eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
[saednews.com] dj mrmx - corona [320].mp3
9.91M
💥😍 آهنگ جدید 😍😘💥 بزݧ بریم شاد بشیم 🕺🏃‍♂ 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
🌸✨شـب چه حکایت قشنگیست ✨🌸آدم را وادار به فکر کردن 🌸✨به انهایی میکند که عزیزند ✨🌸شبتون قـشنـگ 🌸✨دلتـون پـر از زیبـایی 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
💚 دردم به جز وصال تو درمان نمی شود بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان این قصه بی حضور تو امکان نمی شود. 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
نفسی عمیق می کشم در عطر صبحگاهی کنار صبح بخیر های ناب تو صبحت بخیر جانان من 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
نگاه چهره ی وحشت زده اش کردم و گفتم: تو چی گفتی؟ الان چه کلمه ی کثیفی از دهنت در اومد؟ دهانش را باز کرد اما به جز اصوات نامعلوم چیزی ازش خارج نشد....... چشمانش از ترس دو دو می زذ ...... عصبی شدم....... از میان دندان های کلید شده ام فریادی زدم و گفتم: چی نشنیدم؟ چی گفتی؟ حـ ـلقه ی اشکی که توی چشمش نشسته بود بیشتر شد...... بغضش ترکید و گفت: آرمان ......آرمان مرده بهراد..... دوسال پیش توی یه تصادف رانندگی فوت کرد....... دیگه بقیه ی حرفاش رو نمی شنیدم....... بابایی ....باباجونم ......برام خوراکی می خری بابا بهراد....... بابا جونم می خوام بیام بغـ ـلت .....برام قصه می گی بابایی؟ بابا بهـــــــراد........ بابایی........ دستام رو عصبی روی گوش هایم فشردم تا بلکه صداها کمتر بشن...... اما فایده ای نداشت....... صداها مدام توی گوشم می پیچید و هرلحظه زیاد تر می شد...... نفسام به شماره افتاده بود......‌ سوزش بدی رو توی قفسه ی سیـ ـنه ام حس می کردم...... پیـ ـشونیم خیس عرق بود....... چنگی به قفسه ی سیـ ـنه م زدم و محکم توی مشتم فشردمش...... درد رفته رفته بیشتر می شد....... چشمام دیگه جایی رو نمی دیدن....... چشمام دیگه جایی رو نمی دیدن....... همه چیز دور سرم می چرخید....... دستامو دو طرف سرم محکم فشار دادم..... فریادی از ته دل کشیدم و گفتم :خدایـــــــــا .......ببین اینا چی می گن؟ آرمانم ......پسر عزیزم ......اون زنده است.....سالمه و حالش خوبه..... اینا یه مشت دروغگوی کثیفن..... می خوان نذارن من آرمانم ....عزیزدل بابا رو ببینم...... پس فطرتا ....نامردا.....قاتلا...... حالیم نبود که چی می گم و چی کار می کنم..... فقط حس آدمی رو داشتم که به حدانفجار رسیده.... مثل رودخانه ای بودم که سربرطغیان برداشته و هرآنچه برسراهش باشد با خود نابود خواهد کرد....... تمام صورتم خیس اشک شده بود و نفس نفس می زدم...... اون دو تا هم مات به عکس العملام نگاه می کردند و مثل مجسمه خشک شده بودند..... دیدنشون من رو بیشتر جریح می کرد....... دستان لرزانم بالا امد...... توی هوا تکانشان دادم و گفتم: این دستا رو می بینید .....من با همین دستا خفتون می کنم...... خونتون رو امروز توی همین خونه می ریزم ......قاتلا .....سزای شما فقط مردنه......می کشمتون و دنیا رو از وجود نحستون راحت می کنم...... وجود ادمای کثیف باید از این خونه و دنیا پاک بشه....... آشغالای کثافت...... حالم ازتون بهم می خوره قاتلای پس فطرت...... اختیار حرفا و کارام دست خودم نبود...... فقط آن لحظه دلم می خواست همه چی رو بهم بریزم .....همه چی رو...... دندان هایم از خشم روی هم چفت شده بود...... با چشمانی سرخ از اشک به سمتشان هجوم بردم...... و هرچه فحش و بد و بیراه بلد بودم نثارشان کردم...... اگر آن لحظه مشتی قربون از راه نرسیده و جلوم رو نگرفته بود بی شک یه کاری دست خودم و اون دوتا می دادم......... فقط داد می کشیدم و هرچه دلم می خواست می گفتم........ حس می کردم دیگه قوای توی بدنم نمونده...... حس مبارز شکست خورده توی جنگ رو داشتم... نگاهم به سنگ سیاه گور حیره مانده بود...... توی اون ساعت از روز حتی پرنده هم آنجا پرنمی زد چه برسه به آدم...... چشمانم روی نوشته های سنگ به حرکت در آمد...... آرمان آریا...... 0391 .....غروب 0384 طلوع نگاه گلبرگ های پژمرده ی رز توی دستم کردم و فشردمشون...... قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر شد و روی گل ها چکید...... 🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
AUD-20201024-WA0614.mp3
3.75M
💢 آهنگ بسیار زیبای روزبه بمانی بنام اتفاق 🌸 ترانه: روزبه بمانی 🌸 تنظیم: سعید زمانی 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ز فراق تو رسیده غم و دل به تار مویی من و شوق آشنایی چه محال آرزویی ... ✍هادی نقدی 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سال ها پيش در اين سرزمين هيچ نشانى از آبادى نبود. درّه اى خشك كه هيچ كس آن را نمى شناخت. خدا به ابراهيم(ع) فرمان داد تا فرزندش اسماعيل(ع) را همراه با مادرش به اينجا بياورد و كعبه را كه ويران شده بود، دوباره بسازد. كار ساخت كعبه كه تمام شد، حضرت ابراهيم(ع) به فلسطين بازگشت و هاجر و اسماعيل(ع) را كنار كعبه گذاشت. چند روز كه گذشت، گروهى از عرب ها، گذرشان به اينجا افتاد. آنها وقتى آب زمزم را ديدند در اينجا منزل كردند. كم كم مردم زيادى در اينجا جمع شدند و شهر مكّه ساخته شد. بيشتر مردمِ اين شهر به دين ابراهيم(ع) ايمان آوردند. سال ها گذشت، آرام آرام شهرت كعبه به اطراف رسيد، مردم از هر گوشه و كنار براى طواف آن مى آمدند، زيرا حج از اعمالى بود كه در دين ابراهيم(ع) به آن تأكيد شده بود. شهر تا مدّتى در اختيار فرزندان اسماعيل(ع) بود; امّا بعد از مدّتى، گروهى از عرب ها شهر مكّه را در اختيار خود گرفتند. آنها خود را خادمان كعبه خواندند و رسوم زيارت كعبه را تحريف كردند و از اين راه به ثروت زيادى رسيدند. يكى از قانون هايى كه آنها وضع كردند اين بود: هر كس كه براى طواف كعبه مى آيد بايد حتماً لباس مردم شهر مكّه را به تن كند و اگر كسى اين لباس را نمى توانست تهيّه كند، بايد لباس هاى خود را از بدن بيرون بياورد و عريان طواف كند! مردمى كه براى طواف كعبه مى آمدند، خيال مى كردند اين كار، يك دستور آسمانى است و با انجام آن، خداى كعبه را از خود راضى مى كنند! رهبران مكّه به آنها گفته اند شما با اين لباس هاى خود كه گناه انجام داده ايد نمى توانيد كعبه را طواف كنيد، يا بايد لباس ما را تهيّه كنيد يا آنكه با بدن عريان طواف كنيد. امان از روزى كه دين وسيله اى براى فريب مردم شود! @shohada_vamahdawiat @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقانه خیس باران شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📱 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من پر از حرف سکوتم.... 🎧معین ✍محمدصادقی 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب را بدونِ افسوسِ امروزِ رفته بدون آهِ گذشته تمام ڪن به فردا فڪر ڪن ڪه روزِ دیگری است دنیاتون بدون غم 🌹شبتان در پناه خدا🌹 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی🙏 که در این یکشنبه ی زیبا دل تون شاد شاد باشه💖😉 آمین 🙏 🎈یکشنبه تون پر از موفقیت🎈 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
سلام صبح بخیر چقدر صبح را دوست دارم و به شکرانه هر آنچه خدایم داده شادمانم خدایا شکرت برای شروعی دوباره 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
کم نکن سایه ی لطفت ز سرم آقاجان گرچه من جنس خرابم بخرم آقاجان آنقَدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر از غم و غصه ی تو بی خبرم آقاجان 😔💔 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
. کاش دلها آنقدر پاک بود که برای گفتن " دوستت دارم " نیازی به قسم خوردن نبود 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
زانوهام سست شدند و بی رمق روی خاک ها افتادم هنوز هم بعد از گذشت دوهفته از شنیدن خبر مرگم پسرم باور نداشتم که همه این جریانات حقیقت محض است و آرمان واقعا مرده...... دلم برای معصومیت پسرم می سوخت....... حسرت روزایی رو می خوردم که می تونستم کنارش باشم و بهش محبت کنم اما بخاطر خودخواهی اون آدمای کثیف ازش محروم شدم....... حالا علت کابـ ـوس های هرشبه ام را که توی هرکدام آرمان ازم درخواست کم می کرد میفهمیدم...... بارها و بارها توی خواب با آرمان به این مکان امده بودم...... اما من خر هیچوقت نفهمیدم که منظور از این خواب ها و کابـ ـوس های شبانه چی می تونه باشه..... کاش یکم زودتر این اتفاقات می افتاد...... شاید اگر به جای الان دوسال پیش از اون خراب شده خلاص می شدم وضعیت فرق می کرد الان پسرعزیزم رو کنار خودم داشتم....... اما افسوس و صدافسوس که لحظه های خوب خیلی سریع به پایان می رسند و اون چیزی که به جا می مونه فقط خاطراته تلخ گذشته س....... دستانم نـ ـوازش گونه روی عکس آرمان فرود آمد...... تراشه های سنگ را زیر انگشتانم لمس می کردم...... بغض بدی توی گلوم چنگ انداخته بود...... گل های پرپرشده ی روی عکسش را با انگشت جابه جا کردم........ دیدن لبخندش توی عکس بغض سربسته ام را باز کرد...... سرم را روی سنگ گذاشتم و از ته دل گریستم...... صدای نجواگونه ام را می شنیدم....... آرمان بابا ......می بینی بابا بهرادت به چه حالی افتاده؟ می بینی چطور کمـ ـرش شکسته؟ دلم برای دستای کوچیک و گرمت تنگ شده عزیزدلم...... بیا بابا بهرادت رو ببین؟‌ می بنی چقدر بدبخت شده .....بابات خیلی خسته است پسرم...... خیلی بی معرفتی که بدون باباییت رفتی...... کاش منم با خودت می بردی و از این زندگی نکبتی راحتم می کردی....... ای خدا ........می بینی چقدر بهراد بدبخته...... همیشه توی گزینش بدبختی نفر اوله...... خدایا من امانت دار خوبی نبودم ......نتونستم از این گل خوب نگه داری کنم....... روزگار گلمو پرپر کرد...... حالا کجاست که من بغـ ـلش کنم؟ کجاست که دستای گرمشو توی دستم بگیرم و شبا براش قصه بگم تا خوابش ببره....... اخ خدا......... سرم رو روی قبر گذاشتم و از ته دل گریستم...... شاید چند دقیقه ای به همان حال ماندم...... حتی سردی سنگ هم باعث نشد از روی قبر بلند شم....... دلم از همه ی دنیا گرفته بود..... دوست داشتم توی اون فرصت کوتاه با پسرعزیزم دردل کنم....... توی دستام لرز عجیبی رو حس می کردم...... سوز هوای سرد زمـ ـستانی تا مغز استخوان آدم را می سوزاند........ با احساس سرمایی که توی بدنم افتاده بود از روی خاک بلند شدم...... لباس هایم را تکاندم...... انگشتانم از شدت سوز سرما قرمز شده و درد گرفته بود...... دستام رو به هم ساییدم و نزدیک دهانم بردم...... همانطور که توی دستم را با بخار دهانم گرم می کردم آخرین نگاه را به سنگ قبر انداختم و ازش فاصله گرفتم...... 🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
"لای" موهایت تنها نُتی ست که اگر به دستم برسد تمام موسیقی های عاشقانه‌ی جهان را با آن می نوازم ... 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽هر یک گناه خروج از صراط مستقیم 🎙 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
AUD-20201024-WA0614.mp3
3.75M
💢 آهنگ بسیار زیبای روزبه بمانی بنام اتفاق 🌸 ترانه: روزبه بمانی 🌸 تنظیم: سعید زمانی 💠🦋 ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯