#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدبیستدوم
سرمو از بغلش بیرون کشیدمو چند بار پشت سر هم پلک زدم!
لبخندی زد و سعی کرد از اون حال و هوا بیرونم بیاره،نگاهی شیطنت آمیز بهم انداخت
با شیطنت گفت: -اگر قرار باشه با همین لحاف راست راست بگردی گمون نکنم بتونم تحمل کنم!
لبخندی زدمو با خجالت لحاف رو بیشتر دور خودم پیجیدم،دستشو آروم روی گردنم کشید: -بلند شو لباساتو بپوش باید بریم جایی؟
متعجب لب زدم:-کجا؟
پاشو دیگه سوال نپرس از دیشب تا الان دارم ناز و نوازشت میکنم انگار که بچه به سرپرستی گرفتم نه زن!
غرغر کنان اینارو گفت و بلافاصله از در بیرون رفت!
با یادآوری اتفاقات دیشب لب به دندون گزیدمو با خنده مشغول پوشیدن لباسام شدم!
موهامو گیس کردمو روسریمو زدم سرم و از کلبه زدم بیرون و با دیدن اورهان که مشغول جمع کردن هیزم بود نزدیک شدمو پرسیدم:-کمک نمیخوای؟
هیزم ها رو همون پای کلبه رها کرد و دستمو کشید به دنبالش و به سمت پشت کلبه قدم برداشت...
چند قدم مونده بود به پشت کلبه چشمم به حصیر پهن شده روی زمین افتاد!
با دیدن سینی وسطش یه تای ابروم بالا رفت،متعجب رو کردم سمت اورهان و خواستم چیزی بگم که زودتر از من گفت:-اون موقع که ترسیده بودی نکنه تنهات گذاشته باشم داشتم اینارو برات مهیا میکردم،از این روستاییهای اطراف گرفتم!
عطر نون تازه و کره محلی معدمو تحریک میکرد،لبخندی از سر تشکر بهش زدمو سریع خودمو رسوندم به حصیر و یه تیکه از نون داغ رو برداشتم و با کره طعمش دادم شاید اون لحظه از معرکه ترین ترکیب غذایی عمرم بود که هروقتم بگذره طعمش زیر زبونم حس میکنم!
با دهانی پر به اورهان چشم دوختم:-خیلی خوشمزس،بیا دیگه مگه تو نمیخوری؟
با ذوق نگاهی بهم انداخت و کنارم روی حصیر جای گرفت:-دیدن غذا خوردن تو خیلی لذت بخش تره!
با خجالت سرمو پایین انداختم:-اینجوری نگام میکنی چیزی از گلوم پایین نمیره!
نگاهی به لپهای پرم انداخت و خنده ی کوتاهی کرد و با دستمال کنار دستش در ظرف مسی که روی آتیش قرار گرفته بود رو برداشت،بوی شیر تازه ای که ازش خارج میشد هر رهگذری رو مست میکرد،دستی برد و قاشق رو برداشت و مشغول هم زدن شد!
تکیه بزرگی نون برداشتمو کره مالیدمو گرفتم به سمتش:-تا کی اینجا میمونیم؟
نفسی بیرون داد و لقمه رو از دستم گرفت:-تا هر وقت تو بخوای بهت که گفتم اینجا دیگه مال توئه هم این کلبه هم زمینای اطرافش،چند وقت دیگه باید خودت بیای سر زمین و اینجا رو بیل بزنی!
دست از جویدن کشیدمو با چشمای گشاد شده بهش خیره موندم:-اما من که بلد نیستم!
نگاهی به چهره متعجبم انداخت و خندید:-نترس یادت میدم،دوست داری یاد بگیری؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴🌙☀️هر غروبی را طلوعی است...
🍃🌴🌙طلوعِ زیبای ماه در افقِ دریا👌😍.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Fereydoun Asraei - Ey Eshgh (320) (1).mp3
8.55M
🎧🎤❣🎼☀️آوای بسیار زیبای : ای عشق...
🎧🎤فریدون آسرایی...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
زیباترین چشم ها از آن کسی است که تو را با مهربانی می نگرند🔷🔷
#دلانه
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
گاهی اگر یک دوستت دارم را ثانیه ای به تاخیر اندازی، سال ها دیر می شود❤️❤️
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🏔🏕📹☀️آوای زیبای زندگی👌😍.
🍃🏔🏕☀️آوایی برای مادر ...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
به دعوت امام رضا عليه السّلام تشریف بیارید کانالش⤵️⤵️⤵️
http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی باشی نیای تو این کانال🤔🤔🤔 بعیده