هرگزم نقشتو از لوح دلوجان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
آنچنان مهرتوام دردلوجان جایگرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
🍁 #حضرت_حافظ 🍁
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
4.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#story
🍂انگار فقط پاییزِ که رفتنش اومد داره☕️
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
قلب من♥️؛
خانهی عشق است
و تو جانان منی،
چشم من؛
روشن از اسمت شده
چشمان منی✨...
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استودیو یه حــــسِ خـــــوب 🦋
جــــــشــــــن دائــــــمــــــی 🎊🎉
استاد #الهی_قمشه_ای
#کلیپ #عارفانه
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
21.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استودیو یه حـــــسِ خــــــوب 🦋
خودِ واقعیتون رو بهتر بشناسید✓
نکات نابِ #دکتر_شکوری
#کلیپ #روانشناسی
🦋🔷🦋
#سلامبرحسین
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
دم به دم
شانه به شانه ،
هفت شهر عشــق را
دست به دست
مـنزل بــــــــــه منـزل ،
بـا تـــو رفتـن آرزوسـت 🛵🎈
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
من گریه مۍریزم به پاۍ جادهات تا
آئینه ڪارۍ ڪرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد ڪجائۍ؟
اۍ پاسـخ آدیـنـه هاۍ پـُر معمّـا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتسوم
امشب شب جمعه است همه میرن گردش ..
گفتم : خیلی دلم می خواد اما می ترسم ,,یا از عزیز خانم اجازه بگیر یا اصلا نریم ......
بی حوصله نشسته بود و به ساعتش نگاه می کرد ..
گفت: لیلا پس یکم دف بزن برام ..
گفتم : خوب این حرفه تو می زنی ؟عزیز خانم چی ؟ الان میگه تو شیطان رو آوردی تو خونه ی ما ,,نه نمیشه .....
سرم داد زد,, ای بابا هر چی میگم یک عزیز خانم پشتش میاری و انجام نمیدی ..بگو منو دوست نداری ...خودتو خلاص کن .دلت نمی خواد با من بیای بیرون ..بهت میگم عزیز با من ,....
گفتم : نه علی من دیگه به طناب پوسیده ی تو , تو چاه نمیرم ...
تو میری اداره و من میمونم عزیز خانم ...
گفت چیه یعنی منظورت اینه که عزیز من بد جنسه ؟ دیگه پر رو شدی ها ..
گفتم : پر رو هم شده باشم عزیزت با من خوب نیست نمی فهمی ؟
گفت : نباید تربیتت کنه ؟ اون میگه تو هنوز عقل رس نشدی .. داره زندگی کردن رو به تو یاد میده دلسوز توست ...
گفتم : آره دارم یاد می گیرم ..دروغ گویی دغل بازی ..بی رحمی و بی انصافی ..چیزایی که تو دامن خاله ام و خانجانم یاد نگرفتم حالا دارم یاد می گیرم ....
با بی حوصلگی جوراب هاشو از کنار اتاق بر داشت و همین طور که پاش می کرد گفت : بسه لیلا یک کاری نکن رومون بهم باز بشه حق نداری از عزیز من بد بگی .
اون بهترین مادر دنیاست ....
از جاش بلند شد و ادامه داد :چیزی نمی خوای ؟میرم خرید ...
گفتم : نه خیر ...از اتاق بیرون رفت ودیدم داره با عزیز حرف می زنه ...
با همه ی بچگیم فهمیدم که علی متوجه شده بود عزیز خانم پشت در گوش ایستاده ..
گفت : عزیز ..چیزی نمی خوای دارم میرم بیرون ..
عزیز خانم گفت : نه پسرم برو به امان خدا ...
گفت : یکم پول بده حسابی خرید کنم با ماشین بیارم شما اذیت نشی ..
گفت : صبر کن برم بیارم ..و رفت ..
بعد از چند تا پله اومد پایین و از همون بالا دستشو دراز کرد و پول رو داد به علی و گفت : الهی خیر ببینی مادر زیاد نخر ,,بمونه خراب میشه هوا هم که گرم شده ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتچهارم
علی رفت ..
ساعتی گذشت نیومد .. دوساعت ..پنج ساعت ....
کارای خونه تموم شد و من تنها مونده بودم از حرف زدن با عشرت هم دوری می کردم ...
نمی دونستم به دلیلی هر بار که با من حرف می زد به نحوی خودشو به من می چسبونه و منو می بوسه و از این کار بی نهایت بیشتر از رفتار علی ناراحت می شدم ....
و علی تنها کسی بود که می تونستم بشینم و باهاش حرف بزنم و لذت ببرم ..
دلم می خواست برگرده ..کوزه ها رو آب کردم و گذاشتم کنار دیوار که صبح خنک بشه این آخرین وظیفه ی شبها بود ...
عشرت گفت : بی خودی منتظر علی نشو فکر نمی کنم زود بیاد .....
اوقاتم خیلی تلخ شد ...و وقتی ساعت از یازده گذشت دلم مثل سیر و سرکه جوشید ..
خوب اون ماشین داشت و ممکن بود هر اتفاق براش افتاده باشه ,تنها فکری که می کردم همین بود ..
ولی اثری از انتظار و نگرانی تو صورت عزیز خانم و عشرت نمی دیدم ...
حتی وقتی به عشرت دلواپسی مو گفتم با خونسردی گفت : چی بهت گفتم؟ چرا گوش نمی کنی؟ .. نگران نباش خودش میاد ...
بالاخره عزیز خانم و عشرت رفتن خوابیدن ..و من چشم براه موندم ..
خدایا چرا این دونفر اصلا نگران علی نیستن ؟ پس چرا من نگران باشم؟ منم میرم می خوابم ....
رختخواب پهن کردم دراز کشیدم ..
ولی خوابم نبرد ..و گوش به زنگ بودم که علی بیاد ...
مرتب به ساعت نگاه می کردم ....
حدود دو نیم شب صدای ماشین رو شنیدم ..با سرعت رفتم درو باز کردم ...
تلو تلو می خورد ..
چشمش به من که افتاد ..با لحن مستانه ای گفت : الهی قربونت برم منتظر من بودی ؟ منم دلم برات تنگ شده بود ..
گفتم : چی شده چرا حالت بده ؟ چرا اینطوری شدی ؟مریضی ؟ ..
معطل نکردم و دویدم تو خونه و از پله ها رفتم بالا ..
صدا کردم عزیز خانم ..عزیز خانم علی اومده حالش بده ..
داره میمیره ...
عزیز خانم نشست تو رختخواب و یکم موند تا به خودش بیاد ..یک مرتبه گفت : یا زهرا ..و از جاش پرید و پرسید : چی شده کجاست ؟
گفتم حالش خیلی بده ....و من جلو و عزیز خانم پشت سرم بدو رفتیم پایین ..
علی تو راهرو نشسته بود دوپاشو از هم باز کرده بود و سرش رو چسبونده بود به دیوار و با همون حالت مستی ..
می گفت لیلا ..لیلا دوستت دارم ..قربونت برم ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
@Maddahionlinمداحی آنلاین - اخلاق نبوی - حجت الاسلام عالی.mp3
زمان:
حجم:
2.32M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص) #هفته_وحدت
♨️اخلاق نبوی
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@delneveshte_hadis110