•🌹🕊•
مامان شما هم اینجوریه😐😂
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
•💜☔️•
مردم چه پر توقع شدن 😒😒
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🦋🌹💖🌻🇮🇷🇮🇷
@hedye110
یک روز می افتد ؛
آن اتفاق خوب را می گویم …
من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛
هر لحظه ، هر روز ، هر ساعت …
السلام علیک یا صاحب الزمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدسیهفتم
نگاهم افتاد به آوان که از مستراح بیرون اومده بود و وحشت زده با دهانی بهمون زل زده بود،پس اورهان اومده بود تا آوان رو ببره دست به آب یعنی عقد کرده بود؟نا امید و در حالیکه اشک توی چشمام حلقه زده بود به سمت آوان قدم برداشتم از چهرش مشخص بود خیلی ترسیده دلم میخواست آرومش کنم اما سرم گیج میرفت حتی نمیتونستم روی پاهام بایستم!
آتاش عصبانی تر از قبل داد زد:تو اصلا میدونی این بی شرف داشت چیکار میکرد که یقه منو چسبیدی؟هنوز سه روز از عروسیش نگذشته دنبال کلفت خونمون راه افتاده،هر چی سرش بیاد حقشه!
-مرتیکه تو کی هستی که حکم میبری میومدی به من یا آقام میگفتی،زدی تیکه و پارش کردی،حالا جواب اتابک رو چی میدی؟
آتاش یقه پیرهنشو از دست اورهان بیرون کشید و داد زد:-ولم کن هر چی میکشیم به خاطر توئه،از بس به این و اون رحم میکنی،اگه همون بار اول به جای اینکه با این بی پدرا مذاکره کنی حسابشونو میذاشتی کف دستشون،کار به اینجا نمیکشید،منم مجبور نمیشدم این دختره رو بگیرم!
یهو هممون ساکت شدیم دست اورهان از یقه لباس آتاش شل شد و نگاهش شوک زده بین منو آتاش رد و بدل شد خجالت زده سر به زیر انداختم،چشمام سیاهی میرفت،سرم کوره آتیش شده بود،اورهان عصبانی تر از قبل در حالیکه رگ گردنش به وضوح پیدا بود داد کشید:-لعنت بهت آتاش،توکه نمیخواستیش پس برای چی عقدش کردی؟لال بودی حرف بزنی؟
-من فقط باهاش ازدواج کردم تا اتابک رو بی آبرو کنم همونجور که اون با آبروی ما بازی کرد!
-تو گه خوردی،خیلی مرد بودی جلوی خواهرتو میگرفتی این دختره بیچاره باید تاوان بی حیایی فرحناز رو بده؟هان؟همه رو میتونی گول بزنی خودتو چی؟همین فردا میری پیش آقام میگی نمیخوایش صیغه رو پس بخونن!
آتاش پوزخندی زد و گفت:-من از خدامه فعلا که این مثل کنه چسبیده به من هرجا میرم دنبالمه!
-منظورت چیه؟
گوشام کر شده بودن،الان بود که آتاش آبرومو جلوی اورهان ببره و اونوقت همونجور که گفته بود برای همیشه از چشمش میرافتادم،دستم دیگه تحمل سنگینی وزنمو نداشت،صدای آوان که داد زد:-داداش...زن..داداش افتاد،توی گوشم زنگ خورد و دیگه چیزی نفهمیدم... با برخورد قطرات آب به صورتم آروم چشمامو باز کردم،هنوز گیج بودم،نگاهی به اطرافم انداختم اصلا نمیدونستم کجام یا چه اتفاقی برام افتاده،خواستم سر جام بشینم که با دردی که توی سرم پیچید دوباره سر روی بالش گذاشتمو چشمامو بستم،صدای باریک سهیلا توی گوشم پیجید:-انگار به هوش اومد اورهان!🌳🌳🌳🌳
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻