۵۴.mp3
9.83M
[تلاوت صفحه پنجاه و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدشانزدهم🦋
🌿﷽🌿
بخاطرحرفای فرهودکه میگفت ادم درستی
نیست؟بخاطراولین دیدارمون؟بخاطرشبی که
بخاطرشنیدن مکلامش یقین داشتم پیش یه دخترنامحرم
وغریبه سپری کرده؟یابخاطرروزی که
تودربنداون روبایه دخترنامحرم تونزدیک ترین حالت
لامسه دیدم؟چرامن فکرمیکردم چون پاکان
گناهکاره خدانشناسه؟؟؟واقعامن میتونستم یه
آدمو...شرایطش رو...عقایدش رووشایدهم علایقش
رو قضاوت کنم؟....من حق قضاوت نداشتم، داشتم؟وقتی
نگاه بهت زدم رودیدابروهاش به هم گره
خوردن ...اخم غلیظی کردودلخورنگاهم کردمثل چندلحظه
پیش من...
پاکان
دلم گرفت ازآیه ...ازخودم...ازجسمی که سرتاپاگناه
بود...ازلعیایی که مسبب شکل گرفتن پاکانی
بودکه ازدیدآیه خدانشناس بود...لعیامسبب بود...اگرمن
گناه اونونمیدیدم ...اگرهمخوابیاش
بامردای رنگارنگونمیدیدم شایدهیچوقت همخواب دخترای
نامحرم نمیشدم...شایدم اگرچشم
میبستم روگناهاش وازخودش وهمجنس هاش
متنفرنمیشدم الان یه مردپاک بودم مثل باباکه یه
دنیارواسمش قسم میخورن...شایداگه ناپاکی های اون زن
بدکاره رونمیدیدم الان واقعاپاکان
بودم...منسوب به پاک!آیه بانگاهش که معنیشوخوب
میدونستم تمام غم دنیاروانداخت
تودلم...دلخورشدم...بااینکه پاک نبودم...بااینکه گناهام
ازسقف ممکن الخطابودن گذشته بودومن
لبریزبودم ازهرنوع گناه ومعصیت امامن شایدتاحالا نتونسته
باشم ونخواسته باشم
خداروبیشترازدانسته های اندکم بشناسم...دوسش
داشتم...اصلا مگه میشه خدارودوست
نداشت؟؟؟...کسی که خدارودوست نداره انگارکه
خودشودوست نداره...خودشو...داشته
هاشو...عزیزانشو...مگه میشدخدارودوست نداشت...مگه
میتونستم ...مگه امکان داشت...؟مگه یه
آدم غرق درگناه اجازه دوست داشتن خدارونداشت؟وقتی
نگاه دلخورمودیدلب پایینشوبه دندون
گرفت وبالحنی که سعی میکرد خودشوتوجیح کنه
گفت:من...من...
سریع پریدم وسط حرفش:نه نمیخواد چیزی بگی حق
داری شوکه بشی حتماباخودت میگی اینکه
تاخرخره توگناه فرورفته چطورمیتونه خداروبشناسه درسته
من خدارونمیشناسم امادوسش دارم
نمیتونم اسمشوبندازم توسطل زباله
همینکه حرفموتموم کردم گفت:اقاپاکان من که چیزی
نگفتم؟
طرف مقابل تمام افکار و نظر طرفش رو بفهمه-
گاهی لازم نیست چیزی گفته بشه یه نگاه کافیه که
درک کنه میدونم که خودم مسبب ایجاد این افکار و
نظرات توی ذهنت شدم و با چیزها و
حرفهایی هم که از من شنیدی و دیدی این یه امر کاملا
طبیعیه که افکارت از من در این حد مسموم
باشه که از من انتظار دور انداختن اسم خدا رو داشته
باشی
تا خواست حرفی بزنه با ناراحتی و دلگیری از عقایدی که
میدونستم فقط متعلق به آیه نیست و
ممکنه عقیده ی تمامی افرادی که با من رفت و آمد
میکنن هم باشه از آشپزخونه بیرون زدم به ثانیه
ای نکشید که آیه همراه با لیوان آبی به سمتم اومد و
گفت :آقا پاکان باور کنید من منظوری نداشتم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدنوزدهم🦋
🌿﷽🌿
ساعت 8صبح شده بود و من همچنان
مات سقف اتاقم به سفیدیش خیره شده
بودم و سعی میکردم حداقل کمی افکار بی سرو سامون
خودم رو کنترل کنم و افسارشون رو به
دست بگیرم....
از اینکه اینهمه تلاش میکردم اما هیچ تفاوتی ایجاد نمی
شد کلافه شده بودم و عصبی غلت میزدم تا
حداقل برای یک ساعت بخوابم و خستگی بد خوابی
پریشب و بی خوابی امشب رو شده برای ده
درصد از این تن درمونده در بیارم...
هنوز درگیر جدال میون خودم و ذهن و افکارم بودم که با
صدای زنگ آیفون با تعجب روی تخت نشستم و سوال کلیشه ای )یعنی کی میتونه باشه (تو
ذهنم انعکاس پیدا کرد....
اما فرصتی برای حدس و گمان پیدا نکردم چون با به صدا
در اومدن دوباره ی آیفون کلافه
از تخت پایین پریدم با باز کردن در اتاقم و خارج شدن
ازش نگاهم به یه خرگوش کوچولو افتاد که
خواب هنوز از سرش نپریده بود و تلو تلو خوران همراه با
خمیازه ی بلند بالایی که میکشید به سمت
آیفون میرفت اونقدر محو آیه شده بودم حتی قدم از قدم
بر نداشتم و در آخر این آیه بود که جواب
داد و زودتر از من حالا این مسئله بود که کیه که ساعت
8::1صبح زنگ خونه ی ما رو زده .....؟
با صدای جیغ آیه از افکار درهم پیچیدم دست برداشتم و
به آیه که با ذوق بالا و پایین میپرید خیره
شدم آیه سریع از خونه خارج شد و ناچارا من هم پشت
سرش با کنجکاوی به راه افتادم که ببینم کیه این مهمون ناخوانده که اینقدر آیه رو ذوق زده کرده
درست عین یه خرگوش نازنازی که به
عنوان جایزه بهش یه هویج میدی و اون از شادی بالا و
پایین میپره و ورجه و ورجه میکنه....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
دنیا به وسعت قفسی تنگ می شود
وقتی دلت برای کسی تنگ می شود
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
از خدا میخوام ...
" پروفایلتو خوشگل کن 🥳
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
ای دل مباش هرگز
خالی ز عشق مهدی (عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۵.mp3
9.37M
[تلاوت صفحه پنجاه و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهجدهم🦋
🌿﷽🌿
به سمت اتاقم رفتم آیه با تعجب به من که با هول و لا به
سمت اتاقم به راه افتاده بودم نگاه میکرد،
برگشتم و گفتم: راستش خیلی خسته ام بهتره یکمی
استراحت کنم و انرژی جذب کنم چون فردا
شب که بابا برگشت باید بهش جواب پس بدم که خدایی
نکرده خرگوش کوچولو اذیت نشده باشه
آیه با لبخندی شیرین گفت :غذاتون رو نمیخورید؟نه دیگه هم سرد شده و از دهن افتاده هم اینکه دیگه اشتها ندارم
یکم استراحت کنم بهتره-
آیه از جاش بلند شد و با مهربونی گفت : خوب بخوابین
پس فعلا شبتون بخیر
گنگ و مست از لبخند دلنشین و لحن لطیف و مهربونش
فقط قادر به گفتن": همچنین "بودم و
کوبیدن در اتاقم و وا رفتن پشت در.....
بدنم گز گز میکرد و احساس میکردم خون تو بدنم منجمد
شده و حرکتش توی رگهام غیر ممکن...قلبم به شدت به سینم میکوبید و فشار وارد به قفسه ی
سینم هر لحظه بیشتر می شد نمیدونم چه
بلایی سرم اومده که فقط بادیدن یه لبخند از آیه حالم
اینقدر دگرگون شده
هر جور که حساب میکردم دلیلی برای این حالم پیدا
نمیکردم ....با نفس های تند و عمیق سعی
میکردم کمی از بد احوالی ای که دچارش شده بودم کم
کنم....
بابی حالی و بی جونی ای که توی وجودم به خاطر اونهمه
انرژی ای که صرف کرده بودم ریشه
دوانده بود به سمت تختم رفتم ...همینکه به تخت رسیدم
خودمو رو تشک نرمش رها کردم کمی طول کشید که ارتعاشات فنر تخت که از پریدن وزن
سنگینم در نوسان بودن آروم بگیرن اما مغز
من همچنان در حال نوسان بود تمام افکار و احساسات
موجود توی دنیا به ذهنم هجوم آورده بودن
و تمام سعی اشون رو میکردن تا مانع خواب من بشن
...نتیجه ی تمام اون همه فکر و خیال و دل
مشغولی شد یه بی خوابی عصبی و یه سردرد دردناک که
مثل یه آهنگری هر لحظه پتک سنگینی به
مغزم وارد میکرد ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهفدهم🦋
🌿﷽🌿
کلافه از آقا پاکان گفتن هاش با غیض نگاهی تند بهش
انداختم و گفتم: اولا پاکان نه آقا پاکان ثانیا
سعی نکن سفسطه کنی من ازت دلگیر نمیشم خب تو هم
حق داری من واقعا ادمی نیستم که لیاقت
اعتماد تو رو داشته باشم
با مهربونی و خجالتی که همیشه چاشنی حرف زدنش بود
سریع گفت :تو رو خدا اینطوری نگیدمگه
من کیم که توانایی قضاوت کردن آدما رو داشته باشم؟تو
رو خدا از من دلگیر نباشید من تحمل
اینکه کسی ازم ناراحت باشه رو ندارم
تو دلم با خودم زمزمه کردم ":آخه کی دلش میاد از تو
ناراحت بشه خرگوش نازنازی"
رو به آیه گفتم :موردی نداره این رو میگیرم تلافی تهمت
هایی که بهت زدم هنوز خیلی راه مونده
برای جبران، تازه اول راهم
آیه اما با حالتی تند و شتاب زده به سرعت دستاش رو به
علامت نفی تکون داد و گفت :نه ....نه ...نه
من اصلا قصد انتقام یا تلافی رو ندارم اصلا من دیگه حرفا
و کارهای شما رو فراموش
کردم وقتی که شما رفتارتون رو تموم شده اعلام میکیند..دلیلی نداره ذهنم رو با اتفاقات گذشته
مشغول کنم و خودمو از لذت بردن از زمان حال محروم
مگه نه؟
سری به علامت تایید حرفهاش تکون دادمو گفتم :درست
میگی ولی خودمونیم وقتی صحبت میکنی
انگار یه روانشناس کاربلد داره مراجعه کننده اش رو
نصیحت میکنه
ریز و با شرم خندید ریز ریز خندیدنش باعث لرزیدن های
ریز قلبم شد ضربان قلبم لحظه به لحظه
بالا تر میرفت و نفس هام منقطع تر از پیش ،آیه با
لبخندی بر لب گفت: فراموش کردی من
دانشجوی روانشناسی بالینی ام
با هول و ترس از لو رفتنم و فهمیدن آیه از حس و حال و
دگرگونی ای که با خنده های قشنگش
باعثش شده بود سریع از جام بلند شدم و گفتم: آها راست
میگی.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
یا نباش
یا ادای بودنو
در نیار
مرسی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
وقتی می میرید،نمی فهمید که مرده اید
تحملش برای دیگران سخت است
بی شعور بودن هم مشابه
همین وضعیت است !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
خوشا به آنکه عیب خودش
او را از پرداختن به عیب های مردم
باز دارد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
روزی سراغ من آیی که نیستم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
حتی داخل کلمه ی " غیرممکن"
یه ممکن وجود داره ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
اللَّهُـمَّأَرِنِےالطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ'
قلب زمین گرفته!
زمان را قرار نیست💔
اۍ بغض مانده 😭
در دل هفت آسمان!💔
بیا😭
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊