eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 آنام نزدیک شد و ننه رو از روی پای مرد بلند کرد:-چی داری میگی ننه بلند شو،اتفاقی برای آرات نمیفته،اجازه نمیدیم! با این حرفا ننه رو از پای مرد بلند شد و بلافاصله به سمت عمه دوید و با التماس گفت: -فرحناز نکن،با پسرت این کار رو نکن،آرات پسر خودته،پسر تو و اردشیر همون که گفتن مرده،به علی قسم دارم راستشو میگم! عمه با اخمای در هم داخل کلبه شد و داد زد:-ببرینش برای این ننه من غریبم بازیا و داستان سرایی خیلی دیر شده! ننه این بار با صدای بلندتری گفت:-به روح اردشیرم قسم دارم راستشو میگم،اصلا حرف منو قبول نداری از آیسن بپرس میدونی که دروغگو نیست! با این حرف آرات داد کشید:-ننه بس کن! -چرا بس کنم پسر؟میخوای خودتو دستی دستی به کشتن بدی؟هان؟ آتاش خان تو رو به روح بالی قسم بهش بگو پسرشه عمه با دیدن سکوت عمو رو کرد سمت آقامو با چشمای گشاد شده پرسید:-این زن چی میگه؟هان؟ آقامو عمو نگاهی به هم انداختن و تا آقام خواست چیزی بگه آرات گفت:-مگه نمیبینی داره هذیون میگه حالش خوش نیست،بهتره سریع تر راه بیفتیم! عمه هنوز مات برده به صورت آرات نگاه میکرد که عمو با فک منقبض شده گفت:-راست میگه... با همین یه جمله انگار که تیری به سمت سینه اش شلیک شده باشه،دستش رو روی سینه اش گذاشت و آروم آروم دم در کلبه روی زمین نشست:-دارین دروغ میگین،بازی جدیدتونه،حتما میخوای جون پسرت رو نجات بدی نه؟اگه دروغ گفته باشی از خون هیچکدومتون نمیگذرم! -دروغ نمیگه فرحناز آرات پسر خودته آقام بعد تولدش خواست بسپارتش دست رعیتی تا از ده بره اما آتاش اجازه نداد،گفت پسر خواهرم نباید زیر دست غریبه بزرگ بشه! با این حرف اشکای عمه شروع کرد به ریختن،آرات عصبی داد کشید:-لازم نیست به خاطر من التماسش کنین این زن مادر من نیست،هیچوقتم نمیشه،مادر من بالی بود،همون که به خاطر کوتاهی این زن مرد،الانم هر کاری دلت میخواد بکن،من از مجازات شدن ابایی ندارم،ولی الکی ادای مادرای مهربون رو برای من در نیار،یادت بیار من همونی ام که دیدنم رو برای شوهرت ممنوع کردی از ترس اینکه مبادا دارایی پسرت رو بالا بکشم،همونی که چند دقیقه پیش داشتی از کشتنش حرف میزدی،همونی که گفتی خون مادرش باعث شده راه کج بره،شاید هم راست گفته باشی،بلند شو این رفتارا بهت نمیاد،اگه مجازاتم نکنی خودم اون عمارت رو روی سر همتون خراب میکنم! ننه اشرف که با حرفای آرات به مرز جنون رسیدت بود چنگی به بازوی آرات زد و با گریه نالید:-پسرم این حرفا چیه میزنی تو رو به خدا به من رحم کن من پیرزن دیگه جونی ندارم اگه پاتو از اینجا بیرون بذاری میمیرم! -ننه تو قوی تر از این حرفایی،سعی کن زنده بمونی بعد از مردنم عدالت رو اجرا کنی گناه مردن من و پسرت اردشیر گردن این زنه،امروز از مردم ده شنیدم که تک دختر خان چطوری چند سال پیش برای پسر خان ده پایین دام پهن کرده! با این حرف عمه یه دستشو گرفت جلوی دهنش گرفت و نا باور زمین بلند شد و دستش دیگرش رو بلند کرد تا صورت برافروخته آرات رو لمس کنه که آرات ازش رو برگردوند و داد زد:-نشنیدی چی گفتم؟تمومش کن! عمه با بغض دستش رو پس کشید و اشکاشو پاک کرد و رو به آدمی که آرات رو گرفته بود گفت:-ولش کن! مرد نگاهی به عمه انداخت وگفت:-اما خانوم... -مگه کری؟گفتم ولش کن،برمیگردیم عمارت! اینو گفت و با ناراحتی نگاه آخرش رو به آرات و عمو انداخت و سوار گاری شد،مرد ناچارا آرات رو رها کرد و همراه دو نفری که آقامو عمو رو گرفته بودن رفتن سمت گاری و خیلی زود راه افتادن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻