eitaa logo
آقای طلبه
779 دنبال‌کننده
250 عکس
64 ویدیو
10 فایل
﷽ ✅ #اولین کانال تخصصی با هدف هم افزایی #آقایان_طلبه سراسر کشور ادمین/تبلیغات: @admin_aghayetalabeh ثبت نام دوره ها/مشاوره: @admin_ayanderoshan زیر نظر موسسه وارثان آینده روشن @varoshan
مشاهده در ایتا
دانلود
علامه امینی درباره نگارش کتاب الغدیر می‌فرماید: آن وقت‌ها در نجف نه پنکه بود و نه وسایل سردکننده دیگر، در آن شرایط سخت من هر روز برای مطالعه به حسینیه شوشتری‌ها می‌رفتم، که تعدادی کتب ارزشمند کهن در آن یافت می‌شد زمانی‌که کتابخانه تعطیل می‌شد به کتاب‌دار می‌گفتم مطالعه من هنوز تمام نشده‌است. تو اگر می‌خواهی بروی برو ولی اجازه بده من بمانم و درب حسینیه را می‌بست و می‌رفت و مرا در کتابخانه تنها می‌گذاشت من ساعت‌های دراز روی کتاب‌ها می‌افتادم، مطالعه می‌کردم و یادداشت برمی‌داشتم. غرق شدن در مطالعه مرا به کلی از گذشت زمان غافل می‌ساخت، تنها از زمانی به خود می‌آمدم که می‌دیدم فرشی که روی آن نشسته‌ام از ریزش مداوم عرق کاملاً خیس‌شده بود و بدنم همچون بیمار تب زده از گرمای شدید فضای بسته کتابخانه یکپارچه آتش می‌کند! ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔹توصیه آیت الله بروجردی به آیت الله حق شناس 👤مرحوم حق شناس : وقتی به امر آیت الله بروجردی، قرار شد به تهران بازگردم، ایشان زمانی را مشخص کردند که خصوصی به دیدارشان بروم. در آن جلسه فرمود : تنها سفارش من، این است که تعامل شما با افراد جامعه به گونه‌ای باشد که رفتارتان بر ایمان آنان بیفزاید ، نه آنکه خدایی ناکرده موجب بی‌اعتقادی آنان به دین و روحانیت گردد. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
 ۳۳-مبادا کفش هایم را 🔹یک بار سرم آمد... از فرط خجالت و شرمندگی حسابی سرخ و سفید شدم ... از آن دفعه به بعد دیگر حواسم را جمع کردم به مجلس روضه آقای قاضی که می رفتم کفشهایم را می گذاشتم زیر بغلم و با خودم می بردم داخل. می ترسیدم کفشم آنجا باشد و آقای قاضی که همیشه کنار در روی زمین می نشست کفشهایم را مثل کفشهای بقیه دستمال بکشد و جفت کند.🎍 📚صد روایت کوتاه و خواندنی از (ره) ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 گزیده کتاب| «سوخته» - در سیر و سلوک عارف توحیدی آیت‌الله شیخ 🔸 « دیدم تکبیرة الاحرام که می‌گویم صدای لبیک شیطان به گوشم میرسد که می‌گفت -لبیک یا عبدی- بازهم تکرار کردم، تا ۴۰۰ مرتبه صدای شیطان آمد. 🔹دفعه آخر عاجز شدم و گفتم خدایا از من دست گیری کن، دیدم حق تعالی گفت -لبیک یا عبدی- ◾️پرسیدند شما صدای رحمان را از صدای شیطان چگونه تشخیص دادید؟ ◽️ فرمودند: دوست صدای دوست را می‌شناسد.» ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
 ۳۴-آقای قاضی ما را خسرالدنیا و الاخره کرد 🔹یکی از شاگردان استاد به شوخی می گفت: «آقای قاضی ما را خسرالدنیا و الاخره کرد!نه بهره ای از دنیا داریم و نه از آخرت!» راست می گفت کسی که بوی آقای قاضی به مشامش خورده بود دیگر میل و رغبتی به لذت های دنیا و آخرت از خودش نشان نمی داد و تنها هم و غمش رسیدن به خدا بود. 🌴این جمله را از استاد زیاد می شنیدند: «من کان همه الله کفا الله فی جمیع همومه.» کسی که دغدغه اش فقط خدا باشد خدا تمام دغدغه های او را تامین خواهد کرد.🎍 📚صد روایت کوتاه و خواندنی از (ره) ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
روح الله الموسوی الخمینی(ره): 🔻تنها راه حل، مبارزه و ایثار و خون بود كه خداوند وسیله‌اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را برای مقابله با هر تیر زهرآگینی كه به طرف اسلام شلیك می‌شد، آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند. اولین و مهم‌ترین فصل خونین مبارزه در عاشورای 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها این بود، مقابله را آسان می‌نمود. 📚صحیفه ی نور؛ج۲۱ ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
۳۵-از شیر سگ تا شیر گوسفند 🔹با عرفان و عرفا میانه خوبی نداشتم . شنیده بودم که آقای قاضی در نجف جلسات عرفانی دارد به ذهنم رسید بروم گوشه ای از جلسه اش بنشینم و وقتی مطالب عرفانی مطرح می کند بلند شوم و اعتراض کنم . روزی که به مسجد آقای قاضی رفتم پشت ستونی نشستم تا مرا نبیند . آقای قاضی آمد و درس را شروع کرد:«بسم الله الرحمن الرحیم». قدری سکوت کرد...دوباره گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم». دوباره سکوت...دفعه سوم گفت:بسم الله الرحمن الرحیم.تعجب می کنم شخصی تشنه است در بیابان هراسان می چرخد به او ظرفی می دهند تا برود از شیر گوسفندان گله استفاده کند اما به سوی سگ گله می رود و می خواهد از شیر آن سگ بنوشد!» 🌴این جملات را که شنیدم ناگهان به خودم لرزیدم فهمیدم ماجرا از چه قرار است با خودم گفتم :«چرا آمده ای برای انتقاد؟خب بنشین حرفها را گوش بده شاید راست باشد!» یک دفعه تصمیمی که گرفته بودم عوض شد . نرم شده بودم.آقای قاضی گفت:«خب حالا درست شد» درس که تمام شد رفتم جلو دستش را بوسیدم و معذرت خواهی کردم. او هم به گرمی مرا پذیرفت و باب ارتباط من با او باز شد.🎍 📚صد روایت کوتاه و خواندنی از (ره) ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh