🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
آرزو میکنم در این صبح زیبا
رویاهاتون دست یافتنی
و دلتون شاد باشه
غمی توی دلتون لونه نکنه
خنده از لب قشنگتون پاک نشه
ودنیا همیشه به کامتون باشه
صبح ❄️
زمستانیتون بخیر ☕️
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈
@Yass_malake
لینک کانال👇🏻
@ajayeb_rangarangg
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
دوستانی که دلانه جذاب باران رو نخوندن یا خوندن و دوست دارن یکبار دیگه هم این رمان جذاب رو بدون تبلیغات بخونن رو لینک زیر بزنن و قدم رنجه کنن بیان کانال دوستم که دخمل خیلی خوبیه🥰
بزن رو لینک خوشگلم
❤️❤️❤️❤️
@Atr_mah
@Atr_mah
@Atr_mah
❤️❤️🌺
قسمتی از داستان جذاب باران که از سر بی کسی گیر یه عده خدا نشناس افتاد و سر از دبی درآورد
🌼🌼🌼
باکلافگی گفت امشب بایدخانمم بشی تانذارم دست شیخ بهت برسه
از شنيدن واژه خانمم دلم لرزيد ……چرا انقدر حرفاش صادقانه بود؟!
واقعا چاره نداشتم ؟! يا باورش كرده بودم؟!
باورم نميشد …به همين سادگي ، ابروم رو به باد داده بودم …
يعني همه چيز تموم شده بود؟!
ميلاد ازم فاصله گرفت….دستي نوازش گونه به صورتم كشيد…تمام وجودم ، روحم ، جسمم ، غم و درد رو فرياد ميزدن …ولي اشكي توي چشمام نبود كه بخوام بريزم …مغموم به ميلاد نگاهي كردم …تمام صورتش از اشك خيس بود…پس چرا اين اين جوري ميكرد؟! جاي اينكه من زار بزنم اون داشت زار ميزد …
@Atr_mah
پیشنهاد میکنم حتما این رمان جذاب دنبال کنید👌👌
@Atr_mah
@Atr_mah
@Atr_mah
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
⤹.' #دخترونه ‹.☝️🏼🌿.› .'⤸.⬚.
≪روزی چندبار صورتمونو بشوریم؟!≫🐚✨ ✷
•|🍂|پوست خشک یا حساس روزی یکبار شب 𓍼
•|🦥|پوست چرب و مستعد جوش ۲بار در روز صبح و شب 𓍼
•|👜|پوست مختلط ۲ بار در روز صبح و شب 𓍼
•|🐈|اگه میکاپ میکنیم ۲ بار در روز صبح و شب 𓍼
•|🪵|اگر ورزش یا عرق میکنیم ۲ بار در روز صبح و شب 𓍼
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈
@Yass_malake
لینک کانال👇🏻
@ajayeb_rangarangg
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
چه رولت خوشمزه ای شد😋
#آشپزی
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈
@Yass_malake
لینک کانال👇🏻
@ajayeb_rangarangg
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌼🌹🦋تقدیم به آدمهای خوبی که .....
شادی را تقسیم ، خوبی را تفهیم و عشق را تقدیم می کنند ، همون آدمهایی بی توقع مهربان هستند و برای بقیه مایه ی آرامش هستند
تقدیم که به مهربانترین ها
.
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #25 وای وای وایییی چی بگم حالا.. یه لحظه یاد فیلم ها افتادم شیطنتم گل ک
#در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#26
خیلی زورم اومد.. خیلی ناراحت شدم.. حتی تصورشم نمیکردم که یه روز آبدارچی بشم.. اونم آبدارچی یه آدم گنده دماغی مثل این زارفه!
پاهام به زمین چسبیده بود و قصد حرکت کردن نداشتن...
گلاویژ باورکن.. باید باورکنی این سرونوشت توئه! یه مدت سختی میکشی اما بجاش درس میخونی و یه روز موفق ترین پزشک داروساز میشی!
نباید ازهمین اول همه رو مقابل خودم قرار بدم.. من باید باسرنوشتم کنار بیام!
نفس عمیقی کشیدم و به طرف آشپرخونه رفتم..
خیلی خوشگل و ناز بود..
اونجا هم مثل بیرونش کناف وچوب کارشده بود ونور پردازی های زیبا داشت!
حداقل یه جوری ساخته بودنش که آدم حس کلفت بودن وبی ارزش بودن نمیکرد..
به لطف بهارکه عاشق قهوه بود توی قهوه درست کردن تخصص داشتم و همیشه من واسش قهوه هاشو درست میکردم..
خب اول باید چیکارکنم!!!!!
اول باید جای قهوه ها روپیدا میکردم..
توی کابینت هارو گشتم و با دیدن اون همه قهوه های متنوع چشمام برق زد!
بچه مایه دار بودن اینش خوبه دیگه!
قهوه اسپرسو رو برداشتم و دستگاه اسپرسو ساز رو روشن کردم..
فنجان و سینی و شکلات هم آماده کردم و منتظر اماده شدن قهوه شدم!
بعدازاون ازتوی یخچال شیرپاکتی درآوردم و با دستگاه اسپرسوساز کف شیر درست کردم که قهوه رو تزیین کنم!
چند دقیقه بعد قهوه آماده شد و با کف شیر قلب درست کردم و حسابی خوشگلش کردم..
نگاهی به فنجان قشنگم انداختم و زیرلب گفتم:
_ببینم میتونی از کارم ایراد بگیری
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #26 خیلی زورم اومد.. خیلی ناراحت شدم.. حتی تصورشم نمیکردم که یه روز آبد
#در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#27
احساس کردم سینی خیلی خلوته و اون شکلات های تلخ کنار فنجان کافی نیست..
یه کم توی کمد هاروگشتم اما خبری از کیک یا بسکویت نبود..
بیخیال شونه ای بالا انداختم و سینی رو برداشتم وبه طرف اتاقش رفتم!
اول در زدم و بعدش بدون اجازه وارد اتاق شدم!
مشغول چک کردن لبتابش بود و حتی سرشم بلند نکرد یه تشکر خشک وخالی بکنه!
_چیز دیگه ای لازم ندارید!
_میتونی بری!
بی تربیت بیشعور انگار با نوکر باباش طرفه!
مثل خودش سرد شدم و بدون حرف اومدم برم بیرون که صداش بلند شد!
_این چیه؟
_بله؟
_دفترنقاشی روی قهوه درست کردی؟ مگه رضا بهت نگفته من قهوه ساده میخورم! ببر عوض کن ساده شو بیار!
_اما من فکر کردم....
_اشتباه فکر کردی ببر عوض کن!
بغضم گرفت..
این چرا اینجوریه؟ اون از تشکر نکردنش اینم از نوع برخوردش!
بدون حرف اومدم سینی رو بردارم که صدای عصبیش باعث شد دستم روی سینی خشک بشه!
_دفعه دیگه با این مسخره بازی ها وقلب فرستادن ها سعی نکن پیش ببری من ازاون دسته آدم های احمق نیستم!
با نفرت بهش نگاه کردم...
کاش میتونستم همه ی قهوه رو توی صورتش بریزم و برگردم توی لونه ی خودم!!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #27 احساس کردم سینی خیلی خلوته و اون شکلات های تلخ کنار فنجان کافی نیست.
در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#28
_اشتباه برداشت کردید اون فقط یه تزیین بود!
شما کافی شاپ میری قهوه هاشون تزیین شده هستن چشم داشتی به شما دارن؟
_اینجا کافی شاپ نیست وتو هم کافه چی نیستی، گفتم که رعایت کنی!
بانفرت سینی رو برداشتم که بازم صدای نحس ونکره اش بلند شد..
_ولش کن قهوه نمیخوام! منصرف شدم!
خدایا دستمو بگیر سینی رو نکوبونم توی صورتش!!
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم!
_پس با اجازه تون من میرم!
بدون هیچ حرفی باقدم های بلند اتاقو ترک کردم!
کیفمو برداشتم و راه خروجی رو پیش گرفتم!
مشتمو توی دستم میکوبیدم وزیر لب فوش میدادم!
یعنی کارد میزدن خونم در نمیومد..
چطور میتونه اینقدر احمق باشه؟ اون همه اعتماد به نفس چطوری توی اون عوضی جا شده بود آخه؟؟؟؟
توی تمام مسیر خونه فوش وبد وبیراه دادم تا یه کم دلم آروم شد..
جلوی در خونه ماشین رضا رودیدم..
سرجام وایستادم..
نمیخواستم مزاحم باشم..
حس خوبی نداشتم به این موضوع!
به ساعتم نگاه کردم..
3ظهر بود!
عقب گرد کردم و به طرف پارک همیشگی حرکت
🌼🌼🌼🌼🌼
در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#29
روی نیمکت پارک نشسته بودم ودرحالی که دختر و پسری رو زیر نظر گرفته بودم به ساندویچ فلافلم که عاشقش بودم گاز میزدم!!
رفتار اون مرتیکه یک لحظه هم از فکرم بیرون نمیرفت!
گاز بزرگی به لقمه ام زدم که دست یه نفر نشست روی شونه ام!!
چشمم از ترس گرد شد خشک شده مثل ربات برگشتم وبه پشت سرم نگاه کردم!
_اینجا چیکار میکنی؟؟؟
بهار بود.. نفس راحتی کشیدم و لقمه مو تندتند جویدم وهمزمان بلند شد!
_به معنای واقعی کلمه قبضه روح شدم! اومدم پارک هوا عوض کنم! راستی سلام!
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وبا دلخوری گفت:
_عیلک سلام! ساعت 3ونیم ظهر توی این گرما هوا عوض میکنن؟ صد بار گفتم...
صدای رضا باعث شد حرفشو قطع کنه!
_سلام!
ساندویچمو نامحسوس پشتم قایم کردم وبالبخند مصنوعی سلام کردم!
_شما مگه خوابتون نمیومد چرا نرفتین خونه؟
_قبلش گفتم مقصدم مستقیما خونه نیست! یه کم دیگه میرم!
روبه بهار کردم وادامه دادم؛
_جایی میری؟
_داشتم بارضا میرفتم آتلیه که اینجا دیدمت! برو خونه منم زود میام!
باشه ای گفتم و روبه رضا کردم ادامه دادم:
_بعداز شما جناب واحدی تشریف آوردن حسابی سنگ تموم گذاشتن!
صدا ونگاهش رنگ تعجب گرفت!
_عماد اومد؟ روز تعطیل چطوری اومده؟
تودلم گفتم اومده بود منو بچزونه!
_نمیدونم!
_اذیت کرد؟
_نه ولی کاش قبلش میگفتن ایشون قهوه ساده دوست دارن!
بهار_ ناراحتت کرده؟ اگه اذیت میشی لازم نیست بری!
شونه ای بالا انداختم وگفتم:
_نه اتفاقا خیلی ازم کارم خوشم اومده میتونم ادامه بدم.. شما برین منم کم کم میرم خونه!
بهارخواست حرف بزنه که گفتم؛
_خونه حرف میزنیم آبجی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼