حقیقت اینه:
در این دنیا یا باید دروغگوها را
تحمل کنیم
یا تنها زندگی کنیم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
دلتنگ اون روزایی ام
که بابام می گفت بخواب
مدرسه تعطیله
اما من می رفتم مدرسه
و بر می گشتم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
و از تو می پرسند:
زیبایی را کجا می شود یافت؟
به آنها بگو:
در چهره آنانکه از خدا حیا می کنند
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
اگه چیزی رو تغییر ندی
یعنی بازم انتخابش کردی!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
آدمها از یک جایی به بعد
دیگر آنطوری که خودشان هستند
رفتار نمیکنند !
آنطور رفتار میکنند که ...
با آنها رفتار کرده اید ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
هدایت شده از تبادل رایگان شبانه دریا بانو 🌊
عروسک های النا بانو
با بهترین کاموا ایرانی و ضد حساسیت🧶🧵🪡
متنوع ترین کانال عروسکی ایتا 😍
بهترین کیفیت🥰🥰
بیش از هزاران مدل
طرح از شما اجرا از من ☺️
💢 برای عضو شدن بکوب روی 👇
https://eitaa.com/joinchat/3617456285C699aeb3ef2
هدایت شده از تبادل رایگان شبانه دریا بانو 🌊
حمایت از کالای ایرانی و هنر ایران زمین
😍😍
عروسک های کاملا دستبافت 🌹🌹
متنوع ترین عروسکهای ایتا 😍
طرح از شما اجرا از من ☺️
💢 برای عضو شدن بکوب روی 👇
https://eitaa.com/joinchat/3617456285C699aeb3ef2
خسته شدیم
اینجا شباش خیلی طولانیه
ساعتاشم خرابن
زمان نمیگذره ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مامان بزرگم حرف قشنگی میزنه
میگه:
هوا که خنک میشه
درخت هایی که سایه مینداختن
فراموش میشن ...
#انگیزشی
🦋🔷🦋
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
✨
💦کلافه شدی از اینکه موهای #زائد بدنت زودبه زود درمیاد و هی باید #تـیـغ یا #ژیلت بزنی؟😭🪒
وقتی ژیلت میزنی #پوستت #جوش میزنه و#خارش داری😖
دست وپات #پوست #مرغی شده ☹️😢
💦 دوست داری در سریعترین زمان بدنت رو #شـِـیو کنی جوری که انگار #لیزر کردی😅👌
و اگه میخوای از 50 نوع #بیماری در امان باشی از #نوره زرنیخ طلایی استفاده کن👌👌
#تولید کننده #نوره #زرنیخ دار اینجاست👇
https://eitaa.com/joinchat/2232353315C05f08d449c
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
آخر شب سرد ما سحر میگردد
مهدی به میان شیعه برمیگردد
😍🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهی_آمین
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
۹۱.mp3
8.43M
[تلاوت صفحه نود و یکم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهشتادوم🦋
🌿﷽🌿
یک هفته ای از ماجرا میگذشت. من و بابا و سامان جلسه
ای خصوصی راجب پروژه ی جدیدی که شروع کرده بودیم گذاشته بودیم که با صدای زنگ موبایلم
از شر ویز ویز کردنای سامان راحت
شدم سریع عذر خواهی کوتاهی کردم و جواب دادم.
-بله ؟
علی بود و لحن خوشحال و پر انرژی ای که قلب من رو
وادار به تپش میکرد و مطمئنن این لحن
لحن آدمیه که خبر خوبی داره
-مژده بده جناب عاشق
بالاخره
جان هر کس دوست داری اذیت نکن ،گیرش انداختید
بادی به غبغب انداخت و گفت :پس چی فکر کردی به من
میگن جناب سروان
-مرگ آرمان ؟
آِ پای پسرخاله امو چرا میکشی وسط مرگ
بهزادی منش رو گیرش انداختیم فقط اون خانم-همون
خانما رو بیار که شکایتش رو تنظیم کنه و ان شاءالله چند
روز بعدش حق و حقوقش رو پس بگیره
-میشه من ازش وکالت نامه بگیرم و کاراشو خودم درست
کنم ؟
آره اگه وکالت نامه تام باشه چرا که نه
اوکی دستت درد نکنه شیرینیت محفوظه-
قربونت منم برم به بقیه خبر بدم فعال خداحافظ-
-خداحافظ-
تماس رو که قطع کردم با عجله به سمت بابا برگشتم و
گفتم :من باید برم نتیجه رو تو خونه به من
بگو
فرصت اعتراض رو ازش گرفتم وسریع ازاتاق بیرون زدم
وبه سمت دفتر خودم رفتم سریع متن
وکالت نامه رو تایپ کردم و بعد از پرینت گرفتنش سریع
از اتاق بیرون زدم به سمت میزی رفتم
که خرگوش کوچولوم پشتش نشسته و سرش رو توی
کتاب های قطور دانشگاهیش فرو برده بود
و سفت و سخت با نگاهش خط به خطش رو
میخوندوازبرمیکرد
سریع روبه روش ایستادم و برگه رو جلوش گذاشتم وگفتم
:خرگوشِ نازنازی اینو امضاش کن
بدون اینکه سرش رو بالا بگیره گفت :چی هست ؟
هیچی یه سری از این کاغذ بازی های شرکت
سری تکون دادوگفت:بذار اینجا باشه میخونم امضاش
میکنم بهت میدم
ترس تو دلم نشست و تا حواسش نیست باید ازش امضا
بگیرم و اگه بفهمه دیگه سوپرایزم براش
افاقه نمیکنه
هول شدمو وباتندی گفتم :آه آیه امضاش کن بده برم
دیگه فکر میکنی میخوام سرت کاله بذارم که
امضاش نمیکنی ؟
آیه با تعجب بهم زل زدو همونطور که برگه
روامضامیکردسری به نشانه تاسف تکون دادوگفت :نه
من کاملا بهت اعتماد دارم
چه طعم شیرین ولذت بخشی داشت حرفای شکلاتی آیه!
برگه که امضا شد با عجله از شرکت بیرون زدم و به سمت
ثبت احوالی ای رفتم که تو همون حوالی
بود تا رسمی کنم وکالت نامه ای رو که میخواستم باهاش
حق و حقوق خرگوشِ ملوسم رو بگیرم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهشتاسوم🦋
🌿﷽🌿
*آیه*
پنجشنبه بود و بعد از دادن امتحانات ترم به مدت دو هفته
استراحت داشتیم و از طرفی هم تو این
فصل از سال کارهای شرکت هم کم بود و کار چندانی
نداشتم از سر بیکاری و بی حوصلگی شروع
به تمیز کردن و مرتب کردن خونم کردم به دوساعت
نکشید که همه چی تموم شد و تقریبا یه خونه
تکونی کامل انجام شد تصمیم گرفتم دستی هم به طبقه
ی بابا اینا بکشم اول از آشپزخونه و سالن
شروع کردم و بعد اش هم دستی به سرو گوش اتاق ها
کشیدم به اتاق پاکان که رسیدم دم عمیقی
کشیدم بوی رز ابی میومد همون بویی که عاشقش بودم
بوی مردی که شب ها رو توی این اتاق صبح
میکرد و توی این اتاق نفس میکشید و چه لذتی داشت
نفس کشیدن توی هوایی که معشوقت قبلا
اونجا نفس کشیده بود
مشغول تمیز کردن اتاقش بودم بعد از تموم شدن جارو
برقی کشیدن و گرد گیری به سمت میزش
که پر از کاغذ و دفتر و غیره بود رفتم تا یه ذره مرتبشون
کنم اما تا خواستم دست به چیزی بزنم با
سند خونه ای رو به رو شدم که اسم من روش بود با
خوندن آدرس خونه خشکم زد ...این ...این
آدرس خونه ی خودمون بود ....آدرس همون خونه ای که
توش بزرگ شده بودم و لحظه لحظه ی
زندگی ام رو با بابای مهربونم گذرونده بودم.
پاکان آخر زهر خودش رو ریخت بابا نادر راست میگفت
که همش یه نقشه بوده پاکانی که منو
عاشقم کرد و آخر سر معلوم شد که کلاه برداری و از
دست دادن تنها یادگاری دوران بچگی ام
زیرسر کسی نبوده جز خودش.
دیگه حتی توانایی قدمی به عقب برداشتن رو هم نداشتم
چه برسه به تمیز کردن میزی که دست
معشوقه ام رو برام رو کرده بود هوایی که با لذت درش
نفس میکشیدم برام خفه و سنگین شده بود
قلبم نامرتب میزد دقیقه ای تند و گاهی هم اینقدر کند
که نزدیک بود بایسته فشار خونم به آنی بالا
و پایین میرفت و بدنم گرم و سرد میشد معده ام پیچ و
تاب میخورد و انگار مغزم میخواست بالا
بیاره تمام خاطرات خوبی که با پاکان داشتم قلبم قصد
فراموشی احساسی رو داشت که اون مرد تو
خاک حاصل خیزش کاشته بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
چشم دیدار ندارم شده ام کورِ #گناه
رو که رو نیست ولی تشنهدیدار توام
آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی ..
کاش یک روز ببینم که ز انصار توام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۹۲.mp3
7.38M
[تلاوت صفحه نود و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهشتاچهارم🦋
🌿﷽🌿
با حال زار و نزاری از اتاق پاکان بیرون زدم که با بابا رو به
رو شدم
بابا که حال منو دید سریع به سمتم اومدوبانگرانی پرسید
:آیه بابا چی شدی تو دختر؟
با تمام نامردی های پاکان باز هم دلم نمی اومد جلوی بابا
نادر خرابش کنم و اصلا کی دلش میاد
قلب این مرد مهربون رو بشکنه؟
با لحن خسته ای گفتم :هیچی فکر کنم زیاد کار کردم
باید استراحت کنم
بابا کلافه پنجه ای تو موهای جوگندمی اش
کشیدوگفت:اخه کی بهت گفته که بشینی خونه به این
بزرگی رو تمیز کنی اونم یه تنه ؟
شونه ای بالا انداختم و لبخند کم جونی رو صورتم نشوندم
وگفتم:حوصله ام سر رفته بود خوب
بابا سری به علامت تاسف تکون دادوگفت :حالا جدا از این
حرفا خواستم ازت اجازه بگیرم
با تعجب به صورت بابا نگاه کردم وپرسیدم :اجازه ؟اجازه
ی چی ؟
بابا سرش رو پایین انداخت وگفت :راستش سامان و باباش
زنگ زدن و گفتن اگه تو اجازه بدی یه وقتی بذاریم برای خواستگاری
تعجب نکردم .این چند روزه گذشته سامان خیلی دور و بر
من میپلکید و حرفهاش حال و هوای
ازدواج و خواستگاری رو داشت و من عاشق پاکان بودم و
ندید میگرفتم اما حالا اوضاع فرق کرده
بود و من تنها هدفم بیرون زدن از خونه ای بود که مردی
که عاشقش بودم توی همسایگی من بود و
بدترین آسیب ها رو به من زده بود
بی هیچ حرفی نگاهم رو به بابا دوختم ودیدم اشتیاق
مردی رو که یکی از آرزوهاش به گفته ی
خودش عروس کردن دخترشه و بابای من آرزو به دل مرد
و عروسی من رو ندید.....
بعد از چند دقیقه مکث گفتم :هرچی خودتون صلاح
میدونید
بابا ذوق کردوگفت :پس میگم بیان
بی هیچ حرفی از کنارش رد شدم ودورشدم از اتاقی که
پاکان نامی توش نفس میکشید و من دیگه
هوایی رو که اون توش نفس میکشید رو نمیخواستم.
روز خواستگاری پاکان با شنیدن خواستگاری سامان از من
بی هیچ حرفی فقط نگاه دلگیرش رو
حواله ی من کرد و کسی نیست که بهش بگه تو چرا
دلگیری و دلگیری حق منه نه تو....
سامان و پدرش که اومدن پنجه کشیدن های پاکان توی
موهای لخت و خرمایی رنگش شروع شد.
پاش رو به حالت عصبی تند تند تکون میدادو من فقط
نگاهم خیرم به مردی بودکه با وجود تمام
نفرتم ازش هنوز عاشقانه دوستش داشتم و انگار پاکان
ناراحته از دست دادن عروسک جدیدش
برای اذیت و شکنجه کردنش....
بابا که صدام زد و ازم خواست چایی بیارم بی چون و چرا
به سمت آشپزخونه رفتم و مشغول ریختن
چایی توی استکان های کمر باریک خوشگل مدل قجری
شدم که با صدای پای فردی به سمت عقب
بر گشتم صدای پای فرد آشنایی که هنوز قلبم رو وادار به
تپش های تند و بی قرار میکرد.
تپش های تندونامنظم قلبم رومیتونستم ازچشمای
معشوقم پنهون کنم اماکاش لرزش دستام روهم
میتونستم پنهون کنم .ازگوشه چشم نگاهش میکردم روی
صندلی میزغذاخوری نشست وکاوری
روکه داخلش کاغذی بودبه سمتم پرت
کردوگفت:اینومیخواستم سرعقدمون بهت زیرلفظی بدم
اماتوداری عروس یکی دیگه میشی......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهشتاپنجم🦋
🌿﷽🌿
ماتم بردپاکان چی داشت میگفت؟عقدمون؟زیرلفظی؟این
حرفاچه معنی داشت؟اونقدرحواسم پرت
حرفای مرموزپاکان بودکه باریختن آب جوش رودستم
باجیغ خفیفی دستموکنارکشیدم پاکان سریع
بلندشدوبانگرانی به سمتم اومدوپرسید:چی شد؟
وخواست دستموبگیره ونگاهش کنه که سریع
دستموکشیدم اخمی کردوگفت:ببخشیدحواسم نبود
فقط نگاهش کردم بدون هیچ احساسی دلم میخواست
فقط نگاهش بکنم فقط تواون چشمای به رنگ
عسل غرق بشم بدون هیچ دغدغه ومشغله ء ذهنیی.کاش
میشدزمان ازحرکت بایسته ومن به پاکانی
نگاه کنم که همراه بااحساس عشق منوباحس تنفرهم
آشناکرد...ومن باوجوداینکه عاشقش بودم
ازش متنفربودم...کنجکاوی هم ازطرفی امونم روبریده
بودبه همین خاطر آروم پرسیدم:اون چیه؟
جزخونه شماخیلی خونه های دیگه روهم-
پیام بهزادی منش یه کلاه بردارحرفه ای بودکه
همینطوری به چنگ آورده بودیه دوست پلیس که خیلی
۰۰۰۰۰۰۰۰۰
وقت بوددنبالش میگشت بلاخره
دستگیرش کردوتونستم خونتودوباره به دست بیارم یادته
یه برگه دادم امضاکنی؟
فقط سرتکون دادم که ادامه داد:ازت یه وکالت نامه گرفتم
وخونه روزدم به نامت دلم میخواست
سرسفره عقدسوپرایزت کنم اماتوباموافقت خواستگاری
سامان تمام برنامه هاموخراب کردی
همینطورخشکم زدمن چه فکراکه نکرده بودم وچه قضاوت
هایی که نکرده بودم واقعامن مستحق
بدترین مجازات هابودم منی که بادیدن سرسری یه سندبه
مردی که عاشقش بودم شک کردم
ویقین پیداکردم که گناه کاره.من چطورعاشقی بودم که به
معشوقم اونقدربی اعتمادبودم که
اینقدرسریع آغوشم روبرای مرددیگه فقط بایه شک
بازکردم؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻