eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 چند دقیقه ای گذشت و عمو یا الله ی گفت و اول خودش و بعد آیاز داخل شدن،اما چشم آنام هنوز به در بود،با نشستن عمو و آیاز نگاهی متعجب به صورت عمو انداخت و با غم گفت:-پس کجاس؟نکنه نخواست ببینتم؟حتما منو مقصر این همه سال دوری میدونه نه؟به خاطر اینکه نتونستم مراقبش باشم؟ -آروم باش،از این خبرا نیست،بهت گفتم کی آیهان رو دزدیده؟ آنام مات برده به صورت عمو خیره موند،عمو دستی به دور دهنش کشید و زیرچشمی نگاهی به آنام کرد و گفت:-حسین،کار اون بوده،خواسته با دزدیدن آیهان انتقامش رو ازمون بگیره،بعدش هم از اونجایی که بچه دار نمیشده،بزرگش کرده تا هم رعیت به عنوان یه مرد زن مرده آبرو دار بشناسنش هم تنها نباشه و هم....نگاهی به آیاز انداخت و ادامه داد:-هم به وسیله اون ازمون انتقام بگیره،که خدا رو شکر نتونست به هدفش برسه و... -حسین؟پس حدسم درست بود اون هنوزم زندس،اون بوده که به اورهان حمله کرده اما آیلا میگفت اون آقای آیازه،اینو گفت و با دهانی نیمه باز به آیاز خیره موند:-آیهان من...تویی؟ با این حرف حلقه اشک به چشمای آیاز دوید و شرمنده سرش رو پایی انداخت! آنام نگاهی به عمو انداخت و وقتی عمو با حرکت سرش حدس و گماناشو تایید کرد،با چشمای پر از اشک دستشو بالا آورد و گذاشت روی شونه آیاز و گفت:-این همه سال از دیدن صورتت محروم بودن حالا خودت داری محرومم میکنی؟ با این حرف آیاز به سختی سرش رو بالا کشید چهره اش به خاطر اینکه میخواست جلوی اشکاشو بگیره حسابی قرمز شده بود و رگ های پیشونیش بیرون زده بود! آنا توی سکوت دستی به صورتش کشید میون گریه هاش لبخندی زد و گفت:-وقتی بچه بودی هم همینطوری گریه میکردی انگار غرورت نمیذاشت اشکات بریزه... با این حرف آیاز انگشت شصتشو کشید روی چشماشو از اشک پاک کرد و لبخند تلخی رو به آنام زد،آنام دستش رو برد جلو و موهاشو کنار زد و با دیدن زخم پیشونیش دوباره اشکاش جاری شد هر جور شده خودش رو به آیاز نزدیک کرد و با دستای لرزونش دو طرف سر آیاز رو گرفت بوسه ای روی زخم نشوند... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 روزجشن بود. آیه ازصبح توخونش بودومن هم هریه ساعت یه باربهش سرمیزدم که فهمیدم آرایش کردن بلدنیست وهی خراب میکنه هی میره صورتشومیشوره خندم گرفته بوددلم میخواست خودم برم وآرایشش کنم امامیدونستم که بهم اجازه نمیده وجالبش اینجابودکه حتی دیگه خودمم به خودم این اجازه رونمیدادم ...ساعت 6ونیم بعدازظهربودکه آیه ازخونش بیرون اومدچادرسرش بودومانتوشلواری رو که خریده بودم تنش کرده بود.یه آرایش خیلی ملایم کرده بودکه باتمام ناشی بودنش قشنگ ازآب دراومده بودوبخاطراینکه هیچوقت آرایش نمیکردزمین تاآسمون تغییرش داده بود وخیلی زیباشده بود.ناخوداگاه به سمتش رفتم اماتودوقدمیش یادم افتاددختری که روبه رومه آیه ست نه سوگل نه یکی ازدوست دخترام .متوقف شدم وبالبخندنگاهش کردم وگفتم:خیلی نازشدی لپاش دوباره گل انداخت که منوبی قرارترکرد.اماقاطع گفتم:اگه من پاکان پاکزادم تاهفته بعداین موقع مابهم محرم شدیم شک نکن متعجب نگاهم کردکه خندیدم وگفتم:جدی میگم من که دیگه طاقت ندارم توهمین موقع بابااومدوتاآیه رودیدلبخندعمیقی زدکه این روزاازش خیلی بعیدبود ،وگفت:اووه دخترم چه خوشگل شده آیه باشرم گفت:مرسی بابایی باهم سوارماشین شدیم آیه عقب نشست اماازآینه همش نگاهش میکردم حتی یه بارم کم مونده بودبزنم به یه ماشینی که باباسریع بهم تلنگرزدوگرنه ازعروسی افتاده بودیم. واردخونه آرمانیناشدیم وآیه به اتاق تعویض لباس رفت ومن وباباهم به پدرومادرفرنوش وآرمان تبریک گفتیم وبعدسرمیزی نشستیم که آیه هم بعدمدتی اومدپیش ماومن مات نگاهش میکردم چون واقعاتواون لباس مشکی طلایی زیباشده بودوداشتم خودم رولعنت میکردم بخاطرخریدچنین لباسی...آیه تواین لباس فوق العاده شده بودونگاهای زیادی باتموم محجبه بودنش روش بودوهمین منواذیت میکردخودموبه بابانزدیک کردم وآروم گفتم:میبینی همه دارن چشم دخترتودرمیارن الان اگه موافقت میکردی من وآیه زودترازفرنوش وآرمان عروسی کرده بودیم وهیچ کس جرات نمیکردنگاهش کنه باباچپ چپ نگاهم کردوگفت:هیچوقت موافقت نمیکنم بیخودی زورنزن ناخوداگاه صدام بالارفت:بابامن فقط میخوام زن بگیرم- چون میخوای لقمه بزرگترازدهنت برداری- باباچرابامن این کارومیکنی؟ بابابه آیه اشاره کردکه فهمیدم آیه صداموشنیداگه نمیشنیدبایدتعجب میکردم .به آیه نگاه کردم که سرخ شده بودوسرشوتاآخرین حدممکن پایین انداخته بود...مدتی گذشته بودوفرنوش وآرمان هم اومده بودن که سروکله فرهودم پیداشدوبه محض ورودش به سالن چشمش گشت دنبال آیه که بانگاه پراخم وغضب من مواجه شدوفکرکنم تمام نفرتش ازمنوریخت تونگاهش چون من هم متقابلا همین کاروکردم...فقط دلم میخواست روزیو ببینم که آیه مال من میشد...همسرمن وعروس من میشدو اونموقع حال فرهودومیدیدم...ازفکرعروسی باآیه لبخندپهنی رولبام جاخوش کرد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻