eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 💚 💝 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... ✋سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.🌹🌼🌹 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 صبحتون امام زمانی 🌹 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
36.mp3
10.27M
[تلاوت صفحه سی و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 من هم با عصبانیت گفتم :اولا که من فکر میکردم شما متاهیلد و فقط از بابا سوال پرسیدم که خانوم شما کجاست دوما اصلا من فکر نمیکردم همچین آدمایی وجود داشته باشن که اینقدر بی قید و بند باشین سوما اصلا به من ربطی نداره که شما دارید چه بلایی سر خودتون میارید و کجا میرید و چیکار میکنید خیالتون راحت پاکان با غیض گفت :بسیار خب پس مشکل حل شد -الحمد الله، حالا میتونید از خونه ی من برید بیرون با عصبانیت و دستهایی مشت شده از سوییتم خارج شد و رفت بالا سر سفره ی ناهار در خواستم رو با بابا مطرح کردم و بابا هم کاملا استقبال کرد و حتی خودش کارای دانشگاهم رو به عهده گرفت اما پاکان سریع گفت :خوب اگه بری دانشگاه پس کی به کارای شرکت برسه ؟ بابا سریع گفت :کارا اونقدر سنگین نیست که آیه نتونه از پسش بر نیاد پاکان :چطوری ممکنه هم درس بخونه و هم کار کنه با غیض گفتم :شما نگران نباشید من هم درسمو میخونم و هم کارای شرکت رو راه میندازم فوق فوقش کلاسهام رو جوری بر میدارم که مقایرت کمتری با تایم کاری داشته باشه پاکان شانه ای باالانداخت وگفت:اصلا به من چه ولی بازم میگم نمیتونی ازپسش بربیای لجوجانه گفتم:میتونم نمیتونی حرصی شدم:میگم میتونم-نمیتونی تاخواست بگه نمیتونی باباپریدوسط بحثمون رو تمومش کنید من چشمی گفتم وسکوت کردم اماپاکان همچنان اصرارداشت:آخه بابانمیتونه ،کم چیزی که نیست هم درس بخون هم منشی شرکت به اون بزرگی باشه نمیتونه پدرمن نمیتونه شمایه منشی دیگه برای خودتون پیداکنین تاخواستم لب بازکنم باباجواب دندان شکنی بهش داد:اولا که دخترمن باهوشه ودرس خون ثانیاکه آیه منشی یه شرکت نیست وفقط منشی منه ثالثا من منشیی به جزآیه نمیخوام. بالبخندپیروزمندانه ای به پاکان نگاه کردم وسرموتاآخرین حدممکن بالا گرفتم ...خیلی ذوق داشتم ازطرفداری بابا ازاینکه طوری جواب پاکانودادکه پاکان ساکت شدوفقط حرصی نگاهم کرد...برای اولین بارتوزندگیم ازحرص خوردن یه ادم لذت میبردم...قیافش دیدنی شده بودومن هم نمیتونستم عریض شدن لبخندموکنترل کنم وهمین باعث شده بودکه بیشترحرص بخوره...همون موقع هابود که صدای زنگ موبایلم دراومدببخشیدی گفتم وازسرمیزبلندشدم ورفتم سمت سینک ویه گوشه ایستادم وبه تماس فرنوش جواب دادم:جانم؟ صدای همیشه شادش توگوشم پیچید:به سلام زنداداش چه خبرا؟یادی ازمانمیکنی؟نکنه توشرکت باباجونت دوست جدیدپیداکردی وبه ماکم محلی میکنی ها؟ خندیدم:اولا که من زن داداش تونیستم دوماکه توام ازمن یادی نکردی تااالان سوماتوشرکت باباجونمم دوست زیادپیداکردم اماهیچ کدوم برام تونمیشن که فرنوش خندید:وای راست میگی؟؟؟ -اوهوم اخ جون پس حاالکه انقدردخترخوبی هستی عصری باماشین شوهرت میام بریم بگردیم- -اه فرنوش انقدرمنو فرهودونچسبون بهم -باشه باشه حاالا حرص نخورجوش میزنی حاالا بگوببینم عصربیام یانه؟بیامنم حوصلم سررفته میگم یه سوال میپرسم امانزنیا- -بپرس- -فرهودم بیارم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 تقریبادادزدم:فرنوش که هم پاکان هم باباباتعجب نگاهم کردن فرنوش :باشه باباعتیقه اصلا میرم برای خان داداشم یه زن خوشگل میگیرم تااون چشمای خوشگلت ازکاسه دربیاد -خدافظ- ایییش خدافظ عصرمیام- بروبگیر داداشت ارزونی خودت اییییش تماسو قطع کردم وریز خندیدم وبرگشتم سرمیز،نشستم که پاکان بافضولی پرسید:چی میگفت؟ طوری نگاهش کردم که بفهمه حرفای من ودوستم به اون ربطی نداره اما انگار نگرفت چون طلبکارانه پرسید:هاچیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟ جوابمو بده یه باردیگه بابا جوابشوداد:به توچه؟ پاکان شوکه شدوبا اعتراض گفت:بابا -خب باباجان خودت باعث میشی ادم باهات بدصحبت کنه اخه توچیکارداری این بچه بادوستش چه حرفایی زدن شایدداشتن غیبت تورو میکردن بایدبیاد تو روت بگه؟ سریع گفتم:بابامن غیبت نمیکنم باباخندید:میدونم دخترم شوخی کردم اماپاکان انگارجدی گرفته بود:پس پشت سرمن غیبت میکنی؟ اره؟ من به بابانگاه کردم بابابه من...یدفعه باهم زدیم زیرخنده وپاکان متعجب گفت:چی شد؟به من میخندین؟ بابا قاشق اخر شو گذاشت داخل دهنش وبی توجه به پاکان که شاکی به مانگاه میکرد گفت:آیه بابادستت دردنکنه خیلی خوشمزه بود لبخندزدم:نوش جونتون من میرم اتاق کار عزیزم یکم کار دارم -برید اما زیادخودتو توروز تعطیلی خسته نکنید- -باشه دخترگلم بابا از اشپزخونه بیرون رفت ونگاهم به مسیررفتنش بودکه یدفعه صورت پاکانو با فاصله چندسانتی ازصورتم دیدم ترسیدم ویک مترپریدم هوا و هین بلندی "کشیدم ...ازاون سرمیزخودشوکشیده بودوزل زده بودبه من ...همینطورکه دستموروقلبم گذاشتم گفتم:ترسیدم اقاپاکان نگاهش روجزبه جزصورتم چرخیدودراخرروچشمام متوقف شد حس کردم توچشمای رنگ روشنش شیطنت موج میزنه :پس پشت سرم غیبت میکنی خرگوش کوچولو؟ نمیدونم چرا ازاینکه خرگوش کوچولوخطابم کرد بدم نیومد...حتی خوشمم اومدنمیتونستم پیش خودم منکربشم که دلم خواست همیشه خرگوش کوچولوصدام بزنه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
هرگز از چیزی که واقعا میخوای دست نکش ... صبر کردن سخته اما حسرت خوردن خیلی سخت تره                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
یار خوب را روز بد باید شناخت ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
بیخیال غم و غصه همین ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
از خدا میخوام هیچوقت طعم تلخ احتیاج رو نچشی چه مالی ، چه احساسی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
با زیاد بودنتون خودتون رو برای دیگران عادی نکنید !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر روز همراه با تمامی آفرینش به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 خدایا دوستت دارم💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🏴🏴🇮🇷
❤️ سرشد بہ‌شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪہ از این در برانیَم براے تو بیدار مےشوم اے همہ‌ے زندگانیم @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بااینکه دلم ازخرگوش کوچولوگفتنش هرری پایین ریخته بود اما اخمی کردم وگفتم:من غیبتتونو نکردم بابافقط شوخی کرد شماجدی گرفتین درضمن من نه خرگوشم نه کوچولو پس دیگه به من نگین خرگوش کوچولو... زبونم گفت بهم نگه امادلم خواستار گفتنش بود...پاکان توهمون حالت که پهن میزبود بالبخندی گفت: اتفاقا هم خرگوشی هم کوچولو پس میگم سکوت کردم وقتی دلم میخواست چرابایدمانع میشدم؟ حتی زبونمم نمیتونست مانع گفتنش بشه اونقدرکه قلبم خواستارگفتنش بود...ازم فاصله گرفت وعقب رفت که نفس راحتی کشیدم پاکان سرجاش نشست وقاشق برنجشوتودهنش گذاشت وبعدازجویدن کامل بادستمال دوردهنشوپاک کردولبخندی زدوگفت:دستت دردنکنه خرگوش کوچولو به زورجلوی عریض شدن لبخندموگرفتم وهمینکه پاکان پاشوازاشپزخونه گذاشت بیرون ریزخندیدم وزیرلب زمزمه کردم:خرگوش کوچولو یدفعه پاکان جلوم ظاهرشد :دیدی توام بدت نمیاد یه باردیگه ترسیدم وگفتم:شمامگه نرفتید؟ -رفتم ولی برگشتم سکوت کردم وتودلم خداخداکردم که چیزی به روم نیاره اما اورد:پس خرگوش کوچولوی من ازلقبش خوشش اومده!! یدفعه مسخ شدم ...خرگوش کوچولوی من...من?خرگوش کوچولوی پاکان بودم?پاکان ازمالکیت استفاده کرده بود...لب هام کش اومدن بی اراده ...بی اختیار...وکاش میتونستم مانعشون بشم امانتونستم ولبخندزدم...ولبخندم بیانگراحساس خوبی بودکه پاکان باحرفش ومالکیتی که توحرفش به کاربرده بودبهم منتقل کرد...پاکان هم مثل من لب هاش کش اومد...مستقیم نگاهش میکردم مستقیم...بی پروا...وچقدراین آیه ای که انقدربی پروابه پاکان نگاه میکردبرام نااشنابود... به خودم اومدم وگفتم:خب؟ واسه چی برگشتین؟راستش دلم برای خرگوش کوچولوم سوخت گفتم بیام کمکت کنم میزو جمع کنیم وظرفاروباهم- بشوریم ...دوباره گفت...ومن دوباره مسخ شدم...دوباره یه احساس خوب بهم منقل شد...یه طعم شیرین ...دوباره یه خلسه شیرین که توش فرورفتم...اینبارسریع تربه خودم اومدم:ممنون.اماهرروزخودم اینکارارومیکنم وخسته ام نمیشم اخه کارخاصی نیست -اما امروزمن میخوام کمکت کنم من ازاین فرصتابه هرکسی فقط یه بارمیدما. پشت بندحرفش شروع کردبه جمع کردن ظرفای رومیزومن هم که دیدم قصدکمک داره مخالفت نکردم ومن هم مقداری ازظرفاروجمع کردم باهم ظرفاروداخل سینک گذاشتیم وسریع گفتم:من خودم میشورم شمازحمت نکشین. امااون بیخیال دستکش دستش کردوشروع کردبه کف زدن به ظرفا و اوناروجلوی من گذاشت ومن هم که دیگه دستکشی نداشتم دست بردم سمت شیرآب وبازش کردم وتاخواستم بشقابی روکه تودستم بودروببرم زیراب بشقاب کفی که دستش بودرودستم گذاشت ومانع شد وچه حس خوبی بهم دست دادوقتی ادم راحتی مثل پاکان که چندوقت پیش بغلم کردحاالبه جای لمس دستم ازبشقاب برای مانع شدن استفاده کرده بود...وچقدرباحرکتی که انجام دادتموم وجودمولبریزازیه حس قشنگ کرد...یه حسی که شایداعتمادبود...متعجب نگاهش کردم که گفت:اینطوری که نمیشه دستای خرگوش کوچولوم خراب میشه چشماموبستم وبازکردم...این پاکان چندساعت پیش بود؟ این پاکان کی بود؟این مردمهربون که به فکرمن بودپاکان سابق بود؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 چندساعت پیش باهام بدرفتارکردوحالا شده بودم خرگوش کوچولوش ...حالا نگران دستای من بود؟؟؟منم آیه چندساعت پیش نبودم...من مسخ شده آیه سابق نبودم...چرامن وپاکان طی چندساعت انقدرفرق کرده بودیم؟...چرا انقدر حالم خوب بود...اروم اروم...فقط یه چیز درونم نااروم بودواون هم تپش بی قرارقلبم بود...وچراحس میکردم پاکان هم مثل من قلبش توهرتپش خودشو محکم به سینه میکوبه؟...چراحس میکردم که پاکان هم مثل من فرورفته تو یه خلسه شیرین ...حسم میگفت...اونم حال منوداره حسم میگفت اونم خوبه اونم ارومه اونم لبریزه ازیه حس قشنگ. یه حس تک...یه حس خاص ...یه حس ناب...یه حسی که شایدتکه ای ازوجودخداباشه...زبونم به زورچندتاکلمه گفت:دیگه دستکش نداریم بشقاب ازرودستم کناررفت اماتاخواستم ظرف کفی روآب بکشم دوتادستکشای صورتی رنگی روکه تودستش بودن دراوردوگرفت سمتم وگفت:تودستت کن.لبخندی زدم...خوب بود خیلی خوب...واین خوب بودنش خیلی عجیب بود... گفتم:اماتو... سریع ساکت شدم...من گفتم "تو؟ "منی که همیشه شماخطابش کرده بودم انقدرصریح باهاش غیررسمی صحبت کرده بودم؟چی تواین پاکان جدیدبودکه باعث تغییرلحن حرف زدنم باهاش شده بود. لبخندشیطانی زدوگفت:چه عجب دیگه داشتم ناامیدمیشدم. لب پایینیموبه دندون گرفتم کاش به روم نمی‌اورد وخجالت زده ام نمیکرد...همینطورکه شرمگین نگاهش میکردم مسیرنگاه شودنبال کردم ...نگاهش رولبهام متوقف شدوخیره...ومن سرخ شدم وسریع ازش روگرفتم بشقابوکه تمام این مدت تودستم بود روتوی سینک گذاشتم ودستموشستم وبدون اینکه نگاهش کنم بااخمی که بخاطرنگاه خیره اش به لبهام روصورتم نقش بسته بودگفتم:شمابشورین من میرم وقبل ازاینکه بتونه اعتراضی کنه یامانعم بشه ازاشپزخونه بیرون رفتم وبه خونم پناه بردم وسریع دروقفل کردم وروزانوهام نشستم .به درتکیه دادم کلافه دستی به صورتم کشیدم ...همه چی خوب بود...همه چی عالی بود...ومن فراموش کرده بودم پاکانی که داره به من میگه خرگوش کوچولو وهمینطور منومال خودش خطاب میکنه ...پاکانی که بهم قشنگ نگاه میکنه...پاکانی که نگران خراب شدن دستای منه همون پاکانیه که فرهود ازهمون روزاول میگفت ادم درستی نیست ...همون پاکانه که تودیداراول اونو هم خواب دختری دیدم که بهش محرم نبود...دختری که فقط دوست دخترش بود...پاکانی که دیشب کناریه دختربوده وشبشوبااون گذرونده...پاکانی که یه دختربازه....من فراموش کرده بودم ونگاه خیره اش به لبهام یادم اورد...یادم اوردکه پاکان باسابقه درخشانی که داره ادم قابل اعتمادی نیست...یادم اوردکه پاکان همونیه که یه بار ازفرصت استفاده کردوبغلم کرد...پس بازهم میتونست ازفرصت استفاده کنه...اون نگاه خیره همه چیزای تلخویادم اورد و شیرینی لحظات خوب بودن پاکان همیشه بد اخلاق روازیادم برد...وشایداون نگاه تلنگری بودازطرف خدا...که خودموکنترل کنم...خودمو...نگاهمو...قلبمو... شایدخدامیخواسته بهم بگه بهش اعتمادنکن...اون همون پاکان سابقه...شایدخدامیخواست بگه بین خودم وپاکان حدو حدودی تعیین کنم...شایدمیخواست بگه پاکانوبذارم تو محدوده خط قرمز...ومن بایدهمین کارومیکردم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
سعی کن رنگین کمان آسمون کسی باشی نه ابر بارونی زندگیش ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
قدر همدیگه رو بدونید یه روز یکیتون دیگه اون یکی رو نداره ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
من چوب خریت خودمو خوردم اما تو چوب اون بالا سری رو میخوری میگن صدا نداره ، شک نکن، صبر کن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
شازده کوچولو پرسید چکار کنم دوستام تنهام نزارن ؟ روباه جواب داد : اول مطمئن شو اینا که میگی دوست هستن بعد ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
به بعضیا هم باید گفت: ببخشید که داریم تو دخالت شما زندگی میکنیم !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
بعضیا سادگیشونم از روی زرنگیه اعتماد نکن ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●