#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنوددوم
لب باز کردم چیزی بگم که مراد و سکینه وارد شدن عمه با دیدن سکینه متعجب گفت:-چه خبر شده اینجا چیکار میکنی؟
به جای اون مراد گفت:- آقا همه چیز رو فهمیدن،نمیدونم یکهو چشون شد،افتادن کف حیاط،زبونم لال مثل... مثل...
مراد هنوز جملشو کامل نکرده بود که عزیز از حال رفت و زنعمو بی توجه به اون دوید سمت مهمونخونه و سکینه هم به دنبالش!
همه توی مهمونخونه جمع شده بودیمو زل زده بودیم به سکینه که نا امید مشغول معاینه عمو بود،عمه عزیز رو توی اتاق بغل برده بود و سعی داشت آرومش کنه:-حرف بزن دیگه سکینه چرا دست دست میکنی؟بگو ببینم چه بلایی سرش اومده؟دوا بده هر کاری میخوای زودتر بکن!
-خانوم جان چطوری بگم اما کاری از من ساخته نیس،خان به رحمت خدا رفتن!
با شنیدن این جمله اشکام شروع کرد به ریختن نمیتونستم دیگه لحظه ای اونجا بشینم همه اینا تقصیر من بود،نه تقصیر آتاش بود دعا میکردم هر جا که هست به سرنوشت عمو دچار شده باشه،پا گذاشتم توی حیاط و با دیدن آقام که با ترس به سمتم میومد شدت گریه هام بیشتر شد میون هق هقام لب زدم:-آقاجون عمو مرد!
گوشه مهمونخونه قمبرک زده بودم مثل بقیه اعضای عمارت هیچکس دیشب نخوابیده بود و اصلا تو حال خودش نبود و از همه بدتر وضعیت عزیز بود که چند دقیقه ای یک بار اینقدر گریه میکرد که از حال میرفت و دوباره وقتی به هوش میومد اولین خواستش دیدن عمو اتابک بود،هیچ وقت تا الان عزیز رو اینقدر عاجز ندیده بودم همیشه برام سمبل غرور بود،دیشب مراد تموم مردای آبادی رو خبر کرد و همه باهم جنازه عمو رو بردن امامزاده تا وقتی آفتاب بیرون زد مراسم خاکسپاریشو انجام بدیم،نگاهی به اردشیر که بی تفاوت تر از همیشه نزدیک در مهمونخونه نشسته بود و با چوبی که دستش بود لای دندوناشو تمیز میکرد انداختم،چقدر از نظرم چندش آور بود انگار یه ذره هم از مردن پدرش ناراحت به نظر نمیرسید،اصلا چرا باید ناراحت میبود قرار بود تموم اختیارات عمارت بیفته دست اون،مطمئن بودم عزیز هم از این بابت راضی نیست اما شاید به خاطر زیر پا نذاشتن وصیت عمو با قضیه کنار بیاد،به نظرم پدرم از همه لحاظ بیشتر به درد خان بودن میخورد تا اون،هنوز از دیشب صدای هق هقش تو گوشم بود اولین بار بود که میشنیدم داره گریه میکنه و دیشب به معنای واقعی خم شدن کمرشو دیده بودم،برعکس عزیز و عمه و آقام ،زنعمو بود که گریه میکرد خودشو میزد اما حس میکردم بیشتر عصبانیه تا ناراحت و میدونستم همه چیز رو از چشم من میبینه اما در واقع پسرش مسبب تموم این قضایا بود اگه اون با دختر خان کاری نداشت شاید همه چیز جور دیگه ای میشد،حتی ازدواج سحرناز که زنعمو برای کم نیاوردن از من به زور زر ترتیبشو داده بود،با نیشگونی که آنام از دستم گرفت از فکر بیرون اومدم:-دختر پاشو دنبالم بیا!🌻🌻🌻🌻🌻
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
از من رمیــده ئی و
منِ ساده دل هنـــوز
بی مهری و جفای تو
بـاور نمـی کنــم!
دل را چنان به مِهر تو
بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبــــرِ
دیگـــر نمـــی کنــم!
#فروغ_فرخـــزاد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
تو را فراسوی انتظار می خواهم
آن سوتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم
که دیگر نمی دانم
از ما دو تن
کدامیک غایب است ...
#پل_الوار
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
آری شکست خورده ام اما، گلایه نیست!
آری شکست خورده ام اما صلاح بود...
گاهی طریقِ اوج گرفتن صعود نیست؛
یوسف اگر عزیز شد از لطف چاه بود...
#امیرحسین_اثناعشری
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگشانزدهم
روز قيامت شده است و همه مردم براى حسابرسى جمع شده اند.
هر كسى در فكر است كه آيا نجات خواهد يافت؟
در اين ميان صدايى به گوش مى رسد: "خدايا! مرا تحريف كردند".
اين صداى كيست؟ اين قرآن است كه به نزد خدا شكايت مى كند كه چگونه آيات مرا تحريف كردند.
صداى ديگرى مى آيد: "خدايا! به من اعتنا نكردند". اين صدا از كيست؟ اين مسجد است كه شكايت مى كند. مسجدى كه در محلّى بوده و اهل محل به آن توجّهى نمى كردند و براى خواندنِ نماز در آن جا حاضر نمى شدند.
خدايا! احترام مرا نگرفتند. من از مردمى كه اطراف من بودند، شكايت مى كنم. خداوند سخن آن مسجد را مى شنود كه چگونه از بى توجّهى مردم گله مند است.
اى خدا! من خانه تو بودم و اين مردم حرمتِ خانه تو را نگاه نداشتند.
صداى ديگرى هم به گوش مى رسد: "خدايا! خون ما را به ناحق ريختند". اين صداى اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)است.
مگر پيامبر در مورد خاندان خويش به امّت اسلام توصيه زيادى نكرد امّا امّت مسلمان، بعد از وفات پيامبر به خاندان وحى، ظلم زيادى كردند.
دوست من! قرآن، مسجد و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) از امّت اسلام شكايت خواهند نمود.
از اين روايت معلوم مى شود كه قرآن، مسجد و اهل بيت(عليهم السلام) سه ركن اساسى در مكتب اسلام هستند.
ما بايد به اين سه ركن توجّه داشته باشيم و هرگز در مورد آنها كوتاهى نكنيم.
نكند قرآن در زندگى ما كم رنگ شود كه در اين صورت روز قيامت از ما شكايت خواهد كرد.
نكند كه مسجد را فراموش كنيم و گرفتار شكايت او در روز قيامت شويم. نكند با معارف اهل بيت(عليهم السلام) بيگانه شويم.
🌴🌴🌴🌴🌴
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فاصله تان را با آدم ها رعایت کنید؛
آدم ها یکدفه می زنند روی ترمز؛
و آن وقت شما مقصری …!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
وقتى با یک دست
نقاب هایشان را نگه داشته اند
و با دست دیگر
کلاه بر سرم مى گذارند
انتظار زیادیست
که بخواهم نوازشم کنند…!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
واقعا چه فایده؟
بالای خط فقر باشی و زیر خط فهم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
خیلی وقت است کات گفته ام
ولی تو همچنان برایم بازی میکنی!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
آدما خوبن تا وقتی بهتر از تو گیرشون نیاد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
گرگ همان گرگ است
شغال همان شغال
و بین این همه حقیقت
تنها آدم است که آدم نیست !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻