┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
این جـهان را بےبهاری تا بہ ڪے
شیـعیـان را بیـقرارے تا بہ ڪے
ڪے میایـے با ڪدامیـن قافـلہ
مهدیا چشم انتـظارے تا بہ ڪے
#نذر_فرج_۵_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_به_حق_زینبکبری
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستسیپنجم 🌺
نیم نگاهی به آنام انداختم ترس از توی نگاهش پیدا بود،ترسی که منم داشتم،اگه باز برگرده چی؟
اگه به فکر انتقام بیفته؟
-نمیشه اورهان خان نمیتونی به همین راحتی از خونش بگذری،اینجوری زن ها دیگه از شوهراشون حساب نمیبرن،مگه غیرت نداری،اگه من بودم الان سرش رو گذاشته بودم روی سینه اش تا دیگه از این غلطا نکنه!
با این حرف جمعیت هم صدای مرد شروع به هم همه کردن و عمو آتاش نزدیک آقام شد و چیزی در گوشش گفت اما آقام دوباره عصبی تر از قبل داد کشید:
-من دستم رو به خون همچین آدم کثیفی آلوده نمیکنم،این آدم برای من ارزش مردن هم نداره،به علاوه نمیخوام دخترم تموم عمرش عذاب بکشه که آقاش قاتل مادرشه،همین که گفتم!
-اورهان خان اون دختر که دختر شما نیست،حرامزادس،خون اون مردیکه بی شرف تو رگ هاشه!
هنوز حرف مرد تموم نشده بود که آقام عصبی به سمتش حمله برد و یقه پیرهنش رو اسیر مشتاش کرد:-از این به بعد کسی راجع به ناموسم حرفی به زبون بیاره میدم همینجا گردنش رو بزنن،هر کسی میخواد باشه،فهمیدین؟
با این حرف همه ترسیده عقب کشیدن،آقام دستی روی پهلوی زخمیش گذاشت و با صدایی که از خشم دو رگه شده بود داد کشید:-فردا اون مردیکه بی شرف رو هم تحویل آژان ها میدم باید تموم عمرش گوشه هلفدونی بمونه و زجر بکشه مردن براش کمه...
فقط به خاطر اینکه تموم این سال ها زندگی رو به کام پسرم زهر کرده وگرنه بی آبروییش با این زن برام هیچ ارزشی نداره،همونطور که این زن برام بی ارزشه!
والسلام حالا اگه به چیزی که خواستین رسیدین میتونین برین خونه هاتون و از غیرت نداشته من حرف بزنین اما کلمه ای از ناموسم به زبون بیارین نشونتون میدم غیرت یعنی چی!
هنوز حرف آقام تموم نشده بود که صدای مردی از میون جمعیت بلند شد:-شاید تو ازش بگذری اورهان خان اما ما نمیگذریم!
اینو گفت و سنگی به سمت سهیلا پرتاب کرد و بقیه رعیت هم پشت بندش سنگ های ریز و درشتی که آماده کرده بودن یکی یکی انداختن و با بیل و سنگ افتادن به جون سهیلا و تا آقامو کارگرا خواستن جلوی رعیت رو بگیرن سهیلا غرق در خون جلوی در مهمونخونه افتاده بود!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستسیششم 🌺
وقتی مردنش رو به چشم دیدن همه با هم حمله بردن سمت طویله و با بیل و چوب به دیوارا و درش میکوبیدن و با هر زوری که بود داخل شدن و حسین رو کشیدن بیرون و پیت نفتی روی سرش خالی کردن و وسط عمارت به آتیش کشیدنش،همه اینا توی چند ثانیه اتفاق افتاد تموم تنم از ترس داشت میلرزید که با دستی که روی چشمام قرار گرفت به سمت آنام سر چرخوندم:
-نگاه نکن دختر بیا اینطرف!
وحشت زده بهش چسبیدم و از گوشه چشم نگاهی به آقام انداختم دستش رو گذاشته بود جایی که چاقو خورده بود و به کارگرا دستور میداد تا جمعیت رو کنترل کنن،با شنیدن صدای داد و فریاد حسین که داشت میون آتیش میسوخت دست روی گوشام گذاشتمو چسبیدم به آنام،ترسیده بودم تا به حال همچین چیزایی به عمرم ندیده بودم،حدود نیم ساعتی گذشت که کم کم صدا ها پایین اومد و انگار عمارت خالی شد،آنام از جا بلند شد و شتاب زده به سمت حیاط و آقام دوید و کنارش روی زمین نشست،آقام تکیه اشو داده بود به ستون روبه روی مهمونخونه و به جنازه خاکستر شده حسین نگاه میکرد، بوی گوشت سوخته خاطرات کلبه آیاز رو توی ذهنم تداعی میکرد و با فکر کردن بهش از اینکه این مرد مرده بود خدا رو شکر کردم...
درسته جون لیلا رو نجات داده بود اما به نظرم حقش همین بود این آدم تموم سالای حوونی پدر و نادر و کودکی برادرم رو به کامشون تلخ کرده بود!
نگاهم سر خورد گوشه حیاط و جنازه سهیلا که کت آقام صورتش رو پوشونده بود،عمو آتاش نزدیک آقام شد و دستش رو روی شونه اش گذاشت:
-بهت که گفتم این مردم بدون خونریزی آروم نمیشن،نباید میذاشتی کار به اینجا ها بکشه،خدا رو شکر که آسیبی به لیلا و بقیه نرسوندن،دیگه بهش فکر نکن این زن و مرد حقشون بود بدتر از این ها مجازات بشن یالا مرد پاشو الان موقع ماتم گرفتن نیست!
اینو گفت و زیر بازوی آقامو گرفت و هر دوباهم راهی مهمونخونه شدن!🌺
با رفتنشون نگاهی به ننه حوری انداختم که روسری جلوی دهنش گرفته بود و مات برده به جنازه سهیلا خیره خیره نگاه میکرد کم کم نزدیک شد و کت رو کناری زد و با نگاه کردن به صورتش با وحشت سر چرخوند و گفت:-بسم الله ببین چه به روزش آوردن،هر چند حقش بیشتر از اینم نبود دختره ی نمک به حروم از اون اجنه ای که دنیا آورده بود باید میفهمیدیم چه گناهی کرده!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
نذر امام رضاع❤️✌️
بسم رب الرضا. السلام علیک یا امیرالمومنین .السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. عرض سلام خدمت همه شما ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام .در ایام دهه کرامت و در آستانه ولادت معین الضعفاء حضرت امام رضا علیه السلام در تدارک مقدمات برگزاری اردو زیارتی آموزشی رضویون منتظر(ممتازین دوره آموزشی سبک زندگی رضوی خورشید ولایت )هستیم. قصد داریم تا تعدادی از نوجوانان جنوب کرمان دیار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را به نیابت از این شهید خادم الرضا علیه السلام که تعدادی از آنان زیارت اولی یا زیارت کمتری هستند را در ایام عیدغدیر خم به مشهد مقدس اعزام کنیم .از آنجا که مخارج این اردو آموزشی و زیارتی زیاد هست و مقدورات ما کم. از شما نیکوکاران مهربان و کلیه گروه های خیریه ای که قصد کمک به این اردو را دارند میتوانند با مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️ تماس حاصل نمایند .
شماره تماس مرکز نیکوکاری :
۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ
۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک
شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز هزینه
۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱
خوب بودن 💵 زیادی نمیخواد، فقط یه ❤️ بزرگ میخواد.....
شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید.
پروردگارا..... دعای خیر و مستجاب اهل بیت علیهم السلام و نیازمندان را بدرقه همه کسانی که در این طرح های خداپسندانه شرکت میکنند نصیب بفرما.....آمین
ان شالله
زیارت امام رضاع #
مرکز سردار دلها #
کمک به کار فرهنگی #
ثواب #
نیازمندان جنوب #
May 11
Hamed Zamani Ft Abdolreza HelaliHamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Emam Reza2.mp3
زمان:
حجم:
5.17M
یکی که دلش شکسته گوشه صحنت نشسته
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلامبرحسین
#سلامبرامامرضا
#عاشقانهامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
Hamed Zamani Ft Abdolreza Helaliحامد زمانی امام رضا.mp3
زمان:
حجم:
6.01M
کبوترم هوایی شدم حامد زمانی و عبدالرضا هلالی
──┤ ♩♬♫♪♭ ├───
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊