eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا هر چه پسر بر او بیارد حسین اسم علی را می گذارد الهی کور باشد چشم دشمن حسین اسم علی را دوست دارد @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربون باهم یاور و یارِ هم میریم اردو... دو دو دو                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام دوست خوب🌹 ✨شرط تأثیرگذاری ایمان دینی، ✨ همراه شدن آن با معرفت دینی 👌معرفت دینی یعنی حضور دین در 🔸 جامعه، 🔹 سیاست، 🔸 اقتصاد و اداره‌ی کشور 😊علاقمندان به معارف دینی😊 به گروه (سرای معرفت) بپیوندید و در کسب و ترویج معرفت ایفای نقش کنید. مباحث ارائه شده در گروه عبارتند از: ✔️تفسیر و معارف قرآنی ✔️اصول عقاید اسلامی ✔️پاسخ به شبهات اعتقادی با حضور فعال اساتید حوزه و دانشگاه روی لینک زیر بزنید و قدمی در ارتقای معرفت دینی بردارید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/22020426C1ab9d2a275 👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر ظهور گل زهرا باشد جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان علت هستی ما حضرت مولا باشد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 دعوایشان بالا می گیرد. حسین لاغرست. قد متوسطی دارد. موھای فر ریزش که شکل توپ است مرا یاد شیر می اندازد. نفر آخر پسری است ھیکلی و قد بلند. ریش بلندش را بافته و داخل چشمش سرمه کشیده و پشت یک عالم دستگاه و دکمه نشسته است. به من چشمک می زند و با لبخند می گوید: -خوش اومدی. من رضام. تنظیم کننده گروه. ھمه جانی صدام می کنم. تو ھر جور راحتی. روژین و حسین ھنوز جرو بحث می کنند. کافکا روی تختش دراز می کشد و مشغول خواندن کتابش می شود. تا حالا این ھمه آدم عجیب و غریب یکجا ندیده ام. فرھاد دم گوشم می گوید: -می خوام ازت تست صدا بگیرم. به گوش ھایم اعتماد نمی کنم. گفت تست صدا؟!. با ذوق به طرفش برمی گردم . -واقعا؟!. به گیره روی دیوار اشاره می کند. -آره. کیفتو بذار اونجا. بیا کنارم وایس. ھمان کار را می کنم. فرھاد کنار جانی ایستاده و دارند حرف می زنند. بغل دست فرھاد می ایستم. برگه ای دستم می دھد. -میری تو اتاق باکس. به اتاقی اشاره می کند که آن طرف شیشه است و میکروفون و ھدفونی آنجاست. -ھدفون رو میذاری و وقتی موسیقی شروع شد، حس می گیری. به من نگاه می کنی. وقتی بشکن زدم، محکم متنو می خونی. باشه؟!. سرم را تند تند به طرف پایین تکان می دھم. -باشه. باشه. –خوبه. حالا برو تو اتاق. دلھره ای شیرین ھمه وجودم را می گیرد. لرز به دست و پاھایم کشیده می شود. وارد می شوم و پشت میکروفون قرار می گیرم. حالا ھمه گروه آن طرف شیشه قرار گرفته اند و زل زده اند به من. قلبم وحشیانه می تپد. نگاھی به برگه می اندازم. شعر را می خوانم. _اسرار ازل نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من اندر پس پرده گفت و گوی من و توست چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من چند بار می خوانم تا روان شوم. نگاه می کنم به بقیه. فرھاد اشاره می کند که گوشی را بگذارم. گوشی را که می گذارم چند ثانیه بعد موسیقی پخش می شود. فرھاد که بشکن می زند شروع می کند. -اسرار ازل نه تو دانی و نه من. موسیقی قطع می شود. فرھاد دکمه ای را فشار می دھد و می گوید: -آروم باش. لیلی. آروم. سعی کن صدات نلرزه. می خواھم ولی نمی توانم. قلبم در گلویم می زند. می خوانم و باز موسیقی قطع می شود. فرھاد دوباره دکمه را فشار میدھد و سرش را به طرف میکروفون خم میکند: -لیلی جان. استرس نداشته باش. خودتو بسپر به موسیقی. درست مثل وقتی من برات می زدم یا اون آھنگو گوش می دادی. چشماتو ببند. ھمون کاری که خودت می کنی. با مھربانی به من نگاه می کند. چشمانش برایم حکم دریا را دارد. دریایی آرام و آبی. آرامم می کند. دو دستش را زیر سینه اش می گذارد و بالا می آورد و ھمزمان نفسی عمیق می کشد. لبخند می زنم. ھمان کار را می کنم. چند بار. موسیقی پخش می شود. چشمھایم را می بندم و خودم را می سپارم به دنیای دف و گیتار. به ضربه ھای محکم دست روی دف. به کشیده شدن انگشت روی سیم گیتار. حس که می گیرم و چشمانم را باز می کنم، با دیدن بشکن فرھاد شروع می کنم. محکم و ھماھنگ با ضرباھنگ ھا. تمام که می شود. چشم می دوزم به جمع. کسی چیزی نمی گوید. ھمه خیره اند به من. مایوس می شوم. برگه از لای انگشتانم می افتند پایین. چند ثانیه بعد جانی دستش را بالا می آورد و شصتش را نشانم می دھد. چشم می چرخانم طرف فرھاد. لبخند بزرگی می زند و پلک ھایش را روی ھم می گذارد و می بندد. دست ھایم را روی دھانم می گذارم و از خوشحالی جیغ می کشم و بالا و پایین می پرم. از خوشحالی اشک در چشمانم می نشیند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹بوی عطریاس دارد ها❣ 🌹وعده دیداردارد ها❣ 🌹 هادل یاد دلبرمی کند❣ 🌹نغمه یاابن الحسن سرمی کند❣ هست متعلق به عج حداقل صد صلوات برای سلامتی و ظهورش و سوره توحید هر چه متوانید بخوانید وهدیه به مولا کنید. ان شاءالله از زمینه سازان ظهورش باشیم @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 برگه را از روی زمین برمی دارم و از اتاق خارج می شوم. سر از پا نمی شناسم. کنار در می ایستم. فرھاد دست به سینه به سیستم جانی تکیه داده است. -می دونستم با اون حسی که تو می گرفتی می تونی از پس یه دکلمه بربیای. خجالت می کشم. زیر لب می گویم: -ممنون. -قراره یه آھنگ برای مسابقه آماده کنیم. دکلمه خون می خواستیم. به روژین اشاره می کند که سرش را به بازوی لاغر کافکا تکیه داده است. -روژین صدای زیری برای ھمخونی با من داره. صدای تو مناسب تر از اونه. چشم ھمه به من است. کمی دست و پایم را گم می کنم. دست ھای لرزانم را پشتم می برم. حسین نگاه از روژین می گیرد و رو به فرھاد می کند. -فعلا باید یکیو پیدا کنی ترجمه ترانه رو برامون ویرایش کنه. این از ھمه مھمتره. ھمین که اسم ترجمه را می شنوم با ذوق می گویم: -من. من می تونم. با بھت نگاھم می کنند. آب دھانم را قورت می دھم . در حالیکه نمی توانم خوشحالی ام را پنھان کنم می گویم: -من مترجمی خوندم. می تونم متنو ترجمه کنم. اول ھمه سکوت می کنند بعد صدای جیغ روژین و "ایول" حسین در اتاق می پیچد. لبخند فرھاد و جانی تا گوش ھایشان رسیده و کافکا ھمچنان سرد نگاھم می کند. از وقتی فھمیده ام بیمارم این اولین بار است که از گذشته ام کمی دلشاد می شوم. روژین به طرف می آید و دستم را می کشد. فرھاد اعتراض می کند: -روژین کاریش نداشته باش!. از اتاق خارج می شویم. روژین با صدای بلند جوابش را می دھد: -کاریش ندارم بابا!. جوش نزن. وارد اتاق وسطی می شویم. یخچال و گاز کوچکی یک طرف دیوار گذاشته اند و طرف دیگر ظرفشویی و چند کابینت است. وسطش یک میز و شش صندلی پلاستیکی قرمز دیده می شود. روژین مرا روی یکی از صندلی ھا می نشاند. دست داخل جیب دامنش می کند. -حالا که یکی از ما شدی باید قیافه اتم مثل ما شه. سرم را عقب می کشم. -نه. دستش را پشت سرم می گذارد و به زور به جلو فشار می دھد. از پس این دختر برنمی آیم. -چرا اتفاقا. قیافت عین خانم معلماست. قراره راکر شی خیر سرت. خودم را به او می سپارم. آرایشم که تمام می شود دسته ھای روسری را پشت سرم می برد و دست آخر روی سینه ھایم می اندازد. از روی دیوار آینه گردی می آورد و دستم می دھد. -از فامیلای فرھادی؟! زیر چشمی نگاھش می کنم. -نه. قیافه خودم را که در آینه می بینم با آن خط مشکی پررنگ دور چشمم و رژ زرشکی تیره یاد لیدی گاگا می افتم و خنده ام می گیرد. -چقدر میشناسیش؟!. چه می خواھد بفھمد؟!. آینه را روی میز می گذارم. -چطور؟!. از جایش بلند می شود و می رود سمت در. سرکی بیرون می کشد و دوباره برمی گردد سرجایش. پاھایش را زیرش جمع می کند. سرش را جلو می آورد و آرام می گوید: -آخه میگن قبلا مایه دار بوده. نامزدم داشته. ولی بھش خیانت می کنه و بابا وقتی می فھمه میندازتش بیرون. سرش را به سرعت سمت در می چرخاند و آرام بر می گرداند. دلشوره به جانم می اندازد. -گفتم شاید از فامیلاشی. آخه از وقتی ما فرھادو شناختیم ھیچ دختری رو به گروه نیاورده. گفتم شاید تو از آشناھاش باشی. عجب دختریست!. به قول مامان "نخود در دھانش خیس نمی خورد". گوشه مانتوام را می کشد. با التماس می گوید: -واقعا ھیچی نمی دونی؟!. از جایم بلند می شوم و می گویم: -نه. گوشی اش زنگ می خورد. -الو عشقم. -آره استودیوم. در را باز می کنم که با حسین چھره به چھره می شوم. قلبم می ریزد. دست روی سینه ام می گذارم. حسین خودش را پشت در می کشد. بیرون که می روم می گوید: -با کی حرف می زنه؟!. تعجب می کنم. -بله؟!. با سر به داخل اشاره می کند. -روژینو می گم. با پسره؟!. دستش را می کند داخل موھای توپی اش. با خودش حرف می زند. -به امام رضا این بار بره با یکی دیگه یا کار دست خودم می دم یا اون. روژین بیرون می آید و دست به سینه و طلبکار به حسین می توپد: -من نمی دونم آخه تو چکاره منی که اینقدر تو کارای من دخالت می کنی ھا؟!. صدای حسین بالا می رود: -صد دفعه گفتم با کسی باش که قدرتو بدونه. -آخه به تو چه؟!. حسین دستش را با عصبانیت کنار گوش روژین تکان می دھد. -من نگرانتم. نگران. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻