#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدچهلهشتم
انگار دامادتم خوب تربیت نشده بود،که ناموس مردم رو از عروسیش فراری داد و دخترتو با لگد از خونش پرت کرد بیرون!
تاوانت همین دختره ارسلان همین که تا آخر عمر آیینه دقت بشه برام کافیه،حالا بگرد برای دختر خودت شوهر پیدا کن،نه سحر ناز من،خدا رو شکر بودمو این روز رو به چشم دیدم خار و خفیف شدنت رو هم میبینم همین امروز و فرداس که کل ده بفهمن دخترت رو مثل یه تیکه آشغال پس فرستادن!
با این حرفای زنعمو انگار زمان برای چند لحظه متوقف شد،نگاه آقام چرخید به سمت من ابروهاش بیشتر و بیشتر در هم میشد،تموم بغضمو ریختم تو چشمام،نگاهی به سر و وضعم و پای دستمال پیچی شده ام انداخت و برگشت به سمت اورهان و یقه پیرهنشو گرفت توی دستش و عصبی داد کشید:-این زن چی میگه پسر؟برادرت سر دخترم چه بلایی آورده که حتی ترسیده خودش بیاد و با من حرف بزنه!
اورهان دستای آقامو آروم گرفت توی دستاش و سر به زیر انداخت و گفت:-توضیح میدم ارسالان خان به خدا اونطوری که این زن میگه نیست!
-کور که نیستم پسر دارم حال و روز دخترمو میبینم،کتکش زده نه؟بعد از مردن اردشیر بهش گفتم حالا که دخترمو عقد نکردی بیارش خواهرتو ببر،گفت خاطرشو میخواد،گفت خوشبختش میکنه گفت به چشم امانت بهش نگاه میکنه،دم از غیرت و مردونگی و ناموس میزد حالا کجاس تو حجله ی دختر دیگه ای نشسته؟
من خواهرتو با نوه برادرم با احترام تحویلش دادم تا مبادا از مرگ شوهرش شوکه بشه و بلایی سرش بیاد حالا اینجوری باید جواب منو بده؟یالا راه بیفت باید بریم ده بالا میخوام با خودش حرف بزنم!
-خان همه چیز پیچیده شده اینجوری نیست که فکر میکنی،آتاش دخترتونو برای صلاح خودش طلاق داد!
-چی میگی پسر،این که آبروشو برده صلاحشه؟اگه نمیخواست به خودم میگفت میومدم و با عزت و احترام دخترمو برمیگردوندم قدمش روی چشمم ،فکر کردی به خاطر آبروم رضایت میدم خاری به پاش بره؟اما باید به خاطر بی احترامی که بهش کرده و بلایی که سرش آورده حساب پس بده!
-خان به علی قسم آتاش خودش میخواست بیاد و ازت معذرت خواهی کنه اما...
-تا الان هر چی سکوت کردم فقط به خاطر خوشبختی دخترم بود به خاطر اینکه رفتار تند من سر دخترم خالی نشه نکنه خیال کردین ازتون ترسی دارم؟هان؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
384.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سپاس از حضور شما عزیزان
شبتون بخیر
⭐️🌙🌟✨
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
#یا_مهدی(عج)
بر گِل نشسته ایم بدون حضورتان
ای ناخدای کِشتی طوفان زده بیا...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدچهلنهم
اورهان دستش رو روی شونه آقام گذاشت با لحنی آروم رو بهش گفت:-نه خان اینطور نیست که فکر میکنین به علی قسم اینقدر که صلاح این دختر برای شما مهمه برای ماهم هست آروم باشین تا همه چیز رو براتون توضیح بدم!
آقام با عصبانیت دستشو پس زد:-تو و اون برادرت خیر صلاح دختر منو میخواین یا آقاتون؟
همینجوری با بی احترامی دخترمو برگردونده لابد قراره بعد از اینکه چند صباح رو با اون یکی زنش سپری کرد بیاد و دست دخترمو بگیره و دوباره ببره توی همون خراب شده؟از اولم شرط بر این بود که حق نداره سر دختر من هوو بیاره،نکنه آقات حالا که دخترشو پس گرفته زده زیر قول و قرارش؟اینطور باشه همین امروز آدم میفرستم خواهرتو برگردونن و تا وقتی موهاش رنگ دندوناش سفید شه باید بمونه و از نوه برادرم مراقبت کنه درست مثل یه زن بیوه با آبرو!
اورهان دستی به صورتش کشید و زیر لبی گفت:-خان مثل اینکه متوجه نشدین، قرار نیست دیگه دخترتون به اون عمارت برگرده!
به اینجا که رسید توی آغوش گلناز فرو رفتم بدنم میلرزید چهره آقام رفته رفته قرمز تر میشد و فشار دستای مشت کرده اش بیشتر،برگشت به سمتم و زل زد توی چشمام:-این چی میگه دختر؟چرا قرار نیست برگردی؟نکنه تو خطایی کردی و بیرونت کردن؟
چشمای عصبی آقام زبونم رو لال کرده بود:-حرف بزن دختر،بگو چه خبر شده اگه کاری نکردی میرمو جنازشو میندازم توی حجلش!
-آقا...آقاجون به خدا قسم من کاری نکردم،آتاش هم مقصر نیست خودم...
-خودت چی دختر؟نکنه فرار کردی؟بگو از چیزی نترس!
دست جلوی صورتم گذاشتمو با گریه لب زدم-نه آقاجون منو آتاش طلاق گرفتیم!
آقام چند ثانیه ای سکوت کرد،وحشت زده دستمو از جلوی صورتم برداشتمو به چشمای خشمگینش که روی لبم ثابت مونده بود نگاهی انداختم فکش لحظه به لحظه منقبض تر میشد و هر لحظه احتمال میدادم که سیلی محکمی در گوشم بخوابونه که اورهان مقابلم ایستاد:-خان اتفاقی نیفتاده ازدواج این دو نفر از اولم اشتباه بود حالا خودشون هم به این نتیجه رسیدن!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻