eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیز سلام کسانی که نامشون از قلم افتاده فقط به لیست کانال زیر اضافه می‌شود⤵️⤵️ 🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
و ⚠️ 📛بزرگی‌میگفت⇣ هروقت‌خواستی‌گناه‌کنی‌یک‌چوب‌ کبریت‌رو،روشن‌کن‌و‌زیر‌یکی‌از‌انگشتات بگیر...‼️ ⭕️اگه‌تحملش‌روداشتی‌بروگناه‌کن♨️ 🔥میدانیم‌که‌آتش‌جهنم‌هفتادبارازآتش دنیاشدیدترهست🔥 💢پس‌چراوقتی‌تحمل‌آتش‌دنیارانداریم‌ به‌این‌فکرنمی کنیم‌که‌خودراازآتش‌جهنم‌ نجات‌دهیم⁉️ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام حسين عليه السلام: قويترين فرد در ايجاد ارتباط كسى است كه با كسى كه از او بريده رابطه برقرار كند 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌸❣همسرانه‌ها: 🍃🕊🌸❣نماهنگی بسیار شاد وزیبا وپر محتوا 👌😍... 🍃💫🎼🌷با آوای حسین حقیقی 🍃🌸❣آرامشِ توخنده های من... 🍃🌸❣دلای دریایی... چشای اهورایی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
اسامی برندگان چهاردهمین مسابقه ⤵️⤵️ 5_زهره داردان از جهرم 14_ فاطمه گنجی زاده از شیراز 21_خدیجه پشام 50_ میترا سادات حجتی شیراز ضمن تشکر از همه ی دوستان شرکت کننده از دوستان عزیز برنده خواهش می‌کنم شماره کارت تون رو به آیدی زیر ارسال کنید ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
خانم خدیجه پشام مبارکتون باشه🌹🌹🌹🌹
اینم هدیه خانم حجتی مبارکشون باشه🌹🌹🌹
اینم هدیه شرکت کننده ی شماره ۱۴ مبارکشون باشه🌹🌹🌹
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💫الهی... ☃️درسڪوت شب ❄️تمام سختی ☃️روزمان را به تو می سپاریم ❄️سلامت را ارمغان ☃️فردای من و دوستانم کن ❄️و همزمان ☃️باطلوع آفتاب فردایت، ❄️هدیه ای الهی ازنوع آرامش ☃️خودت به زندگی ❄️همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا ☃️❄️ 🌸🍃 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
✴️ السَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللهِ في أرضِه    سلام بر تو اي باقي‌ نهاده‌ي‌ خدا در زمین 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚  در حالیکه قلبم به شدت میتپید قدم هامو به سمت اتاق سهیلا تند تر کردم،از فکر اینکه بلایی سر بچه ها آورده باشه بغض گلومو میفشرد،خوب میدونستم این بچه ها چقدر برای اورهان با ارزشن و جاشون اصلا کنار سهیلا امن نیس... ممکن بود هر آن بزنه به سرش و تموم خشمش رو سر جسم ظریف و بی دفاع اونا خالی کنه!! هر چند من زورم بهش نمیرسید و با حالی که عصمت ازش تعریف میکرد میترسیدم بهم حمله کنه و بلایی سر بچه ی توی شکمم بیاره به همین خاطر باید تا اومدن اورهان صبر میکردم! با این فکر قدم هامو آهسته تر کردم،چند قدمی اتاقش بودم که با شنیدن صدای گریه هاشون ایستادمو نفسمو پر صدا بیرون دادمو به خودم تشر زدم: -مگه دیوونه شدی آیسن؟این فکر و خیالا چیه میکنی؟ مگه مادری میتونه خودش بچه ی خودش رو از بین ببره؟ حتی منی که هنوز بچمو به چشم ندیدم هم از فکر اینکه روزی خاری به پاش بره دیوونه میشم،اصلا کی میتونه به بچه هایی به این معصومی آسیبی وارد کنه! حتی خان هم با تموم این مردونگیش جرات همچین کاری نداشت و آوان رو بزرگ کرده بود! پشیمون از رفتارم خواستم به سمت اتاق خان قدم بردارم که با قطع شدن صدای گریه ی بچه ها دوباره بند دلم پاره شد و اینبار با ترس بیشتری نزدیک شدم و گوشم رو به در اتاق چسبوندم جز ناله ای خفیف که مطمئنم صدای خود سهیلا بود صدای دیگه ای به گوشم نرسید! ترسم بیشتر شد چرخیدم و نگاهی به در اتاق خان انداختم که تازه به عصمت اجازه ورود داده بودن! لبی به دندون گزیدمو از لای در نگاهی به داخل انداختم کمی طول کشید چشمم به تاریکی فضا عادت کنه و با دیدنش در حالیکه با گریه داشت به بچه اش شیر میداد کمی خیالم راحت شد خواستم سرم رو از در جدا کنم که با یاد آینا چشمام تا آخرین حد گشاد شد! مطمئنن اونی که بغلش گرفته بود و داشت بهش شیر میداد لیلا بود پس چرا صدای آینا قطع شد چشم چرخوندم توی اتاق اما خبری از بچه نبود،خودم الان صداشو شنیده بودم... همینجور که با دقت داشتم تموم زوایای اتاق رو میپاییدم با دنبال کردن دست سهیلا که به متکایی که کنارش افتاده بود فشار وارد میکرد از فکر اینکه آینا رو خفه کرده باشه از در فاصله گرفتمو جیغ بلندی کشیدم! سهیلا که با صدای جیغ من انگار تازه به خودش اومد بود شروع کرد به داد کشیدن و بلند بلند گریه کردن... جرات نزدیک شدن به اتاقش رو نداشتم نگاهم افتاد به اورهان که با قدم هایی بلند نزدیک میشد و نگاهی به سر و وضعم انداخت و وقتی مطمئن شد بلایی به سرم نیومده وحشت زده پرسید: -چه خبر شده؟ نفسم یاری نمیکرد چیزی بگم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با دست لرزونم به سمت اتاق سهیلا اشاره کنم! مسیر دستمو دنبال کرد و سریع داخل اتاق شد و گیج و گنگ دستای سهیلا رو محکم توی مشتش گرفت:-چه مرگته باز شروع کردی جیغ و داد راه انداختن! کم کم تموم عمارت دور اتاق سهیلا جمع شدن و گلناز با چشمای گشاد شده دست یخ زدمو توی دستاش گرفت:-چی شده خانوم جان؟چرا رنگتون مثل گچ شده؟بچه خوبه؟اون عفریته باز کاری کرده؟ با شنیدن این حرف به خودم اومدم و پا گذاشتم توی اتاق و بی توجه به اورهان که هنوز داشت از سهیلای به جنون رسیده بازپرسی میکرد متکا رو کنار زدم و با دیدن چهره کبود آینا که با چشمای باز و معصومش به سقف زل زده بود دلم زیر و رو شد،همونجا نشستمو زدم زیر گریه:-چیکار کردی سهیلا؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻