به صد جان
میخرم گردی که
خیزد از سر راهت
#سلام_امام_زمانم
سلام بهانه ی خورشید برای طلوع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتشصتسوم♻️
🌿﷽🌿
لب ھایم آویزان می شود. گوشی اش زنگ می خورد. از جایش بلند می شود و می رود چند
متر آنطرفتر و جواب می دھد. من ھم می روم بابی را ببینم. وقتی به طرفش می روم
لبخندش عمیق تر می شود. کنارش که می ایستم، خم می شوم و شانه اش را می بوسم.
دست روی سرم می کشد و من از صمیم قلب می خواھم حالش خوب خوب شود تا در
روزھای سخت کنار مامان بماند.
سر که بلند می کنم برق اشک را در چشمانش می بینم. با صدای لرزانی می گوید:
-خوبی بابا؟!.
سر تکان می دھم.
-خوبم. شما چطورید؟!.
دستم را بین دستانش می گیرد.
-می بینی که وروجک. عزرائیل جوابم کرده. می گه به کارش نمیام.
با صدای گرفته ای می گویم:
-ھمیشه تنتون سالم باشه.
-کی باید بری شیمی درمانی؟!.با این حالش ھنوز مرا فراموش نکرده.
-سه روز دیگه.
-تنھا نرو بابا. به فرح بگو.
-میگم. چشم. بذارید شما از بیمارستان مرخص شید. خیالش از بابت شما راحت شد میگم.
امیریل می آید تو و کنار من می ایستد. از بابی می پرسد:
-بھترید؟!.
بابی سری تکان می ھد. لحن صدایش خستگی را نشان می دھد. موھای صورتش درآمده.
-چندمین باره از صبح می پرسی پدر صلواتی؟!. تو کاروبار نداری که ھمش اینجایی؟!.
امیریل دست داخل جیب شلوارش می کند ونگاھش پر از مھربانی می شود. بابی رو به من
می گوید:
-این چند روزه ھوای پسر منو داشتی دیگه؟!.
ھر دو نگاھم می کنند. نمی دانم بگویم یا نه!. دل دل می کنم. دست آخر با شیطنت و لحن
معناداری می گویم:
-بله که داشتم. نذاشتم دست از پا خطا کنه. منم اصول خودمو دارم.
امیریل چشم درشت می کند و من و بابی به خنده می افتیم.
از بیمارستان که بیرون می آیم یکراست به طرف محل قرارم با عمو فرید می رانم.
****
لیوان چای را روی میز می گذارد.
-پس شیمی درمانی رو شروع کردی؟!.
با غصه سر تکان می دھم.
-بله.
می نشیند پشت میز. عینک می زند و سبیلش سیاه و سفید است ولی موھایش یک دست
سفید شده. قد بلند است و چھارشانه. روپوش سفیدی به تن دارد.
-بی اشتھایی چی؟!.
نفسی می کشم.
-تا سه روز بعد از شیمی درمانی داشتم. از دیروز بھترم.
آبدارخانه بخش کودکان بیمارستان است. عمو فرید کارھایش را کرده و حالا روبروی من
نشسته.
با مھربانی می گوید:
-می دونی که ریزش موھاتم کم کم شروع میشه.
غم در دلم می نشیند. قندی داخل دھانش می گذارد.
-باید اینو بدونی یه روز از خواب بیدار میشی و می بینی تمام بالشت پر از مو شده، اونوقت
باید موھاتو با ماشین بتراشی.
به گریه می افتم. دست روی صورتم می گذارم و سخت گریه می کنم. محکم بودن خیلی
سخت است. کاش امیریل بداند سلحشور بودن در این راه چقدر مشکل است. عمو فرید
ساکت است و می گذارد من یک دل سیر گریه کنم.
دست زیر چشمھایم می کشم و با ھق زدن می گویم:
-چرا من؟!. باشه قبوله. من دارم میمیرم. ولی آخه چرا من؟!. من مرگو قبول کردم ولی با این
چرا نتونستم کنار بیام. من که سنی ندارم.
چانه ای بالا می اندازد و متفکر می گوید:
-چرا واقعا تو؟!. چی میشد وقتی چھل سالت بود این مریضی سراغت میومد؟! ھا؟!. وقتی
مثلا یه دختربچه ھفت ساله ھم داشتی. یا وقتی شصت سالت بود و پیر بودی و دلت ھلاک
نوه ھات بود. چرا اونوقت نه؟!.
از گریه شانه ھایم می لرزد.
-درسته من بچه ای ندارم ولی مامانم چی؟!. اون تنھاست.
باز سر تکان می ھد.
-بازم حق با توئه. چرا وقتی سه سالت بود سرطان نگرفتی؟!. یا وقتی نوجون بودی و سرت
پرشور بود؟!.
حرف زدن با او فایده ای ندارد. حس می کنم مسخره ام می کند!. کیفم را برمی دارم و به
سمت در می روم.
به سرعت خودش را به من می رساند و راھم را سد می کند.
-برو بشین لطفا. داریم حرف می زنیم.
پشت دستم را روی لبھایم می گذارم و اشک صورتم را خیس می کند. لبخند می زند.
-قصدم ناراحت کردنت نبود. می خوام بفھمونم شاید وضع تو از اون مادر یا کودکی که طعم
زندگی رو نچشیده بھتره.
با سری افتاده به جای قبلی برمی گردم. با دستمالی صورتم را پاک می کنم. عموفرید در
آرامش چایش را می خورد.
کمی آرام می گیرم. چایم سرد شده و میلی برای خوردنش ندارم. می پرسم.
-اصلا چرا باید بیماری باشه؟!. دلیل اینکه سرطان ھست چیه؟!. چرا باید آدمھا اینقدر زجر
بکشن؟!.
شانه بالا می اندازد.
-نمی دونم.
حرصم می گیرد. دستھایم را مشت می کنم. ھزاران چرا در سرم می چرخد.
-مگه خدا بزرگ نیست.
-ھست.
-مگه وقتی میگه "کن" ھمون موقع "فیکون" نمیشه؟!.
-میشه.
-مگه ھر کاری از دستش برنمیاد؟!.
-چرا؟!.
دارم خفه می شوم از بغض و درد.
-پس چرا سرطان منو خوب نمی کنه؟!.
سرش را به دو طرف تکان می دھد.
-من تنھا یه جواب برای ھمه چراھات دارم. نمی دونم. واقعا نمی دونم.
دوباره به گریه می افتم. سرم را پایین می اندازم و به اندازه ی یک ھفته ای که نقش شجاع
ھا را بازی کرده ام و خندیده ام، اشک می ریزم.
-من خیلی بدبختم.
عموفرید با انگشت روی میز می کوبد.
-سرتو بگیر بالا و جواب منو بده.
ھمان کار را می کنم.
-به من بگو تو خوشبخت تری یا اون بچه ای که عقب مونده ذھنی به دنیا میاد و ھیچ وقت
لذت زندگی رو نمی چشه؟!.
آب دھانم را قورت می دھم. چه می خواھد بگوید؟!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی در همین اڪنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، ڪه نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست...
سلام صبحتون بخیر🌸❄️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
شفای بیمار مبتلا به صرع
تاریخ شفا : ۱۳۸۳
نگار رو به مادرش کرد و گفت به بابا بگو دیگر دم مدرسه دنبالم نیاید.مادر اخمهایش را در هم کشید و پرسید : چرا ؟آخر جلو بچه ها خجالت می کشم .لحظه ای سکوت کرد و در من خیره ماند . بعد رو گرداند و سعی کرد نسبت به حرفم بی تفاوت نشان بدهد .گفت :
- دیروز جلوی مدرسه غش کرد .
پر از واهمه و ترس شد . نگاه پر سوالش را در نگاه من دوخت و گفت : خب چی شد ؟
پسر پاسخ داد : هیچی . بعضی ها بهش خندیدند . بعضیها هم ناراحت شدند و به تاسف سر تکون دادند ....ادامه مطلب ...👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://sirerazavi.blogfa.com/post/253
🌹 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
"جویند همه هلال و من ابرویت / گیرند همه روزه و من گیسویت
در دایره دوازده برج تمام / یک ماه مبارک است ، آن هم رویت
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان برشما مبارک باد"🌹
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
قبل از شروع ختم قرآن روزانه در ماه مبارک رمضان، این کلیپ زیبا رو ببینید
استاد صادقی 🎤
➥ @hedye110
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز اول)
🤲 خدایا مرا از خواب غفلت بیدار کن...
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
➥ @hedye110
#سلام_امام_زمانم❣
#کجایی_آقا_جان 😔
تعجیل کن به خاطر صدها هزارچشم؛
ای پاسخ گرامی امن یجیب ها ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#رمضان_ماه_همدلی
شد باز در رحمت خالق به روی خلق
چون ماه مبارک ز افق گشت هویدا
#فرارسیدن_ماه_عبادت_وبندگی
#مبارک_باد
➥ @hedye110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتنهم🪴
🌿﷽🌿
مقدمه
در ابتداي بحث درباره مهدويت، اين سؤال مهم مطرح است كه با وجـود علـوم و فنـون
مختلف، بحث كردن در موضوع مهدويت چه ضرورتي دارد؟ آيا ايـن بحـث ، يـك بحـث
فرعي است يا جزء مباحث مهم و اصلي زنـدگي اسـت؟ آيـا سـخن از مهـدويت ، نيـازي از
نيازهاي امروز ماست و ميتواند تحولي اساسي در زندگي ما ايجاد كند؟
روشن است كه شناخت ضرورت و بايستگي اين موضوع، سبب تقويت انگيزه و نشـاط
در پيگيري اين بحث و به كارگيري تمام امكانات مادي و معنـوي در جهـت تـرويج ايـن
عقيده و راهبرد اساسي زندگي خواهد شد. ما مدعي هستيم كه بر اساس متون ديني، امامـت
ومهدويت، هويت اصلي و اساسي مسلمين است و به همين دليل در رأس توصيه هاي پيـامبر
عظيم الشأن اسلامبوده است. امامت، اصـلي اسـت كـه در راسـتاي اصـول مهـم ديـن ،
يعني توحيد و نبوت، طرح شده و مكمل و متمم آن اصول است.
بجاست در اين مجال، ضرورت پرداختن به بحث مهدويت را در ابعاد گوناگون بررسي
كنيم:
یک. بعد اعتقادي
بدون شك، اعتقاد ركن اصلي شخصيت انسان است كه اعمال و رفتـار آدمـي را شـكل ضرورت طرح مباحث مهدویت
ميدهد؛ به همين دليل، انبياي الهـي در جهـت اصـلاح عقايـ د انسـان كوشـي دند. در اسـلام ،
مردم به اعتقاد به خدا و پيامبر و سپس جانشينان پيـامبر دعـوت شـده انـد و امـام مهـدي
آخرين جانشين رسول خداست كه هر مسلماني مكلف است پس از شـناخت او امـامتش را
بپذيرد و مطيع اوباشد.
در متون ديني، معرفت امام، جايگاه بسيار مهمي دارد و اسـاس سـعادت دنيـا و آخـرت
دانسته شده است:
قرآن كريم ميفرمايد:
یوم ندعوا کل أناس بإمامهم
روز قیامت، هر گروهی را با امام و پیشواي خود فرا میخوانیم.
و پيامبر اكرمميفرمايد:
من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتۀ جاهلیۀ؛
هر کس بمیرد، در حالی که امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهلیـت
مرده است.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاره زنی سحرگاهی ماه رمضان در حرم مطهر رضوی
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز دوم)
🤲 خدایا مرا به رضایت نزدیک تر کن...
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍃صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم
ای اولین سروده و ای شعر آخرم
🍃صبحی که یادتو در آن شکفته شد
گویا تلنگری زده بر صبح محشرم
تعجیل درظهورش #صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊