eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
35.mp3
9.41M
[تلاوت صفحه سی و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *آیه* خوابم نمیبرد چون نمیتونستم هجوم افکار بی سرو تهی رو که به مغزم حمله ور می شدن رو کنار بزنم هرکدوم مثل تیری به سمتم پرتاب میشدن وبرام عجیب این بودکه هدف تمام تیرها،قلبم بود...مدام رو تخت غلت میخوردم وپهلوعوض میکردم امابی فایده بودخواب یک لحظه هم مهمون چشمای خستم نمیشد...حسابی کفری شده بودم ومسبب بیخوابیموپاکان میدونستم تو این مدت هیچ چیز بدی ازش ندیده بودم و تقریبا تمام حرفهای دور و اطرافم رو راجب ناخلف بودن پاکان به فراموشی سپرده بودم حتی یادم رفته بود اولین بار چطوری با پاکان آشنا شدم تمام زخم زبون ها و نیش و کنایه هاش رو فراموش کرده بودم اما با شنیدن مکالمه ی تلفنی اش و فهمیدن اینکه پاکان امشب شبش رو کجاقراره صبح کنه ،شده بود خوره ای که داشت ذره ذره منو نابود میکرد ... تمام احساسات ضد و نقیص دنیا دقیقا همین امشب اومدن سراغم تا بی خوابم کنن تا بهم یاد آوری کنن که من اینجا عین یه مهمونم و باید هرچی سریع تر به فکر جمع کردن پولهام بشم ،اینکه باید مواظب رابطه ی خودم و پاکان باشم نباید فراموش کنم کنم که پاکان کی بود و کی هست ....فردی که توی مرداب گناه فرو بره هیچ راهی برای کمک کردن بهش وجود نداره فقط هر لحظه بیشتر غرق میشه ...من نباید نزدیک پاکان بشم چون اون ممکنه منو هم همراه خودش داخل مرداب بکشه .....با شنیدن اذان سریع از جام بلند شدم و وضو گرفتم بعد از خوندن نماز آرامش خاصی وجودم رو گرفت یه آرامش ناب که میتونستی دنباله ی گردشش رو همراه با گردش خونت تو بدنت احساس کنی احساس خوب همنشینی با خدا اینکه خدا همیشه هست ،همیشه با منه اینکه هر جا که برم زمین و آسمونش تجلی نور و توکل رو یادم میاره اینکه ذکر روی لبهای بابا این بود که خدا فقط بهش اجازه بده که تو خط خدا کار کنه ....من میخوام ادامه دهنده ی کار بابا باشم شاید به یه نحو دیگه شاید نتونم عین بابا یه قهرمان باشم شاید نتونم جون خیلی ها رو نجات بدم زندگی های مردم رو حفظ کنم اما میتونم قهرمان وجدانم باشم که وقتی ۱۰سال دیگه تو آینه خودم رو دیدم خجالت نکشم و خودم رو سرزنش نکنم به خاطر تصمیمات اشتباهم من میتونم نجابت خودم رو نجات بدم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکی خودم رو حفظ کنم این تنها کاری بود که میتونستم بکنم اما همینش هم اگه در راه خدام باشه برام کافیه ...تصمیم رو گرفتم آرامشی هم که داشتم من رو توی پافشاری روی تصمیمم قاطع تر میکرد فردا صبح جمعه بود و خیالم بابت اینکه قراره شرکت برم راحت بود با آرامشی که داشتم به محض رسیدن سرم به بالش شروع کردم خواب هفت پادشاه رو دیدن صبح با صدای در زدن از خواب پریدم سریع لباس هام رو مرتب کردم و شالی روی موهام کشیدم و به سمت در رفتم با دیدن بابا نادر پشت در سریع سلام کردم و پرسیدم :اتفاقی افتاده ؟ با دلواپسی گفت :اوووم راستش امروز یه ذره دیر کردی نگرانت شدم با تعجب گفتم :دیر کردم مگه قرار بود جایی بریم ؟ با خجالت گفت :آخه بد عادتم کردی دختر عادت کردم هر روز برام صبحونه درست کنی با خجالت نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت ۱۲ با خجالت گفتم :ببخشید دیشب خیلی دیر خوابیدم الان میام درست میکنم سریع گفت :نه نه نه استراحت کن من فقط نگران شدم با لبخند گفتم :الان میام بابا جون شما برو منم یه آبی به دست و صورتم بزنم صبحونه ی شما هم آماده میشه بابا سری تکون داد و با لبخند رفت بالا در حال صبحانه خوردن بودیم و من داشتم از خاطرات بچگی هام برای بابا تعریف میکردم و بابا هم با صدای بلند میخندید که صدای چرخیدن کلید اومد و مطابق با اون باز شدن در و ورود پاکان وقتی وارد اشپرخونه شد پر انرژی و شاد سلام داد و به من نگاه انداخت با احترام سلام سر سریی کردم و از جا بلند شدم و سریع براش چایی ریختم و با اجازه ای از آشپزخونه بیرون زدم حدود یه ساعتی می شد که خودمو توی خونه ام سر گرم کرده بودم و داشتم نقشه میکشیدم میخواستم پولهامو جمع کنم دنبال خریدن یه خونه ی جمع و جور باشم از کلاهبرداری که اموال بابا رو بالا کشید شکایت کنم و دانشگاهم رو ادامه بدم خدا فرنوش رو خیر بده که عقلش رسید و رفت از دانشگاه مرخصی گرفت تا بالاخره دیر یا زود برگردم اما با این شرایط فکر نکنم بتونم درسم رو ادامه بدم باید با بابا حرف میزدم شاید میتونست برام کاری بکنه با شنیدن صدای در شالم رو سرم کردم و گفتم :بفرمایید در بازه اما با ورود شخصی که اصلا انتظارش رو نداشتم با ترس سر جام ایستادم و گفتم :شما اینجا چیکار میکنید ؟ بهم نزدیک تر شد و گفت :فقط میخوام باهات حرف بزنم با ترس و صدایی نیمه بلند گفتم :منو شما حرفی باهم نداریم اقا پاکان لطفا برید بیرون با پوزخندی گفت :ببین دختر خوبی باش الکی جیغ جیغ نکن خوب ؟بابا خونه نیست و این جیغ جیغای تو به جز خورد کردن اعصاب هر دوتامون فایده ی دیگه ای نداره با ترس زمزمه کردم :با من چیکار دارید ؟ روی کاناپه ی کهنه ای که بابا بهم داده بود نشست و گفت :فقط میخوام حرف بزنیم -ما حرفی باهم نداریم تو حرفی نداری اما من دارم -میشنوم- با لحن تهدید آمیزی گفت :ببین دختر جون نمیخوام مثل دفعه ی قبل با خودشیرین بازیهات زندگی امو بهم زهر کنی با بهت پرسیدم :من کی زندگی شما رو بهتون زهر کردم من اصلا به شما چیکار دارم ؟ با عصبانیت گفت :منظورم اینه که نمیخوام بابا بفهمه من دیشب کجا بودم مثل اوندفعه نشه که صاف رفتی به بابا گفتی که منو با یه دختر دیدی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه سبز شیراز سی سال نگهداری از گیاهان، این خونه رو به سبزترین خونه شیراز تبدیل کرده 👏                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
در ساحل قلب ها این جای پای مهربانان است که میماند وگرنه موجِ روزگار هر رد پایی را پاک میکند                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
مغزمون اگه پا داشت از اینهمه حرفی که باهاش می زدیم فرار می کرد ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
کار از فرهنگ سازی گذشته باید منقرض بشیم گونه جدید بیاد ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
در مسجد و کعبه دنبال چه هستی؟ اول ببین تو قلب کسی را نشکستی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
خودت رو به خدا و دیگران رو به لیاقتشون بسپار ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
استوری هیچکس رو به خودت نگیر اون اگه وجود داشت تو روت میگفتش استوری نمیکرد!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
تباهی یعنی چه چیزای بزرگی که دیگه حالمون رو خوب نمیکنن و چه چیزای کوچیکی که راحت حالمونو خراب میکنن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هم بهتر از تو هست براش هم بهتر از اون هست برات ولی قشنگیش اینه که دوتاتون همدیگه رو با کسی عوض نکنید                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
❤️ 💚 💝 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... ✋سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.🌹🌼🌹 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 صبحتون امام زمانی 🌹 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
36.mp3
10.27M
[تلاوت صفحه سی و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 من هم با عصبانیت گفتم :اولا که من فکر میکردم شما متاهیلد و فقط از بابا سوال پرسیدم که خانوم شما کجاست دوما اصلا من فکر نمیکردم همچین آدمایی وجود داشته باشن که اینقدر بی قید و بند باشین سوما اصلا به من ربطی نداره که شما دارید چه بلایی سر خودتون میارید و کجا میرید و چیکار میکنید خیالتون راحت پاکان با غیض گفت :بسیار خب پس مشکل حل شد -الحمد الله، حالا میتونید از خونه ی من برید بیرون با عصبانیت و دستهایی مشت شده از سوییتم خارج شد و رفت بالا سر سفره ی ناهار در خواستم رو با بابا مطرح کردم و بابا هم کاملا استقبال کرد و حتی خودش کارای دانشگاهم رو به عهده گرفت اما پاکان سریع گفت :خوب اگه بری دانشگاه پس کی به کارای شرکت برسه ؟ بابا سریع گفت :کارا اونقدر سنگین نیست که آیه نتونه از پسش بر نیاد پاکان :چطوری ممکنه هم درس بخونه و هم کار کنه با غیض گفتم :شما نگران نباشید من هم درسمو میخونم و هم کارای شرکت رو راه میندازم فوق فوقش کلاسهام رو جوری بر میدارم که مقایرت کمتری با تایم کاری داشته باشه پاکان شانه ای باالانداخت وگفت:اصلا به من چه ولی بازم میگم نمیتونی ازپسش بربیای لجوجانه گفتم:میتونم نمیتونی حرصی شدم:میگم میتونم-نمیتونی تاخواست بگه نمیتونی باباپریدوسط بحثمون رو تمومش کنید من چشمی گفتم وسکوت کردم اماپاکان همچنان اصرارداشت:آخه بابانمیتونه ،کم چیزی که نیست هم درس بخون هم منشی شرکت به اون بزرگی باشه نمیتونه پدرمن نمیتونه شمایه منشی دیگه برای خودتون پیداکنین تاخواستم لب بازکنم باباجواب دندان شکنی بهش داد:اولا که دخترمن باهوشه ودرس خون ثانیاکه آیه منشی یه شرکت نیست وفقط منشی منه ثالثا من منشیی به جزآیه نمیخوام. بالبخندپیروزمندانه ای به پاکان نگاه کردم وسرموتاآخرین حدممکن بالا گرفتم ...خیلی ذوق داشتم ازطرفداری بابا ازاینکه طوری جواب پاکانودادکه پاکان ساکت شدوفقط حرصی نگاهم کرد...برای اولین بارتوزندگیم ازحرص خوردن یه ادم لذت میبردم...قیافش دیدنی شده بودومن هم نمیتونستم عریض شدن لبخندموکنترل کنم وهمین باعث شده بودکه بیشترحرص بخوره...همون موقع هابود که صدای زنگ موبایلم دراومدببخشیدی گفتم وازسرمیزبلندشدم ورفتم سمت سینک ویه گوشه ایستادم وبه تماس فرنوش جواب دادم:جانم؟ صدای همیشه شادش توگوشم پیچید:به سلام زنداداش چه خبرا؟یادی ازمانمیکنی؟نکنه توشرکت باباجونت دوست جدیدپیداکردی وبه ماکم محلی میکنی ها؟ خندیدم:اولا که من زن داداش تونیستم دوماکه توام ازمن یادی نکردی تااالان سوماتوشرکت باباجونمم دوست زیادپیداکردم اماهیچ کدوم برام تونمیشن که فرنوش خندید:وای راست میگی؟؟؟ -اوهوم اخ جون پس حاالکه انقدردخترخوبی هستی عصری باماشین شوهرت میام بریم بگردیم- -اه فرنوش انقدرمنو فرهودونچسبون بهم -باشه باشه حاالا حرص نخورجوش میزنی حاالا بگوببینم عصربیام یانه؟بیامنم حوصلم سررفته میگم یه سوال میپرسم امانزنیا- -بپرس- -فرهودم بیارم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 تقریبادادزدم:فرنوش که هم پاکان هم باباباتعجب نگاهم کردن فرنوش :باشه باباعتیقه اصلا میرم برای خان داداشم یه زن خوشگل میگیرم تااون چشمای خوشگلت ازکاسه دربیاد -خدافظ- ایییش خدافظ عصرمیام- بروبگیر داداشت ارزونی خودت اییییش تماسو قطع کردم وریز خندیدم وبرگشتم سرمیز،نشستم که پاکان بافضولی پرسید:چی میگفت؟ طوری نگاهش کردم که بفهمه حرفای من ودوستم به اون ربطی نداره اما انگار نگرفت چون طلبکارانه پرسید:هاچیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟ جوابمو بده یه باردیگه بابا جوابشوداد:به توچه؟ پاکان شوکه شدوبا اعتراض گفت:بابا -خب باباجان خودت باعث میشی ادم باهات بدصحبت کنه اخه توچیکارداری این بچه بادوستش چه حرفایی زدن شایدداشتن غیبت تورو میکردن بایدبیاد تو روت بگه؟ سریع گفتم:بابامن غیبت نمیکنم باباخندید:میدونم دخترم شوخی کردم اماپاکان انگارجدی گرفته بود:پس پشت سرمن غیبت میکنی؟ اره؟ من به بابانگاه کردم بابابه من...یدفعه باهم زدیم زیرخنده وپاکان متعجب گفت:چی شد؟به من میخندین؟ بابا قاشق اخر شو گذاشت داخل دهنش وبی توجه به پاکان که شاکی به مانگاه میکرد گفت:آیه بابادستت دردنکنه خیلی خوشمزه بود لبخندزدم:نوش جونتون من میرم اتاق کار عزیزم یکم کار دارم -برید اما زیادخودتو توروز تعطیلی خسته نکنید- -باشه دخترگلم بابا از اشپزخونه بیرون رفت ونگاهم به مسیررفتنش بودکه یدفعه صورت پاکانو با فاصله چندسانتی ازصورتم دیدم ترسیدم ویک مترپریدم هوا و هین بلندی "کشیدم ...ازاون سرمیزخودشوکشیده بودوزل زده بودبه من ...همینطورکه دستموروقلبم گذاشتم گفتم:ترسیدم اقاپاکان نگاهش روجزبه جزصورتم چرخیدودراخرروچشمام متوقف شد حس کردم توچشمای رنگ روشنش شیطنت موج میزنه :پس پشت سرم غیبت میکنی خرگوش کوچولو؟ نمیدونم چرا ازاینکه خرگوش کوچولوخطابم کرد بدم نیومد...حتی خوشمم اومدنمیتونستم پیش خودم منکربشم که دلم خواست همیشه خرگوش کوچولوصدام بزنه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
هرگز از چیزی که واقعا میخوای دست نکش ... صبر کردن سخته اما حسرت خوردن خیلی سخت تره                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
یار خوب را روز بد باید شناخت ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●