#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتصدسیام🌺
رو به روی اتاقی ایستاد و قبل از اینکه من سوال دیگه ای بپرسم ضربه ای به در کوبید و خدمتکاری از اون طرف در رو باز کرد،تعجب کردم اینا حتی جلوی در اتاقاشونو نگهبان داشتن؟
با باز شدن در و فشار دست عمه پشت سرم داخل شدم،متعجب نگاهی به اطرافم انداختمو چشمم روی خان که روی تخت خوابش نشسته بود ثابت موند!
گمونم یکبار توی بچگی دیده بودمش زمانی که برای مراسم زنعمو بالی اومده بود زیاد چهره اش خاطرم نبود اما مشخص بود حسابی لاغر و نحیف شده،حتما به خاطر بیماری بود که عمه ازش حرف میزد شاید هم به همین خاطر بود که هیچ وقت عمارت ما نمیومد:-بفرما بشین دخترم!
با اشاره دستش روی صندلی که کنار تختش بود نشستم.
هنوزم معذب بودم،آخه با مردی که فقط یکبار اونم توی بچگی دیده بودمش چه حرفی باید میزدم،با خجالت سلامی کردمو سر به زیر انداختم:-شنیدم از عمارت اورهان خان میایی،دختر کوچیکشی درسته؟
سری به نشونه مثبت تکون دادم!
-هنوزم همونجا زندگی میکنین؟کنار عمو و عموزادت؟
نگاهی به عمه که داشت از حرص پوست انگشتاش رو میکند انداختمو دوباره سر تکون دادم!
جدی لب زد:-اصلا بلدی حرف بزنی یا فقط سر تکون میدی؟
با ترس گفتم:-نه بلدم،معذرت میخوام،یعنی ببخشید!
دستش رو گذاشت روی دستمو با خنده گفت:-نترس شوخی کردم،تو هم مثل دخترم گلناز...
-فرحناز خاتون بگو یه استکان چایی برای عروسمون بیارن حتما خسته راهه!
عمه با حرص نگاهی به خان انداخت و قدم برداشت سمت در،با رفتنش خان با اشاره دست از خدمتکارش خواست تا خارج بشه،از تماس دست خان با دستم زیاد خوشم نیومده بود اما با خالی شدن اتاق سریع دستش رو پس کشید و گفت:-گفتی با عموزاده هات توی یه خونه زندگی میکنی؟
-بله خان!
آرات رو هم میبینی؟
از آومدن اسمش بغضم دوباره برگشت،سری تکون دادموگفتم:-بله!
آهی کشید و گفت:-لابد الان مردی شده برای خودش،چندباری براش پیغوم فرستادم بیاد به دیدنم اما انگار زیاد از من خوشش نمیاد که حتی جواب یکیشونم نداده،حقم داره من برای خودش و مادرش کم گذاشتم،اما باور کن نمیخواستم اینطوری بشه،اگه دیدیش حتما بهش بگو یه سر بیاد پیشم،میخوام قبل از مردنم ببینمش....
با داخل شدن دوباره عمه، خان دوباره دستش رو روی دستم گذاشت و گفت:-ان شاالله کنار پسرم خوشبخت بشی دختر!
-ممنونم خان!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_یازدهم
اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ، وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ، وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ، بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
@hedye110
AUD-20220407-WA0012.mp3
4.07M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء یازدهم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
@hedye110
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف
طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست
اِعتقاد هــر ڪسی باشد برایش محتــرم
سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدراست
@hedye110
میزنم سبزه گره تاگره ای واگردد
سالمان سال ظهور گل زهرا گردد
میزنم سبزه گره نیتم اینست خدا
یوسف گمشده ی ارض و سما برگردد
میزنم سبزه گره سبز شود دست دعا
وانکه رفتست زدستم به دعا برگردد
غیبت یار سفرکرده بلایی ست عظیم
عاشقان سبزه ببندید که یار برگردد
روز جمعه است بیاید فقط یک امروز
به دعادست برآریم که تابرگردد.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتسینهم🪴
🌿﷽🌿
امشب، شبِ چهارشنبه، شب نوزدهم ماه رمضان است و شب قدر. شبى كه درهاى آسمان به روى همه باز است و خدا گناه گنهكاران را مى بخشد. يادم رفت بگويم كه امشب، شب هفتم بهمن ماه است، شب هاى طولانى زمستان، بهترين فرصت براى عبادت است.
در اين ايّام، عدّه اى از مردم در مسجد اعتكاف كرده اند. در ميان آنان، ابن ملجم و دوست او; شبيب به چشم مى خورند، آنها اعتكاف را بهانه كرده اند تا بتوانند سه روز به راحتى در مسجد بمانند و به دنبال فرصت مناسب باشند.
اكنون على(ع) به سوى خانه اُم كُلثوم مى رود، هر شب على(ع)، مهمان يكى از فرزندانش است، امشب هم نوبت اُم كُلثوم است. او براى پدر سفره افطارى انداخته است.35
اُم كُلثوم پشت درِ خانه ايستاده است، او منتظر آمدن پدر است. بعد از لحظاتى پدر مى آيد.
خيلى خوش آمدى پدر!
اُم كُلثوم با خود مى گويد چقدر خوب است كه پدر زود افطار كند، او روزه بوده است. خدا كند سفره مرا بپسندد.
على(ع) نگاهى به سفره مى كند، سرش را تكان مى دهد و با چشمان اشك آلود به دخترش مى گويد:
ــ دخترم! باور نمى كردم كه مرا چنين ناراحت كنى!
ــ پدر جان! مگر چه شده است؟
ــ تا به حال كى ديده اى كه من بر سر سفره اى بنشينم كه در آن دو نوع خورشت باشد؟ من افطار نمى كنم تا تو يكى از اين خورشت ها را بردارى!
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در عمق تو مینشینم و
تو را از نفس خود انباشته میکنم...
هر قدر دردآور باشد...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر 🌹🌹🌹
💫🌟⭐️🌙
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110