه میریطایفهفرد
او را به اقتدار میشناختند و ابهت.
ابهتی که از هاشمیبودنش نشأت داشت و اقتداری که حاصل تلمذ قالالصادق(ع) و قالالباقر(ع) بود.
مکتب تشیع اقتدارآور است و #سیدحسن_نصرالله نمونهای بارز از این مکتب بود. مکتبی که #خمینی کبیر به جهان شناساند و امام #خامنه_ای در اعتلای هرچه بیشترش کوشید.
با تمام مظاهر دینی و ملی، اما بُعد پدرانه سیدِ مظلوم، مغفول میماند. باید از این بعد بیشتر به سید نگاه کرد تا فهمید که چهقدر دلسوز مردم کشورش و حتی منطقه بود.
او در جوانی، آن زمانی که هنوز گرد سپیدی بر روی محاسنش ننشستهبود، پدرِ شهید شد.
◽◽◽
داستان پدرها و پسرها در تاریخ عجیب قشنگ است و سوزناک، شبیه به یک تراژدی و از حیث طاقتفرسایی شبیه به افسانه. کم نیستند داستانهایی که دلدادگی پدران به پسران خود را به تصویر میکشند.
#رستم هم باشی در مقابل داغ فرزند زانو میزنی. امام #حسین(ع) هم اگر قرار است قصه کربلا را به غصه بکشاند، از #علی_اکبر میگوید و فقدان دنیای بدون #علی_اکبر و از #علی_اصغر میگوید و خباثت دشمنان.
خدا از #سیدحسن هم عهد میگیرد برای کار بزرگی که قرار است روی دوشش بگذارد؛ باید روح سید بزرگ شود، مانند جد بزرگوارش، تا ظرفیت او تحمل مسئولیت بزرگ را بیابد.
#نصرالله از #سیدهادی میگوید که نوه بزرگ خانواده بود، از علقه مادرش به اولین نوه؛ اینجاست که اشکش راه میافتد برای دل غصهدار مادرش، اما نه! این اشک از همان موقع که #سیدهادی را کفن میکند و نماز میخواند به جانش مانده؛ این همان بغضی است که بالای تابوت فرزند و دیگر شهدای حزبالله مکتوم ماند. این همان است که سر باز میکند.
میگوید من خیلی عاطفیام، دلم زود میشکند، اشکم زود جاری میشود، خب پدرم دیگر. سید میگوید که داغ فرزند برایش سخت بوده و گمان داشته که #سیدهادی توشهای برای آخرتش است، بعد فکر میکند که نه! #هادی برای آخرت خودش کوشید و من باید برای آخرت خودم بکوشم. پس میکوشد تا خودش را کنارِ خانه #عباس_بن_علی(ع) در بهشت جا دهد.
بزرگشدن روح سید در ادبیاتش موج میزند. خدا عهد میگیرد از بندگانش برای دادن عزت در برگبرگ تاریخ، برای یک ماندگاری شکوهمند.
سید حالا دیگر نه پدر فرزندانش که پدر همه فرزندان لبنان بود. این اشک دوباره جاری میشود. کجا؟ در زمانی که فرزندان لبنان در مواجهه با جیپیاس جاسوس، جانباز میشوند؛ طاقت ندارد که فرزندان خویش را مجروح ببیند.
اشک سید که آمد، خبر از رقت قلبی داشت که کالبد گوشتی را دیگر تاب نیست و وقت، وقت رفتن است.
حالا دیگر پدر حزبالله مثل حاج #قاسم، مثل دیگر شهداء سرش شلوغ است و از آسمان پدری میکند؛ این بار نه برای #سیدهادی و نه برای سیده زینب و نه برای حزبالله، بلکه برای من ایرانی، یمنی، فلسطینی، عراقی، سوری و برای ما در جهان اسلام.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI