eitaa logo
🌈 رنگارنگ🌈
7.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8هزار ویدیو
4 فایل
من یاسم نویسنده و کانال دار👩‍💻 دور همیم مثل خواهرا🫂 به دنیای رنگارنگمون خوش اومدین😊 همه جور پستم داریم از روزمرگیام گرفته تا آشپزی سیاست فان...🤌🤌 داستانم داریم🤩😍😍 آیدی من👇 @Yass_malake
مشاهده در ایتا
دانلود
باخوشحالی وسایلمو جمع کردم و از شرکت زدم بیرون! وارد آسانسور شدم و اشتباها بجای همکف دکمه ی پارکینگ رو زدم! شیطنتم گل کرد همه ی دکمه هاشو روشن کردم وتوی هرطبقه توقف میکرد! داشتم موهامو توی آینه مرتب میکردم که درآسانسور باز شد ویکی اومد داخل! جدی شدم و خودمو جمع وجور کردم! بابرگشتن مرد به طرفم یه لحظه هنگ کردم! عماد بود.. موندم سلام بکنم یانه! اما نه زشته باید سلام کنم هرچی باشه اون رییس منه! _سلام! _پس توای 2ساعته آسانسور رو مچل خودت کردی! باحرص به دکمه های روشن نگاه کرد وادامه داد: _این همه دکمه رو واسه چی زدی؟ ازاونجا من آدم راستگویی بودم گفتم: _وا به من چه؟ مگه من کردم؟ منم وقتی اومدم داخل همینطوری بود! لطف کنید قبل از تهمت زدن اول مطمئن بشید کار من بوده یانه! باحرص فقط نگاهم کرد وبه ساعتش نگاه کرد! به دربسته آسانسور نگاه کردم ومتوجه شدم مثلا باید پیاده میشدم!! _ای بابا اینقدر هُل شدم یادم رفت پیاده شم! برگشت با اعتماد به نفس حرص دراری بهم نگاه کرد ویه تای ابروشو بالا انداخت وگفت: _داشتین میرفتین به سلامتی؟ _بله.. نخیر!!! ای خدا حالا چی بگم‌! نکنه واسه رضا دردسر درست کنم! خودشو بهم نزدیک کرد وباچشم های ریزشده و موشکافانه پرسید: _چی؟ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
وای وای وایییی چی بگم حالا.. یه لحظه یاد فیلم ها افتادم شیطنتم گل کرد! میخواستم بگم فقط در حضور وکیلم حرف میزنم اما جلوی دهنمو گرفتم.. شک نداشتم میزنه همینجا داغونم میکنه! صدامو محکم کردم ومحترمانه گفتم: _بله آقای واحدی داشتم میرفتم! به ساعتش نگاه کرد وگفت: _ساعت کاری شما تا 6 غروب ادامه داره خانم محترم! _اما امروز روز کاری نیست و روز تعطیل هست آقای محترم! _توقانون من تعطیلی وجود نداره! _من منشی آقای قربانی هستم جناب واحدی! ایشون به من اجازه ی مرخص شدن دادن! یعنی رسما داشتم باهاش کل کل میکردم! شک نداشتم دلش میخواست همونجا قیمه قیمه ام کنه! بالاخره آسانسور کوفتی طبقه 4 ایستاد و عماد رفت بیرون! اومدم با اعتماد به نفس دوباره دکمه همکف رو بزنم که صدای عصبیش بلند شد! _کجا؟ تشریف داشته باشید کارتون دارم‌! من میگم این پسره دیونه اس!! سعی کردم روز اول کاری عصبی نشم و ریکس باشم.. با آرامش پشت سرش حرکت کردم و وارد شرکت شدیم! رضا نبود.. با اینکه آسانسور گیر بود اما متوجه رفتنش نشده بودم.. انگار از راه پله استفاده کرده بود! حالا من با این غول تشن تنها شدم چه خاکی توسرم کنم! همونطوری مثل جوجه اردک سرجام ایستاده بودم که عماد رفت توی اتاقش و قبل رفتن گفت: _بلدی قهوه درست کنی؟ _بله؟ من سوالی بله رو گفته بودم اما اون اشتباهی به نشونه ی تایید تعیبر کرد! _پس یه دونه قهوه واسم آماده بعدش میتونی 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 آرزو میکنم در این صبح زیبا رویاهاتون دست یافتنی و دلتون شاد باشه غمی توی دلتون لونه نکنه خنده از لب قشنگتون پاک نشه ودنیا همیشه به کامتون باشه صبح ❄️ زمستانیتون بخیر ☕️ 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈 @Yass_malake لینک کانال👇🏻 @ajayeb_rangarangg 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دوستانی که دلانه جذاب باران رو نخوندن یا خوندن و دوست دارن یکبار دیگه هم این رمان جذاب رو بدون تبلیغات بخونن رو لینک زیر بزنن و قدم رنجه کنن بیان کانال دوستم که دخمل خیلی خوبیه🥰 بزن رو لینک خوشگلم ❤️❤️❤️❤️ @Atr_mah @Atr_mah @Atr_mah ❤️❤️🌺 قسمتی از داستان جذاب باران که از سر بی کسی گیر یه عده خدا نشناس افتاد و سر از دبی درآورد 🌼🌼🌼 باکلافگی گفت امشب بایدخانمم بشی تانذارم دست شیخ بهت برسه از شنيدن واژه خانمم دلم لرزيد ……چرا انقدر حرفاش صادقانه بود؟! واقعا چاره نداشتم ؟! يا باورش كرده بودم؟! باورم نميشد …به همين سادگي ، ابروم رو به باد داده بودم … يعني همه چيز تموم شده بود؟! ميلاد ازم فاصله گرفت….دستي نوازش گونه به صورتم كشيد…تمام وجودم ، روحم ، جسمم ، غم و درد رو فرياد ميزدن …ولي اشكي توي چشمام نبود كه بخوام بريزم …مغموم به ميلاد نگاهي كردم …تمام صورتش از اشك خيس بود…پس چرا اين اين جوري ميكرد؟! جاي اينكه من زار بزنم اون داشت زار ميزد … @Atr_mah پیشنهاد میکنم حتما این رمان جذاب دنبال کنید👌👌 @Atr_mah @Atr_mah @Atr_mah
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 ⤹.' ‹.☝️🏼🌿.› .'⤸.⬚. ≪روزی چندبار صورتمونو بشوریم؟!≫🐚✨ ✷ •|🍂|پوست خشک یا حساس روزی یکبار شب 𓍼 •|🦥|پوست چرب و مستعد جوش ۲بار در روز صبح و شب 𓍼 •|👜|پوست مختلط ۲ بار در روز صبح و شب 𓍼 •|🐈|اگه میکاپ میکنیم ۲ بار در روز صبح و شب 𓍼 •|🪵|اگر ورزش یا عرق میکنیم ۲ بار در روز صبح و شب 𓍼 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈 @Yass_malake لینک کانال👇🏻 @ajayeb_rangarangg 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 چه رولت خوشمزه ای شد😋 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 من یاس هستم حرفاتو بهم بگو🌈 @Yass_malake لینک کانال👇🏻 @ajayeb_rangarangg 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌼🌹🦋تقدیم به آدمهای خوبی که ..... شادی را تقسیم ، خوبی را تفهیم و عشق را تقدیم می کنند ، همون آدمهایی بی توقع مهربان هستند و برای بقیه مایه ی آرامش هستند تقدیم که به مهربانترین ها . .    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه ی زیبای در جستجوی آرامش 🍃🍂🍃
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #25 وای وای وایییی چی بگم حالا.. یه لحظه یاد فیلم ها افتادم شیطنتم گل ک
خیلی زورم اومد.. خیلی ناراحت شدم.. حتی تصورشم نمیکردم که یه روز آبدارچی بشم.. اونم آبدارچی یه آدم گنده دماغی مثل این زارفه! پاهام به زمین چسبیده بود و قصد حرکت کردن نداشتن... گلاویژ باورکن.. باید باورکنی این سرونوشت توئه! یه مدت سختی میکشی اما بجاش درس میخونی و یه روز موفق ترین پزشک داروساز میشی! نباید ازهمین اول همه رو مقابل خودم قرار بدم.. من باید باسرنوشتم کنار بیام! نفس عمیقی کشیدم و به طرف آشپرخونه رفتم.. خیلی خوشگل و ناز بود.. اونجا هم مثل بیرونش کناف وچوب کارشده بود ونور پردازی های زیبا داشت! حداقل یه جوری ساخته بودنش که آدم حس کلفت بودن وبی ارزش بودن نمیکرد.. به لطف بهارکه عاشق قهوه بود توی قهوه درست کردن تخصص داشتم و همیشه من واسش قهوه هاشو درست میکردم.. خب اول باید چیکارکنم!!!!! اول باید جای قهوه ها روپیدا میکردم.. توی کابینت هارو گشتم و با دیدن اون همه قهوه های متنوع چشمام برق زد! بچه مایه دار بودن اینش خوبه دیگه! قهوه اسپرسو رو برداشتم و دستگاه اسپرسو ساز رو روشن کردم.. فنجان و سینی و شکلات هم آماده کردم و منتظر اماده شدن قهوه شدم! بعدازاون ازتوی یخچال شیرپاکتی درآوردم و با دستگاه اسپرسوساز کف شیر درست کردم که قهوه رو تزیین کنم! چند دقیقه بعد قهوه آماده شد و با کف شیر قلب درست کردم و حسابی خوشگلش کردم.. نگاهی به فنجان قشنگم انداختم و زیرلب گفتم: _ببینم میتونی از کارم ایراد بگیری 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #26 خیلی زورم اومد.. خیلی ناراحت شدم.. حتی تصورشم نمیکردم که یه روز آبد
احساس کردم سینی خیلی خلوته و اون شکلات های تلخ کنار فنجان کافی نیست.. یه کم توی کمد هاروگشتم اما خبری از کیک یا بسکویت نبود.. بیخیال شونه ای بالا انداختم و سینی رو برداشتم وبه طرف اتاقش رفتم! اول در زدم و بعدش بدون اجازه وارد اتاق شدم! مشغول چک کردن لبتابش بود و حتی سرشم بلند نکرد یه تشکر خشک وخالی بکنه! _چیز دیگه ای لازم ندارید! _میتونی بری! بی تربیت بیشعور انگار با نوکر باباش طرفه! مثل خودش سرد شدم و بدون حرف اومدم برم بیرون که صداش بلند شد! _این چیه؟ _بله؟ _دفترنقاشی روی قهوه درست کردی؟ مگه رضا بهت نگفته من قهوه ساده میخورم! ببر عوض کن ساده شو بیار! _اما من فکر کردم.... _اشتباه فکر کردی ببر عوض کن! بغضم گرفت.. این چرا اینجوریه؟ اون از تشکر نکردنش اینم از نوع برخوردش! بدون حرف اومدم سینی رو بردارم که صدای عصبیش باعث شد دستم روی سینی خشک بشه! _دفعه دیگه با این مسخره بازی ها وقلب فرستادن ها سعی نکن پیش ببری من ازاون دسته آدم های احمق نیستم! با نفرت بهش نگاه کردم... کاش میتونستم همه ی قهوه رو توی صورتش بریزم و برگردم توی لونه ی خودم!! 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌