eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 💖🌹🦋
خواب دیدم که تو با فصل بهار آمده‌ای باید امسال بیایی بشوی تعبیرش! ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 وحشت زده از چهره ترسناک زنعمو خزیدم کنج اتاق و وقتی رفت بیرون نفسمو که توی سینه حبس کرده بودم با فشار بیرون دادم! می دونستم که حرفای دیشب خاله رو عقده کرده، برای همین به جای این که حرص بخورم پوزخندی زدم، از این که فرهاد با ما وصلت کرده و دختر چاق اونو نگرفته آتیش می گرفت! اما علت اصلی کینه ش از ما رو نمی تونستم درک کنم آخه مامانم آدمی نبود که مثل خاله اون رو سوزن بزنه! سکمو گذاشتم توی صندوق و رخت خوابمو جمع کردمو گذاشتم سر جاش و رفتم کمک مادرم،چند روز دیگه قرار بود توی عمارت عروسی به پا بشه و خوب میدونستم مسئولیت همه کارها رو دوش مادرمه چون بقیه به هر نحوی از زیر کار در میرفتن! گلناز مشغول آماده کردن خمیر شیرینی بود،نزدیکش شدمو یه تیکه از خمیر رو برداشتمو مشغول شکل دادن بهش شدم،همیشه از این کار لذت میبردم،بعضی وقتا برای خودم عروسک یا حتی دستبند خمیری درست میکردم:-آیسن نکن دخترم گناهه،ذات خدا رو اینجوری حروم نکن! -فقط یه تیکه برداشتم آنا! خواست چیزی بگه که با صدای فریاد فرهاد همه به سمت در آشپزخونه هجوم بردیم تا ببینیم چه خبر شده! نگاهی به لباسای عقد و عروسی مادرم که وسط حیاط عمارت پهن شده بود انداختم و فرهادی که رو به زنعمو فریاد میکشید:برای عروس من کهنه های مردمو میاری؟خیال کردی فقط اردشیر نوه خان هست؟اگه چیزی نمیگم برای اینه که دنبال مال و مقام نیستم اما خودتم میدونی از اون اردشیر مفت خور بیشتر به در خان بودن میخورم،تو نمیخواد به فکر عروس من باشی مادرم براش همه چیز میخره! همه چشم ها خیره به زنعمویی مونده بود که هر لحظه امکان منفجر شدنش میرفت،با رفتن فرهاد از عمارت بی سر و صدا برگشتیم سر کارامون،که عمه وارد شد و با استرس و نکرانی رو بهم گفت:-داریم میریم بازار برای خرید عروسی اگه میخوای تو هم بیا! از خوشحالی چشمام برقی زد و نگاهی به مادرم انداختم و سرشو به نشونه مثبت تکون داد:-چشم عمه جان الان حاضر میشم! زود باش،پسره خیره سر زده به سرش کم مونده با اشرف در بیفتم! دوییدم سمت چارقدمو انداختمو سکه پولمو برداشتمو رفتم داخل حیاط و همراه زنعمو و سحرناز و عزیز که از قیافه هاشون مشخص بود به زور فرهاد راضی شدن راه افتادم! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
『♥️』 من فکرهایم را کرده ام و به گمانم این بهترین راه است؛ اینکه مثل تو زندگی خودم را داشته باشم و از راه دور دوستت داشته باشم، نمیخواهم منتظر تماس هایت بمانم، نمیخواهم جلوی خودم را بگیرم که مبادا عاشقت شوم... | ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
『♥️』 وقتی گلی را دوست دارید آن را میچینید اما وقتی عاشق گلی هستید آن را هر روز آبیاری میکنید فرق بین عشق و دوست داشتن این است ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
『♥️』 آرزو میکنم یکی تو زندگیتون بیاد که باهم اینجوری باشید: -به هم شبیه،به هم محتاج،به هم مبتلا :) ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
خاطرشون‌ یه‌جورِعجیبے‌دوست‌داشتنیھ؛ گرم،دلنشین‌وبه‌یادموندنے! دقیقامثل‌یه‌آهنگ‌قدیمے که‌وقتےبه‌آخر‌میرسه‌دوبارھ میزنےعقب‌تاازاول‌گوش‌کنے... ⏳ ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس این کلیپ زیباست خیلی زیباست!👌👌 لحظه هاتون قشنگ ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه ی دومین سالگرد شهادت شهیدحاج قاسم سلیمانی ۱۳ دی ماه هدیه به پیشگاه ملکوتی سردار دلها صلوات ♥️¦⇠ ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 تورفتی وبی‌تو زندگی ‌برام‌عذاب‌شد...(: 🌱 ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| •[حدیث ایستادنت به کوه طعنه میزند شکوه شاخه های تو به بادهای بی امان🥀]• -غریب مادر- ♥️¦⇠ ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🖤🖤🖤 ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
『♥️』 کوتاه ترین دعا برای بزرگترین آرزو اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃 شبتون مهدوی 💫⭐️🌟✨💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🖤☘💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گویند دل اسیر همان شد که دیده دید این دل شنید وصفِ تو، شد مبتلایِ تو ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚  تا بازار تقریبا یک ساعتی پیاده راه رفتیم تموم راه رو مجبور بودیم غرغرهای سحرناز رو تحمل کنیم،از بس خورده بود و خوابیده بود بدنش تحمل پیاده روی طولانی مدت رو نداشت آخه فوقش اگه خدمتکارا سرشون شلوغ بود مجبور شده بود از اتاقش تا آشپزخونه عمارت قدم برداره تا اون شکم خیکیش که کلی بهش افتخار میکرد رو پر کنه،توی روستای ما چاق بودن یه خصوصیت خوب محسوب میشد هر کسی چاق بود میگفتن حتما دستش به دهنش میرسه،واقعا هم راست میگفتن چون منو آنام هم که لاغر بودیم از مال دنیا هیچی نداشتیم،با صدای سحرناز چشم از شکم گندش گرفتمو نفس عمیقی از سر بی حوصلگی کشیدم:-پس چرا نمیرسیم؟اصلا چرا خبر نکردین پارچه بیارن عمارت انتخاب کنیم؟اینجوری انقدر خسته نمیشدیم! عزیز که دیگه حسابی کلافه شده بود غرید:- بسه دیگه دختر تو چطور میخوای بزایی با این وضعیت؟من که پیرزنم چیزی نمیگم هم سن تو بودم با پدرم از این روستا تا اون روستا گونی گونی میوه جابه جا میکردیم،میموندی تو همون خراب شده نمیومدی! زنعمو سقلمه ای از پهلوی سحر ناز گرفت و گفت:-ببخشید عزیز! بلاخره رسیدیم به بازار از دیدن پارچه های رنگارنگ دهنم از تعجب باز مونده بود،یکی سبز با گل های قرمز یکی مشکی با گل های نارنجی و زرد! عمه نگاهی به پارچه ها انداخت و با قیافه گرفته رو به عزیز ناله کرد:-با این عروسی که آوردیم باید لباس عزا بگیریم! -خوبه حالا غصه نخور یه سال که بگذره یه زن دیگه برای پسرم می گیرم هوای این دختره از سرش بپره! با چشمای گشاد شده از تعجب نگاهی به عزیز انداختم که خنده ریزی کرد و لب زد:-شوخی کردم، فرهاد پسرم از این کارا نمی کنه مثل آقات خدا بیامرز می مونه بچه م! زنعمو نگاه چپ چپی به عزیز انداخت و عزیز خنده خبیثی کرد و نگاه ازش گرفت،حس میکردم حتی عزیز هم از زنعمو بچه هاش خوشش نمیاد انگار فقط ازش میترسید،نه که از خودش از کولی بازی ها و جادو جنبلایی که میکرد،بالاخره بعد از کلی گشت و گذار عمه یه پارچه سفید ابریشمی برای فاطیما و چند تیکه پارچه برای خودش و عزیز خرید فقط مونده بود سحرناز که انگار قصد انتخاب کردن نداشت از هر پارچه ای یه ایرادی میگرفت. 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
GholamReza Sanatgar - Ghasem Hanooz Zendas (320).mp3
11.95M
گفتم از اوست هرچه ما داریم پرچمش را نمی‌دهیم از دست ناگهان آسمـان به حـرف آمد: هنوز هم زندس 🎤 با صدای ↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
↷↷↷ 🦋🖤🔷                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴