eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 هنوز چند ثانیه نگذشته بود که آیاز دست خالی و با قدم هایی محکم برگشت متعجب در طویله رو تا آخر باز کردم تا ببینم چی شده که با دیدن سهیلا خاتون که با همراهی چند رعیت داخل میشد نفس آسوده ای کشیدم،مردی که همراهش بود جلو اومد و رو به جوونی که انگار جمعیت رو رهبری میکرد گفت:-این یکی داشت فرار میکرد! پسر سری تکون داد و تا خواست چیزی بگه آقام عصبی جلو اومد و با همون حال خرابش با اخم زل زد تو چشمای سهیلا خاتون:-این مردیکه چی میگه؟هاااان؟ سهیلا خاتون که وحشت کرده بود نگاهی به لیلا انداخت و گفت:-دروغ میگه،میدونه کارش تمومه میخواد منو هم با خودش به کشتن بده! -آخه من چه دشمنی باید با تو داشته باشم زن،حرف بزن این دختر ،دختر تو هم هس اگه حقیقت رو نگی این جماعت از خونش نمیگذرن! -گفتم که...دروغ میگه! آقام جلو تر اومد و فک سهیلا رو گرفت توی دستاش و فشاری بهش داد:-پس چه مرگت بود که فرار کردی؟هان؟ -ت...ترسیدم،گمون کردم حرفش رو باور میکنین! -اولش نه اما الان که فکر میکنم... چشمم به آقام بود که با صدای سیلی که توی گوش سهیلا خورد از جا پریدم،لیلا؟ سهیلا دستش رو روی صورتش گذاشت و نگاهی به صورت لیلا که سیلی ای بهش زده بود انداخت و خواست چیزی بگه که لیلا پر از بغض غرید:-پس به خاطر این بود که خواستی بمیرم،اون سنگ رو برای این به سرم کوبیدی نه؟تورو یاد گناهی که کرده بودی می انداختم؟ من انقدر جرات داشتم که به خاطرت تو روی آقام و کسی که بزرگم کرده بود بایستم بهشون گفتم باید از جنازه من رد بشن تا بذارم بلایی سرت بیارن اما تو چی؟وقتی میتونستی جون بچه امو نجات بدی تموم این مدت تشویقم میکردی تا از بین ببرمش،الانم که بیشتر از همیشه به حمایتت احتیاج داشتم خواستی فرار کنی؟ تو دیگه چجور مادری هستی؟کاش هیچوقت دوباره نمیدیدمت اونجوری تصویر بهتری ازت توی ذهنم میموند! سهیلا خاتون مات برده و دست به صورت به لیلا نگاه میکرد که آقام عصبی بازوشو کشید و برد سمت مهمونخونه و داخل شد داد کشید:-هر کس اومد داخل خودم میکشمش! عمو آتاش که آقامو همراهی میکرد نگران نشست در مهمونخونه و یکی از رعیتا داد کشید: -انگار آبروریزیای این آدما یکی دوتا نیست،خان آبادی که اینجوری باشه چه توقعی از مردمش میره،نباید اجازه بدیم همچین آدمایی توی دهمون بمونن اول از این مرد شروع کنیم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻