eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 -باید هر طور شده بچه اش رو از بین ببری! جمیله نگاهی به لیلا انداخت و با چشمای گشاد شده پرسید:-خیال میکردم برای یکی از کلفتا اومدم،شما مگه عروس شدین خانوم جان؟ به جای لیلا سهیلا جواب داد:-این فضولیا به تو نیومده کارتو‌ انجام بده،ببینم حرفی زدی خودم میکشمت جمیله! جمیله با ترس سری تکون داد و مشغول معاینه شد،از بس مضطرب بودم افتاده بودم به جون پوست لبم،چند دقیقه ای گذشت و جمیله گفت: -کار سختیه حتی اگه از بین ببرمش شب عروسیش همه چیز رو میفهمن مگه اینکه دوا به خوردش بدین اینجوری کم کم بارش می افته! -دواهایی که دادی افاقه نکرده وگرنه نمیفرستادم دنبالت،کار دیگه ای از دستت بر میاد یا نه؟ جمیله دهن باز کرد چیزی بگه که با صدای داد و بیدادی که از بیرون میومد زبون به کام گرفت،ترسیده از جا بلند شدم:-میرم ببینم چی شده! سهیلا خاتون چنگی به بازوم زد و گفت:-مواظب باش اگه حرف اضافه ای به کسی بزنی... عصبی و هول زده دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم:-نیازی به تهدید نیست همونقدر که تو به لیلا فکر میکنی منم به فکرش هستم،میرم ببینم چی شده! -خیلی خب منم همرات میام! دیگه درنگ و جایز ندیدم رفتم سمت در و قبل از سهیلا زدم بیرون،جمعیت زیادی داخل عمارت جلوی در ایستاده بودن و عمو مرتضی و آرات سعی در آروم کردنش داشتن،اما انگار زیاد موفق نبودن،صدای داد و هوارشون همه جارو برداشته بود،پسر جوونی که قد بلندی داشت دستش رو گذاشت روی شونه های عمو مرتضی و هلش داد عقب:-اربابت کجاست؟برو خبرش کن بیاد! آرات داد بلندی کشید و گفت:-چه خبرتونه؟مگه دیوونه شدین؟میدونین مجازات این کارتون چیه؟چطور جرات میکنین همینجوری سرتونو بندازین پایین و اینجوری داد و هوار راه بندازین؟ پسر جوون که انگار سر نترس تری نسبت به بقیه داشت قدمی به جلو برداشت و دقیقا رو به روی آرات ایستاد:-خان این عمارت کجاست؟ -خان حال خوشی نداره میتونی هر چی شده به من بگی! با این حرف آیاز پسر سر چرخوند سمتش و با پوزخندی که گوشه لبش بود گفت:-به تو بگم؟توئه بی آبرو که با خواهر خودت خوابیدی و آبستنش کردی؟ نفسم توی سینه حبس شد نگاهی به سهیلا خاتون که کنارم ایستاده بود انداختم دستی به صورت رنگ پریده اش کشید و پا تند کرد سمت اتاق لیلا،دیگه تموم اهل عمارت از اتاقشون بیرون اومده بودن و شاهد در گیری آیاز با پسری که اون حرف رو زده بود شدن،ماتم برده بود یعنی از کجا فهمیده؟نکنه کار فرهان باشه؟میدونستم آروم نمیشینه! -ولم کن نمیتونی این آبروریزی رو جمع کنی،باید خانتون بیاد و به هممون توضیح بده همچین آدم بی ناموسی نمیتونه خان این آبادی باشه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻