eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻗﺒﻼ ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﻮﻓﺘﺎﺩ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 15 ﺳﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﺵ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻵﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﯼ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﺑﺨﺮﯼ .😏😏                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
به سلامتی خودمون که خوبیم ولی بعضیا فکر میکنن خوبی از خودشونه......!!!😏😏                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
یه بیماری جدیدم اومده این روزابه نام خود معشوق پنداری،یعنی تا دوقیقه با بعضیا گرم میگیری فک میکنن عاشقشون شدی !!😏                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ|🌙رَمَضان... 🌀همخوانی موزیکال به مناسبت ماه مبارک رمضان 📌جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🚧تهیه و تولید: 🎙استدیو قرآنی تسنیم 🎥تصویربرداری شده در: 🏡خانه خاطره انگیز سريال قصه های مجید 📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/cjAHL 📲 @tasnim_esf
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ... 🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! 🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
یا مھــــــــــدے این شهر بی تو بهشتش جهنم است 😭💔 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 -چرا نمی خوری؟!. دستم را جلویش می برم. -ببین. ماه افتاده تو دستم. ابروھایش بالا می روند. جوری نگاھم می کند که مثلا" گیر چه خل وضعی افتاده ام!" یا "خنگ خدا این انعکاس ماه است روی آب". دستم را تکان می دھم و ماه میان حوض دستانم می رقصد. می خندم و امیریل عمیق نگاھم می کند و پلک نمی زند. دلم می خواھد آرزویی کنم. فکر می کنم. ولی منی که لحظه به لحظه زندگی می کنم و فردایی ندارم آرزو بی معنی است. دستم را به لبم می چسبانم و آب و ماه را یکجا سر می کشم. لرزم بیشتر شده ولی چیزی نمی گویم. خسته ام. خیلی خسته. ضعیف. جانی در بدن ندارم. دراز می کشم. پتو را تا بیخ گردنم می کشم بالا و چشم روی ھم می گذارم. سکوت ھمه جا را گرفته. لای پلک ھایم گرم می شود. خواب ھستم و خواب نیستم. لای چشمانم را باز می کنم. امیریل را می بینم که کلافه سیگار می کشد و روی بام قدم رو می رود. دوباره پلک می بندم و نمی دانم کی بازش می کنم. امیریل به پھلو روبروی من دراز کشیده و دستی زیر سرش تا کرده. به من نگاه می کند. پلک که می زنم آرام می گوید: -لیلی، عزیزم، اگه بیداری بریم پایین. **** ظھر وقتی به تھران می رسیم انگار کوره ای درونم روشن کرده اند. میسوزم ولی به روی خودم نمی آورم. تمام راه خودم را به خواب زدم تا حال خرابم را نفھمد. مرتب دارد با این و آن حرف می زند و کارھایش را راست و ریست می کند. نمی دانم چه مشکلی در مجتمع جدیدش پیش آمده که خیلی عصبانیست. پنجره را پایین کشیده ام ولی باد ھم چیزی از گُر بدنم نمی اندازد. فقط می خواھم زودتر برسیم. کنار خانه که نگه می دارد پیاده می شوم. دستم را به سقف می گیرم تا بتوانم ضعفم را کنترل کنم. کوله ام را روی دوشم می اندازم. خم می شوم به جلو و می گویم: -ممنونم که به خاطر من به این سفر اومدی. خیلی خوش گذشت. نگاھش به جلوست. با انگشت روی فرمان ضرب گرفته. -برو به سلامت. ھنوز صاف نایستاده ام که می گوید: -لیلی!. -بله. نگاھم می کند با لبخندی گوشه لبش. -عالی بود. ممنون. از ماشین فاصله می گیرم و برایش دست تکان می دھم. وقتی می رود دست می گیرم به تنه درخت کنار جوی آب. سرم را می گذارم روی دستم. تمام تنم گرگرفته. کشان کشان خودم را به آپارتمان می رسانم. وارد آسانسور که می شوم کفَش می نشینم. سرم را به دیوارش تکیه می دھم و با دھان باز ھوا را می بلعم. در که باز می شود دست به میله می گیرم و به سختی از جایم بلند می شوم. با قدم ھای کوتاه در حالیکه کوله ام را روی زمین می کشم به طرف خانه می روم. دستم را روی زنگ فشار می دھم. مامان در را باز می کند. با دیدن قیافه ام با نگرانی می گوید: -لیلی؟!. -سلام. صدایم بی حال و جان است. مامان با نگرانی دستم را می گیرد. تعجب می کند. -داری می سوزی. نفس نفس می زنم. -خوبم. فقط گرممه. کمکم می کند تا روی کاناپه دراز بکشم. چشم روی ھم می گذارم. می رود و می آید و دست روی پیشانی ام می گذارد. کم کم تنگ نفس می شوم. مامان با اورژانس تماس می گیرد و من به بیمارستان منتقل می شوم. تمام وجودم مثل کوره می سوزد. ھوا برای نفس کشیدن کم می آورم. ماسک اکسیژن را روی دھانم می گذارند. مامان کنارم نشسته و دستم را در دست گرفته و اشک می ریزد. چشم می بندم. تنھا چیزی که می فھمم صدای آژیر آمبولانس و گریه ھای مامان است. میان اوھام گرفتارم. میان سایه ھا. نورھا. تاریکی. تصویر بابا کج می شود. در ھم می پیچد. صدای جیرینگ جیرینگ شترھا و سرنا در ھم قاطی شده اند. تصویر فرھاد با چشم ھای غمگین کج و معوج می شود. صدای ھق ھق مامان با بشکن مردھا. می روم بالا و بالاتر و یکباره می افتم پایین و فریاد می کشم کسی مرا بگیرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃نغمه‌های زندگی🍃 🍂 درد دل من دواش می‌دانی تو سوز دل من سزاش می‌دانی تو 🍂من غرق گنه پردهٔ عصیان در پیش پنهان چه کنم که فاش می‌دانی تو (ابوسعید ابوالخیر)                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃سفره نورانی قرآن🍃 وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ۚ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٤١﴾ و نوح گفت: در آن سوار شوید که حرکت کردنش و لنگر انداختنش فقط به نام خداست، یقیناً پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. (۴۱) 💠 پیامبر صلی الله علیه و آله: وقتی نوح علیه السلام، سوار کشتی شد و از غرق‌شدن ترسید، عرض کرد: «خدایا! به حقّ محمّد و آل محمّد از تو می‌خواهم که مرا از غرق‌شدن نجات دهی. پس خداوند عزّوجلّ او را نجات داد. @delneveshte_hadis110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز بیست و چهارم) 🤲 خدایا توفیق اطاعت و ترک گناه را از تو می خواهم... ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💠 روز قدس، روز اراده ملتها 🔰 مقام معظم رهبری: نابودی اسرائیل از صفحه روزگار، با عزم و اراده ملتها امکان پذیر است. ➥ @hedye110
31.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسلمانان کجایید؟ داریم افطاری درست میکنیم به حاجی گفتم از مسجد اومدنی نوشابه و خرت و پرت بخره سر سفره افطار بگذاریم❗️ حاجی همیشه اهل سُفره داریه واسه اهل بیت؛ الحمدالله کما هو اهله 😌 😭💔 دیدن این کلیپ رو از دست ندید و تا جای ممکن منتشر کنید🙏 @hedye110
صهیونیست‌ها توی این شیش‌ماه کارایی کردن که از همه‌جای دنیا، صدای مردم در اومد. از بمبارون خونه‌ها تا حمله به بیمارستان از کشتن زن و بچه تا تعرض و بی‌عفتی از بستن آب و برق تا بمبارون صف آرد از دزدیدن پیکر شهدا تا سرقت اعضای بدن کارهایی که حتی تصور یه دونش برای خودمون و خانواده‌ی خودمون خیلی دردآوره. حجم این جنایات، صدای همه رو درآورد؛ از همین مردم مسلمون خودمون تا مردم غیرمسلمون و حتی بی‌دین اروپا از مردمی که بغل گوش فلسطین، سایه‌ی جنگ بالای سرشونه، تا مردمی که تو اروپا فرسنگ‌ها با جنگ فلسطین فاصله دارن. از مردم سیاه‌پوست آفریقا تا چشم‌بادومی‌های ژاپن و کره. مسئله؛ مسئله‌ی مسلمونا نیست. مسئله، مسئله‌ی زمین نیست. مسئله‌ی انسانیته، مسئله‌ی شرفه خلاصه چهل سال گذشت تا امروز همه‌ی مردم دنیا به حرف امام رسیدن: اسراییل یه غده‌ی سرطانیه فردا بزرگ‌ترین و پرشورترین روز قدس تاریخ خواهد بود. فردا مسلمون‌ها نه، ایرانی‌ها نه، بلکه آزاده‌ها در سرتاسر زمین به خیابون میان تا خشم و نفرت خودشون رو از این کثافت بشری فریاد بزنن. فردا یه روز معمولی نیست، روز شرافته جانمونی رفیق✌️ ➥ @hedye110
| طوفان الاحرار نَصْر مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ یاری و پیروزی نزدیک است 🗓 به مناسبت روز جهانی قدس ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز بیست و پنجم) 🤲 خدایا مرا دوستدار اولیائت قرار ده...@hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز بیست و ششم) 🤲 خدایا عیبم را پوشیده دار...@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤ در چشم من فراقت نگذاشت روشنایی ای آفتابــ☀️ــ تابان دریاب دیــده‌ها را 🔸شاعر: همام تبریزی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 فرھاد ساز می زند و مامان گریه می کند. امیریل با ماشین زردرنگ میان شن ھا فرو می رود و من از بلندی می افتم پایین. ھمه جا تاریک می شود. ھمه جا سکوت. تاریک و ساکت. لای چشمھایم را که باز می کنم ھمه جا تاریک است. از وسط تاریکی نوری سفید شروع می کند به تابیدن. کم کم ھمه جا روشن می شود و من می توانم مامان را ببینم که پایین تختم نشسته و با صدای بلند قرآن می خواند. پلک ھایم سنگین است و رمقی ندارم. بی جان صدایش می کنم: -مامان. قرآنش را روی میز می گذارد و به سمتم می دود. شروع می کند گریه کردن با صدای بلند. بغض در گلوی من می نشیند. چه خوب است که دوباره می بینمش. چه خوب است که تنھایش نگذاشته ام. اگر می مردم چی؟!. دستم را می گیرد و شروع می کند بوسیدن. -دردت به جون مامان. عمر مامان. نفس مامان. قربون قد و بالات. قربون صدات که دوباره می شنومش. مامان فدای چشات که بازش کردی. اشکش راه می گیرد روی پوست دستم. زبان می کشم روی پوسته ھای ورآمده لبم. -خوبم. مامان. سرش را می گذارد روی سرم و زار زار گریه می کند. -نباشم روزی که نبودنتو ببینم. دستم را بلند می کنم و می گذارم روی دستش. باید حواسش را پرت کنم. -آب. اشکھایش را تند تند پاک می کند و می گوید: -باشه. باشه. لیوان آبی می آورد. دست زیر سرم می گذارد و جرعه جرعه در دھانم می ریزد. سرم را که می گذارم می پرسم: -چه وقته روزه؟!. کنار تختم می نشیند و دوباره دستم را میان دستانش م یگیرد. -نه شبه. از ظھر تقریبا نیمه بیھوشی. به خاطر عفونت و کم آبی. در باز می شود و امیریل می آید تو. مامان با شادی می گوید: -چشماشو باز کرد. امیریل چشم می دوزد به من. با اخم. شده است امیریل مجتع نه مردی که در کویر ھمراھم بود. مامان بلند می شود و می رود بیرون. امیریل ھمچنان مستقیم نگاھم می کند. نگاھم را می دوزم به ملحفه سفید رویم. طاقت نگاه نامھربانش را ندارم. می رود و پشت پنجره می ایستد. آرام می گویم: -امیریل. -ھیچی نگو. -من. با عصبانیت بر می گردد طرفم. دست ھایش را پشتش زده. -اونقدر آدم حسابم نکردی که بگی حالت خوب نیست. که تب داری. -به خاطر من اومدی کویر. برای کارت مشکل پیش اومده بود. من فقط نمی خواستم بیشتر اذیت شی. می آید بالای سرم می ایستد. خم می شود روی صورتم. -می دونی کی اذیتم شدم؟! وقتی بابی سرزنشم کرد چطور مواظب دختری که باھام بوده نبودم و یه ساعت بعد از جدایی از من از تب و کم آبی تقریبا از ھوش میره. باعث شدی خجالت بکشم لیلی. صاف می ایستد و بی خداحافظی اتاق را ترک می کند. چشم می بندم و نفس عمیقی می کشم. مامان می آید تو. کنارم می نشیند. -اشتباه کردی عزیزم. باید بھش می گفتی. اخم می کنم. -بھش می گفتم تا اون دلش به حالم بسوزه. من ترحم کسی رو نمی خوام. مامان موھایم ریخته روی پیشانی ام را کنار می دھد و بوسه ای می زند. -از ظھر مثل مرغ سرکنده است. بین محل کارش و اینجا در رفت و آمده. حتی خونه ھم نرفته. کامبیز اومد اینجا و حسابی سرزنشش کرد. بنده خدا سرشو انداخت پایین و لب باز نکرد. یکدفعه انگار چیزی یادم آمده باشد می گویم: -شما که چیزی در مورد بیماریم بھش نگفتید. مامان بلند می شود از جایش. -نه. ھمون چیزی که دکتر گفت رو گفتم. عفونت و کم آبی. سرم را با خیال راحت روی بالش می گذارم. میان این ھمه خواب و بیداری دلتنگ یک نفرم. خیلی دلتنگ. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Tahdir joze26.mp3
3.99M
جزء بیست و ششم 👤با صدای استاد معتز آقایی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
Meysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (320).mp3
15.15M
اين گل را به رسمِ هديه؛ تقديمِ نگاهت كرديم…●♪♫ حاشا! اين كه از راهِ تو حتّى لحظه ای برگرديم…●♪♫ يا زينب●♪♫ از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند●♪♫ سوی شهرِ ما؛ شهيدی آوردند…●♪♫ یا زینب مدد●♪♫ در خون خفته كه نگذارد؛ نخلِ زينبی، خم گردد●♪♫ حاشا! از حريمِ زينب؛ يك آجر فقط كم گردد●♪♫ يا زينب●♪♫ ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز بیست و هفتم) 🤲 خدایا پوزش هایم را بپذیر... ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷