eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سرشد بہ‌شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪہ از این در برانیَم براے تو بیدار مےشوم اے همہ‌ے زندگانیم @hedye110
🍀 💜 🌺 نفس توی سینه ام حبس شد شوک زده از جا بلند شدم باورم نمیشد آتاش همچین قضیه مهمی رو بهم نگفته باشه:-چی میگی آتاش اون بچه بی گناه چه تقصیری داره؟ با عجله از جا بلند شد و انگشتشو به نشونه سکوت گذاشت روی بینیش:-آروم باش بچه ها بیدار میشن،نگفتم من موافقم یا نه گفتم همچین شرطی گذاشته،منم اون موقع که هاشم بهم گفت فهمیدم که دیر شده بود،آیلا و آرات جلوی بزرگای ده با فرحناز قول و قرار گذاشته بودن! -پس برای همین اونقدر عصبی شده بودی؟میدونستم یه چیزی شده،چرا همون موقع نگفتی؟چرا خودت مخالفت نکردی؟ -چرا نمیفهمی کاری از دستم برنمیومد… لحن صداشو آروم تر کرد و گفت:-هر چی بود از مردنت بهتر بود! -واقعا فکر میکنی بهتره؟یعنی میذاری اون بچه تقاص کار منو پس بده؟ من همچین اجازه ای بهش نمیدم،نمیذارم اونو به خاطر کار من اذیت کنه،همین الان میرم ده بالا حتی شده تنها! -میخوای بری چی بگی،هان؟خیال کردی اون بچه برای تو از آیلا و آرات مهم تره؟اونا پدرو مادرشن وقتی همچین تصمیمی گرفتن یعنی نمیخوان از دستت بدن،یه نگاه به این بچه ها کن،مگه خودت نگفتی میخوای بزرگشون کنی؟حالا میخوای وسط راه جا بزنی؟اونا بهت دل بستن آیسن،فکر دل منو نمیکنی به فکر اونا باش! اشکی که از خشم به چشمم دویده بود رو پس زدم:-خیال میکردم دیگه خودخواه نیستی آتاش،اما اشتباه میکردم،چطوری میتونی چشماتو ببندی؟ -قرار نیس فرحناز اون بچه رو به بردگی بگیره،فقط گفته با خودش بزرگ میشه همین،الانشم کنار پدر و مادرشه،جلوی همه قول داده مثل یه خانزاده واقعی بارش بیاره! -لازم نکرده نمیذارم نوه ی منم بکنه یکی مثل فرهان،یه دفعه سکوت کردم به خاطر گناهش من تاوان پس دادم،یادته که تو خودت تاوانشو ازم پس گرفتی،حالا نمیذارم همین کارو با نوه ام بکنه،اصلا اون زن حقشه که تنها بمونه برای یه بارم که شده خودش تاوان گناهشو پس بده،شده حتی دستمم به خونش آلوده کنم میکنم! میخوام بقچمو ببیندم،اگه خواستی همراهم بیا نخواستی تنها میرم! آتاش مات برده با دیدن عصبانیتم ساکت ایستاد،نمیدونم چرا تعجب کرد خوب میدونست هر خفت و خاری تحمل میکنم اما نمیذارم کسی به خونوادم آسیبی برسونه… 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 اصلا برای همینم بود که باهاش ازدواج کردم،عصبی مشغول جمع کردن وسایلم شدم و آتاش از اتاق بیرون رفت،چند تیکه لباس برداشتمو گره آخر رو که به بقچه ام زدم غزال نگران داخل شد:-چی شده خانوم جان آقا گفت میخواین برین جایی! -آره غزال چند روزی خودت مراقب بچه ها باش،نگران نباش کسی به چیزی شک نمیکنه،بگو خانوم سپردتشون دست من،سعی میکنم زود برگردم،شاید هم یه همبازی خوب براشون آوردم،نوه ام دنیا اومده،دعا کن عاقبت به خیر بشه! دست گذاشت روی سینشو نفسی بیرون داد: -خدارو شکر خانوم گمون کردم اتفاق بدی افتاده آخه آتاش خان عصبی به نظر میرسیدن،حالا که گفتین زایمان دخترتونه خیالم راحت شد،ان شاالله که خدا عاقبت بخیرش میکنه شما کم به من محبت نکردین،همین که بچه هام کنارمن و میتونم خوشبختیشونو ببینم هر روز خدا براتون دعا میکنم! برای اینکه خیالشو راحت کنم لبخندی زدم و گفتم: -ممنونم میدونم دل پاکی داری،این چند روز به پیشنهادم فکر کن،محمد پسر خوبیه،از تو هم خوشش اومده از رفتاراش مشخصه،نه که فکر کنی میخوام از بچه هات دورت کنم،ان شاالله اگه قسمت هم بودین همینجا کنار خودم میمونی،کنار بچه ها! با خجالت سرشو پایین انداخت میدونستم از محمد بدش نمیاد،چند باری که برای آوردن محصول اومده بود همدیگه رو دیده بودن و محمد در موردش از آتاش یه چیزایی پرسیده بود! -خانوم جان میدونم آقا محمد پسر خوبی ان اما من به دردشون نمیخورم،هیچی از گذشته من نمیدونن حتما اگه…اگه بفهمن چه بلاهایی سرم اومده پا پس میکشن،نمیخوام به چشمشون خار بشم! -چرا همچین حرفی میزنی غزال برات زندگی خودمو که تعریف کردم اورهانم این حرفا براش مهم نبود،منم از همین چیزا میترسیدم اما دیدی که همه ترسم الکی بود،تازه تو که مقصر نبودی مقصر اون پسره بی شرم بود اگه از گناهش نمیگذشتی آتاش درس خوبی بهش میداد! -اصلا نمیخوام بهش فکر کنم،همین که طلاقمو ازش گرفتین برام کافی بود،حتی نمیخوام به یادش بیارم،چند وقتی میشه دیگه کابوسم نمیبینی… پریدم توی حرفشو گفتم:-چند روز؟از وقتی محمد رو دیدی،مگه نه؟ سربه زیر مشغول ور رفتن با گوشه شالش شد،لبخندی زدمو بقچمو برداشتم از جا بلند شدم:-تا وقتی برمیگردم به حرفام فکر کن،محمد رو میشناسم آدم پا پس کشیدن نیست،من حتی حاضر بودم دختر خودمم بهش بدم از بس که بهش اعتماد دارم،نذار ترست باعث بشه بعدا حسرت بخوری! با شرم سری تکون داد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
Ali Akbar Ghelich - Entekhab (128).mp3
8.41M
دل پر زخم زمین گفته کسی می آید زده فریاد که فریاد رسی می آید @hedye110
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
موفقیت‌هایی که نصیب افراد صبور می‌شود،همان‌ هایی هستند که توسط افراد عجول رها شده اند!                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
26.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا‌واسم‌ضروریه‌حسین(ع)♥!(:                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
Mohammad Hossein Pooyanfar - Ey Arameshe Man (128).mp3
4.99M
چی‌میشه‌یه‌شب‌جمعه‌ منو‌حرمت‌برسونی..💔                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
***                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
:))                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ای چراغ همہ ادوار ڪــــجایی آقا؟ ای دوای دل بیــمار ڪـــــجایی آقا؟ خبری از خبر آمدنت بهتـــــر نیست ای تو صدر همہ اخبار ڪجایی آقا؟ @hedye110
🍀 💜 🌺 با شرم سری تکون داد! -خیلی خب تو دیگه اینجا کنار بچه ها بمون میسپارم به عصمت این چند روز خودش مطبخ رو بگردونه،راستی حواست رو جمع کن مهمون داریم،ساواش و خانوم جون اومدن،راجع به خودت با کسی صحبت نکن باشه؟ -چشم خانوم هر چی شما بگین! برگشتمو دستی به سر دوقلو ها کشیدمو آروم بوسه ای روی سر هر دوشون نشوندم،بغض گلومو فرو دادمو از اتاق بیرون زدم و بعد از اینکه از همه اهالی خداحافظی کردمو به بهونه دیدن نوه ی جدیدم عازم ده بالا شدم! خدا رو شکر با اومدن خانوم جون و ساواش لیلا هم نمیتونست دیگه همراهیمون کنه و میتونستم با خیال راحت جونمو بگیرم توی دستمو با فرحناز معامله کنم،نگاه آخرمو به عمارت انداختم حس میکردم آخرین باریه که میبینمش! -از این طرف! سرچرخوندمو سمت آتاش که با دلخوری به سمت گاری قدم برمیداشت،از اینکه با اون لحن باهاش صحبت کرده بودم پشیمون بودم شاید منم جاش بودم زنده موندنش رو با همچین چیزی معامله میکردم،آهی کشیدمو پشت سرش راه افتادم با رسیدن به گاری جلو تر ایستاد تا کمکم کنه،بدون اینکه نگاهش کنم سربه زیر گفتم:-معذرت میخوام اون حرفارو زدم میدونم به خاطر خودم بود که بهم چیزی نگفتی اما درکم کن نمیتونم بذارم بچه هام اذیت بشن من زندگی خودمو کردم! پوزخندی زد اخم کرده سری به نشونه مثبت تکون داد _اگه میشه سر راه بریم سر خاک اورهان! بقچمو از دستم گرفت گذاشت بالای گاری:-میخوای ازش خداحافظی کنی یا بهش بگی منتظرت بمونه به زودی بهش ملحق میشی؟هرچند میدونم الکی داری این همه راه رو میری نمیتونی قول و قراری که گذاشته شده رو با جونت پس بگیری،خیال کردی اینجوری فداکاری کردی؟ نه تازه فداکاری آیلا و آرات هم میبری زیر سوال،به هر حال اگه میخوای غروب نشده برسی ده بالا نمیتونیم جایی بایستیم! نگاهی بهش انداختمو دستمو گرفتم دیواره گاری و سوار شدم،اونم عصبی پرید بالا و به گاریچی دستور داد تا راه بیفته،با حرکت گاری چشمامو برهم گذاشتم،باید ذهنمو جمع و جور میکردم تا جلوی فرحناز از خودم ضعف نشون ندم در حالتی که سراپا ضعف بودم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻