eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
بیخیال غم و غصه همین ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
از خدا میخوام هیچوقت طعم تلخ احتیاج رو نچشی چه مالی ، چه احساسی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
با زیاد بودنتون خودتون رو برای دیگران عادی نکنید !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر روز همراه با تمامی آفرینش به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 خدایا دوستت دارم💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🏴🏴🇮🇷
❤️ سرشد بہ‌شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪہ از این در برانیَم براے تو بیدار مےشوم اے همہ‌ے زندگانیم @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بااینکه دلم ازخرگوش کوچولوگفتنش هرری پایین ریخته بود اما اخمی کردم وگفتم:من غیبتتونو نکردم بابافقط شوخی کرد شماجدی گرفتین درضمن من نه خرگوشم نه کوچولو پس دیگه به من نگین خرگوش کوچولو... زبونم گفت بهم نگه امادلم خواستار گفتنش بود...پاکان توهمون حالت که پهن میزبود بالبخندی گفت: اتفاقا هم خرگوشی هم کوچولو پس میگم سکوت کردم وقتی دلم میخواست چرابایدمانع میشدم؟ حتی زبونمم نمیتونست مانع گفتنش بشه اونقدرکه قلبم خواستارگفتنش بود...ازم فاصله گرفت وعقب رفت که نفس راحتی کشیدم پاکان سرجاش نشست وقاشق برنجشوتودهنش گذاشت وبعدازجویدن کامل بادستمال دوردهنشوپاک کردولبخندی زدوگفت:دستت دردنکنه خرگوش کوچولو به زورجلوی عریض شدن لبخندموگرفتم وهمینکه پاکان پاشوازاشپزخونه گذاشت بیرون ریزخندیدم وزیرلب زمزمه کردم:خرگوش کوچولو یدفعه پاکان جلوم ظاهرشد :دیدی توام بدت نمیاد یه باردیگه ترسیدم وگفتم:شمامگه نرفتید؟ -رفتم ولی برگشتم سکوت کردم وتودلم خداخداکردم که چیزی به روم نیاره اما اورد:پس خرگوش کوچولوی من ازلقبش خوشش اومده!! یدفعه مسخ شدم ...خرگوش کوچولوی من...من?خرگوش کوچولوی پاکان بودم?پاکان ازمالکیت استفاده کرده بود...لب هام کش اومدن بی اراده ...بی اختیار...وکاش میتونستم مانعشون بشم امانتونستم ولبخندزدم...ولبخندم بیانگراحساس خوبی بودکه پاکان باحرفش ومالکیتی که توحرفش به کاربرده بودبهم منتقل کرد...پاکان هم مثل من لب هاش کش اومد...مستقیم نگاهش میکردم مستقیم...بی پروا...وچقدراین آیه ای که انقدربی پروابه پاکان نگاه میکردبرام نااشنابود... به خودم اومدم وگفتم:خب؟ واسه چی برگشتین؟راستش دلم برای خرگوش کوچولوم سوخت گفتم بیام کمکت کنم میزو جمع کنیم وظرفاروباهم- بشوریم ...دوباره گفت...ومن دوباره مسخ شدم...دوباره یه احساس خوب بهم منقل شد...یه طعم شیرین ...دوباره یه خلسه شیرین که توش فرورفتم...اینبارسریع تربه خودم اومدم:ممنون.اماهرروزخودم اینکارارومیکنم وخسته ام نمیشم اخه کارخاصی نیست -اما امروزمن میخوام کمکت کنم من ازاین فرصتابه هرکسی فقط یه بارمیدما. پشت بندحرفش شروع کردبه جمع کردن ظرفای رومیزومن هم که دیدم قصدکمک داره مخالفت نکردم ومن هم مقداری ازظرفاروجمع کردم باهم ظرفاروداخل سینک گذاشتیم وسریع گفتم:من خودم میشورم شمازحمت نکشین. امااون بیخیال دستکش دستش کردوشروع کردبه کف زدن به ظرفا و اوناروجلوی من گذاشت ومن هم که دیگه دستکشی نداشتم دست بردم سمت شیرآب وبازش کردم وتاخواستم بشقابی روکه تودستم بودروببرم زیراب بشقاب کفی که دستش بودرودستم گذاشت ومانع شد وچه حس خوبی بهم دست دادوقتی ادم راحتی مثل پاکان که چندوقت پیش بغلم کردحاالبه جای لمس دستم ازبشقاب برای مانع شدن استفاده کرده بود...وچقدرباحرکتی که انجام دادتموم وجودمولبریزازیه حس قشنگ کرد...یه حسی که شایداعتمادبود...متعجب نگاهش کردم که گفت:اینطوری که نمیشه دستای خرگوش کوچولوم خراب میشه چشماموبستم وبازکردم...این پاکان چندساعت پیش بود؟ این پاکان کی بود؟این مردمهربون که به فکرمن بودپاکان سابق بود؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 چندساعت پیش باهام بدرفتارکردوحالا شده بودم خرگوش کوچولوش ...حالا نگران دستای من بود؟؟؟منم آیه چندساعت پیش نبودم...من مسخ شده آیه سابق نبودم...چرامن وپاکان طی چندساعت انقدرفرق کرده بودیم؟...چرا انقدر حالم خوب بود...اروم اروم...فقط یه چیز درونم نااروم بودواون هم تپش بی قرارقلبم بود...وچراحس میکردم پاکان هم مثل من قلبش توهرتپش خودشو محکم به سینه میکوبه؟...چراحس میکردم که پاکان هم مثل من فرورفته تو یه خلسه شیرین ...حسم میگفت...اونم حال منوداره حسم میگفت اونم خوبه اونم ارومه اونم لبریزه ازیه حس قشنگ. یه حس تک...یه حس خاص ...یه حس ناب...یه حسی که شایدتکه ای ازوجودخداباشه...زبونم به زورچندتاکلمه گفت:دیگه دستکش نداریم بشقاب ازرودستم کناررفت اماتاخواستم ظرف کفی روآب بکشم دوتادستکشای صورتی رنگی روکه تودستش بودن دراوردوگرفت سمتم وگفت:تودستت کن.لبخندی زدم...خوب بود خیلی خوب...واین خوب بودنش خیلی عجیب بود... گفتم:اماتو... سریع ساکت شدم...من گفتم "تو؟ "منی که همیشه شماخطابش کرده بودم انقدرصریح باهاش غیررسمی صحبت کرده بودم؟چی تواین پاکان جدیدبودکه باعث تغییرلحن حرف زدنم باهاش شده بود. لبخندشیطانی زدوگفت:چه عجب دیگه داشتم ناامیدمیشدم. لب پایینیموبه دندون گرفتم کاش به روم نمی‌اورد وخجالت زده ام نمیکرد...همینطورکه شرمگین نگاهش میکردم مسیرنگاه شودنبال کردم ...نگاهش رولبهام متوقف شدوخیره...ومن سرخ شدم وسریع ازش روگرفتم بشقابوکه تمام این مدت تودستم بود روتوی سینک گذاشتم ودستموشستم وبدون اینکه نگاهش کنم بااخمی که بخاطرنگاه خیره اش به لبهام روصورتم نقش بسته بودگفتم:شمابشورین من میرم وقبل ازاینکه بتونه اعتراضی کنه یامانعم بشه ازاشپزخونه بیرون رفتم وبه خونم پناه بردم وسریع دروقفل کردم وروزانوهام نشستم .به درتکیه دادم کلافه دستی به صورتم کشیدم ...همه چی خوب بود...همه چی عالی بود...ومن فراموش کرده بودم پاکانی که داره به من میگه خرگوش کوچولو وهمینطور منومال خودش خطاب میکنه ...پاکانی که بهم قشنگ نگاه میکنه...پاکانی که نگران خراب شدن دستای منه همون پاکانیه که فرهود ازهمون روزاول میگفت ادم درستی نیست ...همون پاکانه که تودیداراول اونو هم خواب دختری دیدم که بهش محرم نبود...دختری که فقط دوست دخترش بود...پاکانی که دیشب کناریه دختربوده وشبشوبااون گذرونده...پاکانی که یه دختربازه....من فراموش کرده بودم ونگاه خیره اش به لبهام یادم اورد...یادم اوردکه پاکان باسابقه درخشانی که داره ادم قابل اعتمادی نیست...یادم اوردکه پاکان همونیه که یه بار ازفرصت استفاده کردوبغلم کرد...پس بازهم میتونست ازفرصت استفاده کنه...اون نگاه خیره همه چیزای تلخویادم اورد و شیرینی لحظات خوب بودن پاکان همیشه بد اخلاق روازیادم برد...وشایداون نگاه تلنگری بودازطرف خدا...که خودموکنترل کنم...خودمو...نگاهمو...قلبمو... شایدخدامیخواسته بهم بگه بهش اعتمادنکن...اون همون پاکان سابقه...شایدخدامیخواست بگه بین خودم وپاکان حدو حدودی تعیین کنم...شایدمیخواست بگه پاکانوبذارم تو محدوده خط قرمز...ومن بایدهمین کارومیکردم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
سعی کن رنگین کمان آسمون کسی باشی نه ابر بارونی زندگیش ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
قدر همدیگه رو بدونید یه روز یکیتون دیگه اون یکی رو نداره ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
من چوب خریت خودمو خوردم اما تو چوب اون بالا سری رو میخوری میگن صدا نداره ، شک نکن، صبر کن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●